167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در زير آسمان نبود صبح بي شفق
    خون در پياله است جبين گشاد را
  • ماري است مار شيد که در کيسه خوشترست
    در خانه واگذار نماز دراز را
  • پيچيده است دست تو دست کليم را
    در حقه کرده لعل تو در يتيم را
  • گر از در گشاده دل خلق وا شود
    دل بسته از گشادن در مي شود مرا
  • از بس گرفت تنگي دل در ميان مرا
    در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
  • از بس گرفت تنگي دل در ميان مرا
    در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
  • در رهگذار سيل حوادث ز کاهلي
    در سنگ رفته پاي ز خواب گران مرا
  • در حفظ آبرو چو گهر لرزشم بجاست
    جان تازه داشت در همه عمر اين وضو مرا
  • در بحر تنگ ظرف جهان، چند چون حباب
    در دل گره کنم نفس آرميده را؟
  • ياد بهشت، حلقه بيرون در بود
    در تنگناي گوشه دل آرميده را
  • تأثير ناله در دل سنگين فزونترست
    در کوه، جلوه هاي دوبالاست ناله را
  • از خشت خم هزار در فيض مي گشود
    روزي که بود در گرو مي کتاب ما
  • در رزمگه برهنه چو شمشير مي رويم
    در دست دشمن است سلاح نبرد ما
  • در روزگار ما دل بي درد و داغ نيست
    در سنگ همچو سوخته گيرد شرار ما
  • آيد اگر چه قطره ما خرد در نظر
    آن بحر بيکنار بود در کنار ما
  • هر چند همچو آبله در ظاهريم خشک
    در پرده دل است گره، نوبهار ما
  • صائب ز قحط جوهريان در بساط خاک
    شد آب سبز در گهر شاهوار ما
  • در راه شر، ز برق نداريم پاي کم
    در راه خير، پاي حنا بسته ايم ما
  • عمري است حلقه در ميخانه ايم ما
    در حلقه تصرف پيمانه ايم ما
  • در قلزمي که نيست سر نوح در حساب
    همچون حباب، کسب هوا مي کنيم ما
  • در بيضه حرف طوطي ما نقل بزمهاست
    در مهد، چون مسيح سخن مي کنيم ما
  • در چشم اين سياه دلان صبح کاذبيم
    در روشني اگر يد بيضا شويم ما
  • در رشته مي کشند گهرهاي آبدار
    در موج خيز حسن تو دام سرابها
  • بيدار شو که در شب يلداي نيستي
    در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
  • در لقمه موي را نتوان ديد تيره شب
    در فقر، خوشگوار بود ناگوارها
  • در آتشم ز ديده شوخ ستاره ها
    در هيچ خرمني نفتد اين شراره ها!
  • گر صافدلي هست شراب است در اينجا
    ور سوخته اي هست کباب است در اينجا
  • سوداي من از ساغر سرشار شد افزون
    خشک است، اگر ريشه در آب است در اينجا
  • از ترک حيا کام گرفتند حريفان
    خون در دل صائب ز حجاب است در اينجا
  • در عالم حيراني ما جوش بهارست
    در ظاهر اگر خشک نمايد قفس ما
  • در رشته زنار کشد دانه تسبيح
    معلوم نشد در چه شمارست دل ما
  • چون ماهي لب بسته سراپاي زبانيم
    در ظاهر اگر نيست زبان در دهن ما
  • در دايره موي شکافان حقيقت
    در زلف پر آشوب شکست است ظفرها
  • در خواب عقل بوديم در زير سايه گل
    باد بهار عشقت بيدار کرد ما را
  • در گل به گلاب صلح کردند
    در عهد رخ تو باغبان ها
  • کاروان بيخودي را نعل در آتش نهد
    جلوه جام هلالي در فروغ ماهتاب
  • در لباس ديده يعقوب، حسن يوسفي است
    در بلورين جام صائب باده چون آفتاب
  • عشق در دلهاي روشن بي قراري مي کند
    پرتو خورشيد در آيينه دارد اضطراب
  • در زمان خط، مدار چشم او بر مردمي است
    گردن عامل بود باريک در پاي حساب
  • عاشق حيران همان در وصل گرم جستجوست
    ماهيان از شوق آب آرند بيرون پر در آب
  • معني نازک نمايد جلوه در دلهاي صاف
    مي توان ديدن هلال عيد را بهتر در آب
  • کوشش جان برنيايد با گراني هاي جسم
    آب در آهن گران سيرست، چون آهن در آب
  • در گشاد عقده گردون به خود چندين مپيچ
    کاين سبکسر در گره چيزي ندارد چون حباب
  • غير را در خلوت دربسته ما بار نيست
    در ميان جمع تنهاييم ما همچون حباب
  • ريزش اهل کرم در پرده صائب خوشترست
    بيشتر فصل بهاران در سحاب است آفتاب
  • معني رنگين به آساني نمي آيد به دست
    در تلاش مطلعي زد غوطه در خون آفتاب
  • آب را مانع ز گرديدن شود در ديده ها
    داغ روي اوست در حيرت فزايي آفتاب
  • مي کند دلجويي ذرات، از کوچکدلي
    در جهان خاک با سر در هوايي آفتاب
  • شبنم افتاده را در ديده خود جا دهد
    در سبکروحي ندارد نارسايي آفتاب
  • تا نمي در جويبار همت سرشار هست
    کي کند صائب گدايي از در دلها شراب؟
  • نيست در خوي نکويان چرب نرمي را اثر
