167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • دم به دم سوخت اسيري که شکيبا نبود
    در به در گشت اسيري که توکل نکند
  • تو مپندار که دوران همه يکسان گذرد
    گاه در وصل و گهي در غم هجران گذرد
  • دوش در خواب مرا بابت خودکاري بود
    بت پرستي را در خدمت بت ياري بود
  • عاشقان در روش عشق مسلمان نشوند
    که نه در سوختن خويش چو هندو باشند
  • شکل موزونت که در دل جا کند
    هر که بيند در جهان، سودا کند
  • راز مي ترسم که در صحرا نهد
    اشک من چون روي در صحرا کند
  • چند در خود ديدن، آخر فرصتي
    چشم را، تا يک نظر در ما کند
  • در ره جولانت چون ديده ما خاک شد
    ديده بسي در رهست دور ترک ران سمند
  • صبح دمان بخت من ز خواب در آمد
    کز درم آن مه چو آفتاب در آمد
  • گشت معطر دماغ جان ز نسيمت
    مستي تو در من خراب در آمد
  • ساقي تو گشت چشم مست من از مي
    پهلوي من شست و در شراب در آمد
  • زانکه بسي شب نخفته ام ز غم تو
    بيهشيم در ربود و خواب در آمد
  • گشت پريشان دلم چو باد سحرگه
    در سر آن زلف نيم تاب در آمد
  • جستم ازو حال دل، نگفت وي، اما
    زلف وي از بوي در جواب در آمد
  • کلبه تاريک يافت روشني، اي دل
    کز در من آفتاب وار در آمد
  • ديده که بيمار بود در ته پايش
    پيشگه پاي او به کار در آمد
  • مردن خسرو فسوس نيست درين ره
    کار زوي سينه در کنار در آمد
  • خسرو دلسوخته را در غمش
    عمر در اندوه و حزن مي رود
  • در يک نظر فريبد محراب ابروي او
    صد ساله زاهدي را کو در نماز باشد
  • ذکر لب و دهانت در هر دهن نگنجد
    سرگشته مفلسي کو در و گهر فروشد
  • در کوي تو که جانها در راه خاک باشند
    بيچاره جان خسرو آنجا گيا برآيد
  • نظارگي ز هر سو در انتظار رويت
    دادند جان بر آن در، سلطان برون نيامد
  • در مجلس وصالت دريا کشند مستان
    چون وقت خسرو آيد، مي در سبو نماند
  • در خسرو شکسته نظر کن که در فراقت
    ديوانه گشته پير و جوان را نمي شناسد
  • آن کيست کو بديد در آن روي يک نظر؟
    وانگاه تا بزيست در آن آرزو نبود
  • آلوده خمار چرا بود نرگسش؟
    پژمردگيش در گل و در نسترن چه بود؟
  • در بوسه لب ترش کني و جان برد لبت
    زان چاشني به سرکه در انگبين نهد
  • به صد دعا نظري خواست در رخش، خسرو
    در انتظار بمرد و بدان نظر نرسيد
  • به راه عشق سلامت چگونه در گنجد؟
    زهي محال که در شوق خواب و خور گنجد
  • چو ما در آرزوي آستانش خاک شويم
    غبار کيست که در زلف آن پسر گنجد؟
  • کليد باده در انداخته به پرده دل
    خداي تا در توبه نبست خواهم بود
  • از اشتياق تو در رنج، نيست خواهم شد
    در آرزوي تو تا عمر هست، خواهم بود
  • مشو مقيم در آبادي خراب جهان
    چو کس مقيم نماند در اين خراب آباد
  • چشم تو در خواب شد او را بگوي
    در نتوان بر سگ خود پيش کرد
  • سخنم جاي مي کند در سنگ
    گويم، ار در دل تو جاي دهد
  • شام زلفش چو مي رود در چين
    شور در زنگبار مي افتد
  • مي نگنجي تو در ميانه جان
    ليک جان در ميان نمي گنجد
  • عشق در سر فتاد و عقل برفت
    کاين دو در يک مکان نمي گنجد
  • قد تست چون در گلستان در آيي
    اگر سروي اندر قبايي برآيد
  • چو آن شوخ شب در دل زار گردد
    مرا خواب در ديده دشوار گردد
  • حديث اهل نصيحت نگنجدم در دل
    که در درونه سخنهاي آن نگار بماند
  • لعلش که عطا کرد به شاهان در و ياقوت
    در يوزه درويش مسلم نفرستاد
  • صبا چو در سر آن زلف نيم تاب شود
    شکيب در دل بيننده تنگ تاب شود
  • هوايي در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد
    جهاني در سر آن غمزه بيباک خواهد شد
  • خوش بود باده گلرنگ در ايام بهار
    خاصه در سايه گلهاي تر اندام بهار
  • با تو در سينه نفس را چه گذر
    در دلم غير تو کس را چه گذر
  • خلق گويند نفس زن در وصل
    در تن مرده نفس را چه گذر
  • مي کند خنده که در ياد توام
    در دلت خسرو خس را چه گذر
  • طرفه خالي ست در ميان رخت
    شب که ديده ست در ميانه روز
  • کي رسم در تو من که در پيشت
    سد آهن شد از هوا و هوس