167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • بس پارسا که از هوس شاهدان مست
    در ميکده در آمد و بر سر سبو گرفت
  • رها کنيد که تن در دهم به بدنامي
    که نام نيک در آيين عاشقي ننگ است
  • کمال حسن تو جايي رسيد در عالم
    که خلق را به دو خورشيد در گمان انداخت
  • همي کشند که نامش مبر، چو در دلم اوست
    زيان چگونه زبان در دهان تواند داشت
  • خسرو از اين گونه که در خود گم است
    عاقبتش در طلب و جستجوست
  • پرده برافگن که گه والضحي است
    زانکه رهي در تو و در خود گم است
  • باغ در رقص و جنبش است، زآنک
    بانگ بلبل به گوشهاي در است
  • باغ در رقص آمد، اي خسرو
    بانگ بلبل به گوشهاي در است
  • ساقيا، غوطه ده مرا در مي
    که مي آشام شعله در جگر است
  • بنده خسرو در آرزوي لبت
    نمک تو که نيش در جگر است
  • نسبتي هست در دهان تو، ليک
    در ميان تو نسبتي هم نيست
  • پاي در ره نهاد و مهر گذاشت
    زانکه در راه مهر کم رفته ست
  • سراندازيم به که راني ز در
    که سر بي در دوست درد سر است
  • کردم مقابل رخ تو آفتاب را
    چيزي ست در رخ تو که در آفتاب نيست
  • عاشق که پاره دامن در کوچه ها نيفتد
    گو گرد پا در آور دامن استقامت
  • غمهات در دل شب پيش خيال گويم
    اي آنکه خفته اي خوش در منزل سلامت
  • ضايع مکن دعاي خود، اي پارساي وقت
    در حق بيدلي که نه در خورد اين دعاست
  • خيال زلف تو در ديده ام شبي گرديد
    ازان خيال مرا اشک ناب در نظر است
  • بيا چو آب خضر تا ببينيم در پاي
    بسان خاک که در پاي آب گردد پست
  • گرفتاري من در گيسوي جانان کسي داند
    که در دام بلايي همچو خسرو مبتلا باشد
  • در خواب نبيند رخ آرام دگر بار
    هر دل که طمع در طلب وصل شما کرد
  • بر من که در توبه ببستند، غمي نيست
    بايد که روم تا در خمار نبندند
  • بيچاره دلم در شکن زلف تو خون شد
    آري، چه کند، مصلحت وقت در آن ديد
  • گر زانکه صلاح از من آشفته بجويند
    در خانه کنيد و در خمار برآريد
  • در عشق علم گردم و در مذهب عشاق
    منصور شوم، گر به سر دار برآريد
  • در ديده من حسرت رخسار تو تا کي
    در سينه من آتش هجران تو تا چند
  • در مردم من مردمک ديده نگنجد
    اکنون که مرا روي تو در چشم تر آمد
  • اي ساقي بدمست، مزن تيغ، که در تن
    خون آنقدرم نيست که در جام برآيد
  • سروي چو تو در اچه و در تته نباشد
    گل مثل رخ خوب تو البته نباشد
  • بدخواه ترا در دو جهان روي سيه باد
    در ديده خصم تو به جز مته نباشد
  • هر سر که نشد خاک در دوست، به معني
    در راه يقين سرمه ارباب نظر شد
  • در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل
    در مجلس خاص ملک اغيار نگنجد
  • بندي در خود بر من و حلقه نزنم، زانک
    آن بخت ندارم که در بسته گشايد
  • ديوانه در سلسله، گر بوي تو يابد
    ديوانه شود، سلسله در هم گسلاند
  • فردا که تو در گلشن فردوس خرامي
    طوبي، ادب آنست، که در راه نرويد
  • چو نقش صورتش در آب و گل ماند
    دلم در بند خوبان چگل ماند
  • گذر در کوي ما آن دوزخي راست
    که جا در روضه رضوان نخواهد
  • غم آمد در دل تنگم، ندانست
    که در تنگي کسي مهمان نخواهد
  • فغان، اي جان که در خسرو فراقت
    چنان افتاد کاتش در که افتد
  • گر او بي ياد ما در مي نيفتد
    فراموشيش پي در پي نيفتد
  • که داد آن بخت خوش روزي که ما را
    ز در همچون تو خورشيدي در آيد
  • در باغ وصال مي گذشتم
    گل در چپ و سرو راستابود
  • پنهان چو نماند راز خسرو
    در کوچه و بام و در بگوييد
  • گر دلبر من بر من آيد
    دل در بر و روح در تن آيد
  • ياد تو چو در دلم در آيد
    جز مغز استخوان نسوزد
  • پيش آن محراب ابرو جان خلقي در دعا
    همچو انبوه گدا در مسجد آدينه بود
  • گام دل بگذار در دنبال زلفت، از بهر آنک
    موکشان در خاک راهش سرنگون خواهد کشيد
  • زخمهايي که ز نوک قلمت بود در او
    در دل خويش نگه داشت، به اصحاب نبرد
  • عاشقان در نظر دوست چو جان افشانند
    چه متاعي ست دو عالم که صلا در ندهند!
  • در تو حيرانست نمي داند نظارگيت
    آن گهي خواهد دانست که در خانه شود