    سرکشي در شمع افزون گردد از گيسوي چرب
  • هيچ قفلي نيست در بازار امکان بي کليد
    بستگي ها را گشايش از در دلها طلب
  • در بهاران مشو از باده گلگون غافل
    که ز هر لاله در آتش بودش نعل شتاب
  • در مذاق من سودازده، از سوختگي
    سخن سرد کند کار طباشير در آب
  • چند در بحر پرآشوب جهان همچو حباب
    نقد انفاس کني صرف به تعمير در آب؟
  • از خيال سفر هند، سياه است دلت
    گر چه در پرده شبها چو حنايي در خواب
  • هوا چکيده نورست در شب مهتاب
    ستاره خنده حورست در شب مهتاب
  • مجوي در سفر بي خودي مقام از من
    که در محيط، کمر باز مي کند سيلاب
  • نديده چشم چنين آهوي ختا در خواب
    که سر زند ز لبش حرف آشنا در خواب
  • غضب ستيزه گر و عقل قهرمان در خواب
    شتر گسسته مهارست و ساربان در خواب
  • ز حرف تلخ در اينجا زبان خويش بگز
    به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
  • رسيد کوکبه عشق، سر برآر از خاک
    چو دانه در جگر خاک در بهار مخسب
  • باطل شود چو آبله در زير دست و پا
    هر شبنمي که محو نگردد در آفتاب
  • در رد سايلند بزرگان زبان دراز
    باشد دلير کوه گرانسنگ در جواب
  • در محفل تو ناله فرامش کند سپند
    در آتش تو گريه شادي کند کباب
  • پيچد چنان که در تن خاکي روان من
    در جويبار تنگ نپيچيده است آب
  • جاي صدف بود ز گراني زمين در آب
    باشد حباب از سبکي خوش نشين در آب
  • در چشم من خيال رخ لاله رنگ تو
    خوشتر بود ز عکس گل آتشين در آب
  • در شب مبين به چشم حقارت که آفتاب
    باشد چو بيضه در ته بال غراب شب
  • گر در رکاب روز زند قطره آفتاب
    انجم رود به خيل وحشم در رکاب شب
  • در ديده ستاره شناسان اشاره اي است
    هر ماه نو به جلوه پا در رکاب شب
  • در جستجوي خانه در بسته است فيض
    از فکر يار غنچه شو آنگه صبا طلب
  • گر حضوري هست، در دارالامان نيستي است
    دانه اي جز خوردن دل نيست در دام حيات
  • باغبان در نوبهاران گوشمالي مي دهد
    نغمه سنجي را که در فصل خزان خواهد نواخت
  • هستي ما صرف شد در گوشمال غم، مگر
    در کنار خاک ما را آسمان خواهد نواخت؟
  • کوته انديشي که گل در خوابگاه يار ريخت
    يوسف گل پيرهن را در گريبان خار ريخت
  • هر که رنگ آرزو در سينه افگار ريخت
    يوسف گل پيرهن را در گريبان خار ريخت
  • خرمني در دامن صحراي محشر سبز کرد
    هر که مشت دانه اي در رهگذار مور ريخت
  • آسمان امروز با خونين دلان ناصاف نيست
    لاله را در جام اول، درد در پيمانه ريخت
  • کشتي مي راست در طوفان غم باد مراد
    در بيابان طلب آوارگان را رهنماست
  • در شکست لشکر غم، تير روي ترکش است
    در گشاد عقده حاجت سر انگشت سخاست
  • چشم بينا در جهان عقل باشد دستگير
    در بيابان توکل، چشم پوشيدن عصاست
  • در تن روشن ضميران جان نمي گيرد قرار
    آب را آسودگي در ديده گوهر کجاست؟
  • روي مطلب در نقاب يأس از ابرام ماست
    شمع در فانوس از پروانه خودکام ماست
  • دست ما در بند چين آستين افتاده است
    ورنه تيغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
  • غوطه زد در خون خود دردي که پا در وي نهاد
    سينه ما دردمندان کربلاي دردهاست
  • موج در يکتايي دريا نيندازد خلل
    چهره وحدت نهان در زير زلف کثرت است
  • پرتو حسن ازل افتاده بر ديوار و در
    ديو چون يوسف در اينجا محو ديدار خودست
  • هيچ فردي در پي اصلاح خوي خويش نيست
    هر که را ديديم در آرايش روي خودست
  • مي زند در لامکان پر، دل درون سينه ام
    اين سپند شوخ در مجمر، برون مجمرست
  • عيب نادان در زمان خامشي گوياترست
    پسته بي مغز در لب بستگي رسواترست
  • دست دولت گر چه در ظاهر بلند افتاده است
    در گشاد کارها دست دعا بالاترست
  • در عزيزي دل نپردازد به حق از خويشتن
    يوسف مغرور ما در چاه و زندان خوشترست
  • عکس ساقي در شراب ناب ديدن خوشترست
    حسن عالمسوز را در آب ديدن خوشترست
  • روي خوبان در عرق صائب قيامت مي کند
    جلوه مهتاب را در آب ديدن خوشترست
  • آب در پستي عنان خويش نتواند گرفت
    عمر را در موسم پيري شتاب ديگرست
  • در خم آن زلف دلها را سرود ديگرست
    شعله آواز را در شب نمود ديگرست
  • مهر را در چشم تنگ ذره نور ديگرست
    بحر را در تنگناي قطره شور ديگرست
  • شهپر پروانه ما را جلا در آتش است
    صيقل آيينه تاريک ما در آتش است
  • ماه در ابر تنک جولان ديگر مي کند
    چهره طاعت نهان در پرده شبها خوش است