نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.
خلد برين وحشي بافقي
از مدد طبع گهر سنج خويش
مخزني آراست پي
گنج
خويش
من که در
گنج
طلب مي زنم
گام در اين ره به ادب مي زنم
آن که به ما قوت گفتار داد
گنج
گهر داد و چه بسيار داد
کرد به ما لطف ز لطف عميم
نادره گنجي و چه
گنج
عظيم
گنج
زجا رفت وبه جا خفت مار
ليک نه ماري که بود مهره دار
در همه بحري در يکدانه نيست
گنج
به هر خانه ويرانه نيست
در طلب
گنج
به ويرانه ها
بود سراسيمه چو ديوانه ها
ور تو به
گنج
و درمي محترم
چون کني آن دم که نباشد درم
آنکه در اول به سراي سپنج
زير گل و خاک نهان کرده
گنج
کرده اشارت که بر هوشيار
گنج
عدويي ست به خاکش سپار
گنج
کني مشربه اي را لقب
کنج کند خاک به سر زين سبب
ناظر و منظور وحشي بافقي
وز آن گل باز کردي طرفه جسمي
براي
گنج
عشق خود طلسمي
نهادي
گنج
اسما در دل او
ز لطفت رست اين گل از گل او
که جنبش داد مفتاح زبان را
وزان بگشود در
گنج
بيان را
بده مفتاحي از سطر کلامم
وزان بگشاي قفل از
گنج
کامم
ز آب عدل عالم را بشويد
به جاي سبز
گنج
از خاک رويد
چو اين
گنج
هنر ترتيب دادم
ز هر جوهر در او درجي نهادم
به نام نامداري شد گهر سنج
که تيغش ملک را ماريست بر
گنج
چو معموري ده ملک جهان شد
جهان از
گنج
آسايش جنان شد
وزير و شاه را زان مژده دادند
ز
گنج
سيم قفل زر گشادند
ز زر بر گردنش طوقي فتاده
به
گنج
سيم ماري تکيه داده
گشودي قفل زر شب از سر
گنج
وز آتش پله ميزان گهر سنج
چو ديد آن
گنج
در ويرانه خويش
به پيش آورد درويشانه خويش
سپرها برفراز خود زره کار
به روي
گنج
گفتي حلقه زد مار
همه رفتند و زير خاک خفتند
بسان
گنج
يک يک رو نهفتند
چنين عمري که کس نفروخت يکدم
ز دورانش به
گنج
هر دو عالم
چو آن کودک که او بي رنج عالم
به دست آورد کليد
گنج
عالم
به نام ايزد چه
گنج
شايگاني
کز او گرديد پر جوهر جهاني
به دشواري چنين گنجي توان يافت
بلي کي
گنج
بي رنجي توان يافت
در ناسفته اين
گنج
معني
که در معني ندارد رنج دعوي
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
ز
گنج
راز در هر کنج سينه
نهاده خازن تو سد دفينه
ولي لطف تو گر نبود، به سد رنج
پشيزي کس نيابد ز آنهمه
گنج
چو راه
گنج
خاصان را نمايند
نه بر هرکس که آيد در گشايند
لغت فهم زبان هر سخن سنج
طلسم آراي راز نقد هر
گنج
در اين ميزان
گنج
و عقل سنجان
که عقلش کفه اي شد کفه جان
به
گنج
سيم و زر بنواختندش
به شغل خويش راضي ساختندش
چه مايه
گنج
سيم و زر گشاديم
که تا با او قرار کار داديم
نه رنجش از پي پا رنج باشد
کند کاري که صاحب
گنج
باشد
که چون آن
گنج
خوبي در برآيد
چو جان جايش به غير دل نشايد
مرا گنجي نهان اندر نهاد است
که با وي
گنج
باد آورد باد است
محبت
گنج
و اشکم گوهر اوست
سيه ماري چو زلفت بر سر اوست
بگفت اين
گنج
را چون کردي انبوه
بگفت از بس که خوردم تيشه چون کوه
چو کوهم تيشه غم بر دل آيد
که اين
گنج
مرادم حاصل آيد
بگفت اين
گنج
را حاصل ندانم
بگفتا بي نيازي زين و آنم
نهان کردم ز دزد خانه کالا
به
گنج
خويش بستم راه يغما
ببستم چنگل شاهين ز دراج
ندادم
گنج
گوهر را به تاراج
شه از
گنج
گهر او را خريدار
فقير از آه شبگيرش طلبکار
در
گنج
سخن را مي کنم باز
جهان پر سازم از درهاي ممتاز
فکندم
گنج
باد آورد از دست
که جانم با غم عشق تو پيوست
هفت اورنگ جامي
پنج حرف است بس شگرف اين اسم
پيش
گنج
نهان ذات طلسم
صفحه قبل
1
...
83
84
85
86
87
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن