4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

خلد برين وحشي بافقي

  • از مدد طبع گهر سنج خويش
    مخزني آراست پي گنج خويش
  • من که در گنج طلب مي زنم
    گام در اين ره به ادب مي زنم
  • آن که به ما قوت گفتار داد
    گنج گهر داد و چه بسيار داد
  • کرد به ما لطف ز لطف عميم
    نادره گنجي و چه گنج عظيم
  • گنج زجا رفت وبه جا خفت مار
    ليک نه ماري که بود مهره دار
  • در همه بحري در يکدانه نيست
    گنج به هر خانه ويرانه نيست
  • در طلب گنج به ويرانه ها
    بود سراسيمه چو ديوانه ها
  • ور تو به گنج و درمي محترم
    چون کني آن دم که نباشد درم
  • آنکه در اول به سراي سپنج
    زير گل و خاک نهان کرده گنج
  • کرده اشارت که بر هوشيار
    گنج عدويي ست به خاکش سپار
  • گنج کني مشربه اي را لقب
    کنج کند خاک به سر زين سبب
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • وز آن گل باز کردي طرفه جسمي
    براي گنج عشق خود طلسمي
  • نهادي گنج اسما در دل او
    ز لطفت رست اين گل از گل او
  • که جنبش داد مفتاح زبان را
    وزان بگشود در گنج بيان را
  • بده مفتاحي از سطر کلامم
    وزان بگشاي قفل از گنج کامم
  • ز آب عدل عالم را بشويد
    به جاي سبز گنج از خاک رويد
  • چو اين گنج هنر ترتيب دادم
    ز هر جوهر در او درجي نهادم
  • به نام نامداري شد گهر سنج
    که تيغش ملک را ماريست بر گنج
  • چو معموري ده ملک جهان شد
    جهان از گنج آسايش جنان شد
  • وزير و شاه را زان مژده دادند
    ز گنج سيم قفل زر گشادند
  • ز زر بر گردنش طوقي فتاده
    به گنج سيم ماري تکيه داده
  • گشودي قفل زر شب از سر گنج
    وز آتش پله ميزان گهر سنج
  • چو ديد آن گنج در ويرانه خويش
    به پيش آورد درويشانه خويش
  • سپرها برفراز خود زره کار
    به روي گنج گفتي حلقه زد مار
  • همه رفتند و زير خاک خفتند
    بسان گنج يک يک رو نهفتند
  • چنين عمري که کس نفروخت يکدم
    ز دورانش به گنج هر دو عالم
  • چو آن کودک که او بي رنج عالم
    به دست آورد کليد گنج عالم
  • به نام ايزد چه گنج شايگاني
    کز او گرديد پر جوهر جهاني
  • به دشواري چنين گنجي توان يافت
    بلي کي گنج بي رنجي توان يافت
  • در ناسفته اين گنج معني
    که در معني ندارد رنج دعوي
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • ز گنج راز در هر کنج سينه
    نهاده خازن تو سد دفينه
  • ولي لطف تو گر نبود، به سد رنج
    پشيزي کس نيابد ز آنهمه گنج
  • چو راه گنج خاصان را نمايند
    نه بر هرکس که آيد در گشايند
  • لغت فهم زبان هر سخن سنج
    طلسم آراي راز نقد هر گنج
  • در اين ميزان گنج و عقل سنجان
    که عقلش کفه اي شد کفه جان
  • به گنج سيم و زر بنواختندش
    به شغل خويش راضي ساختندش
  • چه مايه گنج سيم و زر گشاديم
    که تا با او قرار کار داديم
  • نه رنجش از پي پا رنج باشد
    کند کاري که صاحب گنج باشد
  • که چون آن گنج خوبي در برآيد
    چو جان جايش به غير دل نشايد
  • مرا گنجي نهان اندر نهاد است
    که با وي گنج باد آورد باد است
  • محبت گنج و اشکم گوهر اوست
    سيه ماري چو زلفت بر سر اوست
  • بگفت اين گنج را چون کردي انبوه
    بگفت از بس که خوردم تيشه چون کوه
  • چو کوهم تيشه غم بر دل آيد
    که اين گنج مرادم حاصل آيد
  • بگفت اين گنج را حاصل ندانم
    بگفتا بي نيازي زين و آنم
  • نهان کردم ز دزد خانه کالا
    به گنج خويش بستم راه يغما
  • ببستم چنگل شاهين ز دراج
    ندادم گنج گوهر را به تاراج
  • شه از گنج گهر او را خريدار
    فقير از آه شبگيرش طلبکار
  • در گنج سخن را مي کنم باز
    جهان پر سازم از درهاي ممتاز
  • فکندم گنج باد آورد از دست
    که جانم با غم عشق تو پيوست
  • هفت اورنگ جامي

  • پنج حرف است بس شگرف اين اسم
    پيش گنج نهان ذات طلسم