167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ابوسعيد ابوالخير

  • آواز آيد که سهل باشد درويش
    تو در خور خود کني و ما در خور خويش
  • دل در سطوات نور او مستهلک
    جان در غلبات شوق او مستغرق
  • دل کرد بسي نگاه در دفتر عشق
    جز دوست نديد هيچ رو در خور عشق
  • در صورت گل معني جان ديد و بماند
    پاي دل او تا به قيامت در گل
  • حق را مشمر جدا ز عالم زيراک
    عالم در حق حقست و حق در عالم
  • هم در ره معرفت بسي تاخته ام
    هم در صف عالمان سر انداخته ام
  • بازش يک بار در عرق کردم غرق
    چون لشکر فرعون در آبش کشتم
  • در وصل تو پيوسته به گلشن بودم
    در هجر تو با ناله و شيون بودم
  • گر در سفرم تويي رفيق سفرم
    ور در حضرم تويي انيس حضرم
  • يک روز بيوفتي تو در ميدانم
    آن روز هنوز در خم چوگانم
  • بي منت خلق خود مرا روزي ده
    تا از در تو بر در ايشان نشوم
  • مادر ره سوداي تو منزل کرديم
    سوزيست در آتشي که در دل کرديم
  • در و گهرم جمله بتاراج برفت
    آن در و گهر چه بود دندان دندان
  • اي در دل من اصل تمنا همه تو
    وي در سر من مايه سودا همه تو
  • در کوي خودم مسکن و ماوا دادي
    در بزم وصال خود مرا جادادي
  • اي ذات تو در صفات اعيان ساري
    اوصاف تو در صفاتشان متواري
  • گر در يمني چو با مني پيش مني
    گر پيش مني چو بي مني در يمني
  • هستي که عيان نيست روان در شاني
    در شان دگر جلوه کند هر آني
  • در ظاهرشان به اوليا مي مانند
    در باطنشان بوي مسلماني ني
  • تا در نظر خلق نگردي کافر
    در مذهب عاشقان مسلمان نشوي
  • در رفع حجب کوش نه در جمع کتب
    کز جمع کتب نمي شود رفع حجب
  • خرسند بدان باش که در ملک خداي
    در دنيي و آخرت نباشي بر هيچ
  • در درويشي هيچ کم و بيش مدان
    يک موي تو در تصرف خويش مدان
  • در خيال من نيامد در يقينم هم نبود
    بي نشاني که صواب آيد ازو دادن نشان
  • باشد که در وصال تو بينند روي دوست
    تو نيز در ميانه ايشان نه اي ببين
  • بر مثال قطره برفست در فصل تموز
    هيچ عاقل در چنين جاگاه سازد خانه اي
  • يا مثال سيل خانست آب در فصل بهار
    هيچ زيرک در چنين منزل فشاند دانه اي
  • زان باده که با بوي گل و گونه لعلست
    قفل در کرمست و کليد در شادي
  • اسرار و رموز اقبال لاهوري

  • موجم و در بحر او منزل کنم
    تا در تابنده ئي حاصل کنم
  • زندگي در جستجو پوشيده است
    اصل او در آرزو پوشيده است
  • در جهان آئين نو آغاز کرد
    مسند اقوام پيشين در نورد
  • شور عشقش در ني خاموش من
    مي تپد صد نغمه در آغوش من
  • آن شنيدستي که در عهد قديم
    گوسفندان در علف زاري مقيم
  • رخش او در ظلمت معقول گم
    در کهستان وجود افکنده سم
  • بحر و بر پوشيده در آب و گلش
    صد جهان تازه مضمر در دلش
  • واي بر عشقي که نار او فسرد
    در حرم زائيد و در بتخانه مرد
  • با زمين در ساز اي گردون نورد
    در تلاش گوهر انجم مگرد
  • تو که هم در کافري کامل نه ئي
    در خور طوف حريم دل نه ئي
  • خيمه در ميدان الا اله ز دست
    در جهان شاهد علي الناس آمدست
  • در دکن هنگامه ها بسيار بود
    لشکرش در عرصه ي پيکار بود
  • عبد گردد ياوه در ليل و نهار
    در دل حر ياوه گردد روزگار
  • نغمه از فيض تو در عود حيات
    موت در راه تو محسود حيات
  • تازه انداز نظر پيدا کند
    گلستان در دشت و در پيدا کند
  • امتش در حرز ديوار حرم
    نعره زن مانند شيران در اجم
  • در ميان امت کيوان جناب
    همچو حرف قل هوا اله در کتاب
  • آتش از شعر عراقي در دلش
    در نمي سازد بقرآن محفلش
  • در شريعت معني ديگر مجو
    غير ضو در باطن گوهر مجو
  • همچو آن مرغيکه در فصل خزان
    لرزد از باد سحر در آشيان
  • حلقه را مرکز چو جان در پيکر است
    خط او در نقطه ي او مضمر است
  • در جهان جان امم جمعيت است
    در نگر سر حرم جمعيت است