نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
پيام مشرق اقبال لاهوري
سخن درشت مگو
در
طريق ياري کوش
که صحبت من و تو
در
جهان خداساز است
در
عشق غنچه ايم که لرزد باد صبح
در
کار زندگي صفت سنگ خواره ايم
طاقت عفو
در
تو نيست اگر
خيز و با دشمنان
در
آ به ستيز
جاويد نامه اقبال لاهوري
خاک و
در
پرواز مانند ملک
يک رباط کهنه
در
راهش فلک
عشق
در
جان چون بچشم اندر نظر
هم درون خانه هم بيرون
در
پير هندي اندکي دم
در
کشيد
باز
در
من ديد و بي تابانه ديد
خيز و
در
کاشانه ي وحد نشين
ترک جلوت گوي و
در
خلوت نشين
يا ضميرم را فلک
در
بر گرفت
يا ضمير من فلک را
در
گرفت
چون مسلمانان اگر داري جگر
در
ضمير خويش و
در
قرآن نگر
صد جهان تازه
در
آيات اوست
عصرها پيچيده
در
آنات اوست
عالمي
در
سينه ي ما گم هنوز
عالمي
در
انتظار قم هنوز
آنچه
در
آدم بگنجد عالم است
آنچه
در
عالم نگنجد آدم است
در
نسازد با تو اين سنگ و حجر
اين ز اسباب حضر تو
در
سفر
در
دل او آتش سوزنده نيست
مصطفي
در
سينه ي او زنده نيست
باز
در
من ديد و گفت اي زنده رود
با دو بيتي آتش افکن
در
وجود
اين غزل
در
عالم مستي سرود
هر خداي کهنه آمد
در
سجود
در
پي من پا بنه از کس مترس
دست
در
دستم بده از کس مترس
زنده کن
در
سينه آن سوزي که رفت
در
جهان باز آور آن روزي که رفت
ما که
در
شهر شما افتاده ايم
در
جهان و از جهان آزاده ايم
اي که جوئي
در
فنا مقصود او
در
نمي يابد عدم موجود او
در
هوا ماران چو
در
قلزم نهنگ
کفچه شب گون بال و پر سيماب رنگ
موج خون با موج اندر ستيز
در
ميانش زورقي
در
افت و خيز
در
جبينش نارو نور لايزال
در
دو چشم او سرور لايزال
عاشقي
در
آه خود گم گشته ئي
سالکي
در
راه خود گم گشته ئي
در
گذشتم از حد اين کائنات
پا نهادم
در
جهان بي جهات
از تپ ياران تپيدم
در
بهشت
کهنه غمها را خريدم
در
بهشت
با نسيم آواره بودم
در
نشاط
بشنو از ني مي سرودم
در
نشاط
حوريان را
در
قصور و
در
خيام
ناله ي من دعوت سوز تمام
موج مي
در
شيشه ي تاکش نبود
يک شرر
در
توده ي خاکش نبود
سينه ئي داري اگر
در
خورد تير
در
جهان شاهين بزي شاهين بمير
عشق بي پروا و هر دم
در
رحيل
در
مکان و لامکان ابن السبيل
در
گذشتم زان همه حور و قصور
زورق جان باختم
در
بحر نور
نور
در
صوم و صلوات او نماند
جلوه ئي
در
کائنات او نماند
عدل
در
قهر و رضا از کف مده
قصد
در
فقر و غنا از کف مده
ارمغان حجاز اقبال لاهوري
دلي
در
سينه دارم بي سروري
نه سوزي
در
کف خاکم نه نوري
مسلماني که
در
بند فرنگ است
دلش
در
دست او آسان نيايد
بدن واماند و جانم
در
تگ و پوست
سوي شهري که بطحا
در
ره اوست
عروس زندگي
در
خلوتش غير
که دارد
در
مقام نيستي سير
مجموعه اشعار اقبال لاهوري
آبروي زندگي
در
باخته
چون خران با کاه و جو
در
ساخته
روزها
در
ماتم يک ديگرند
در
خرام از ريگ ساعت کمترند
نازنيني
در
ره بتخانه ئي
جو گئي
در
خلوت ويرانه ئي
هر دو را
در
کارها آميخت عشق
عالمي
در
عالمي انگيخت عشق
منه پا
در
بيابان طلب سست
نخستين گير آن عالم که
در
تست
من اين گويم جهان
در
انقلاب است
درونش زنده و
در
پيچ و تاب است
ز سوز اندرون
در
جست و خيز است
به آئيني که با خود
در
ستيز است
چراغي
در
ميان سينه ي تست
چه نور است اين که
در
آئينه ي تست؟
به ظلمت مانده و نوري
در
آغوش
برون از جنت و حوري
در
آغوش
قطار نوريان
در
رهگذار است
پي ديدار او
در
انتظار است
چو رهزن کارواني
در
تک و تاز
شکمها بهر ناني
در
تک و تاز
از غم دين
در
دلش چون لاله داغ
در
شب خاور وجود او چراغ
صفحه قبل
1
...
79
80
81
82
83
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن