167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • آفتاب روي او در ديده ما رو نمود
    اين چنين نور خوشي در چشم بينا يافتيم
  • در خرابات مغان عمري بسر آورده ايم
    عاقبت ساقي سرمستي در آنجا يافتيم
  • در مي افتاده ايم رندانه
    چه توان کرد چون در افتاديم
  • دوست در آن يک چله کرده چنين غلغله
    جمله در آن سلسله جرعه پرست آمديم
  • نقطه در دور دايره بنمود
    خوش محيطي در آن ميان ديديم
  • عمري است که در کوي خرابات مقيميم
    اين يک دو نفس نيز در اينجا بسر آريم
  • جان در تن ما عشق نهاده به امانت
    اميد که بر خاک در او بسپاريم
  • اوست استظهار ما در دو سرا
    ما به او در دو سرا مستظهريم
  • عرش است مقام ما در فرش کجا گنجيم
    ما زنده جاويديم در گور کجا باشيم
  • هر چند افصحيم در اوصاف او ولي
    در کنه ذات عاجز و حيران و ابکميم
  • نقطه اي در الفي مي يابيم
    در کتب خانه کتب مي خوانيم
  • ما آب حياتيم ک در جوي وجوديم
    ما گوهر روحيم که در جسم روانيم
  • رندانه در خرابات پيوسته در طوافيم
    جز قول نعمت الله شعري دگر نخوانيم
  • در حبس صورتيم و چنين شاد و خرميم
    بنگر که در سراچه معني چها کنيم
  • در بندگي سيد و در صحبت رندان
    داريم مجالي و مجالي که چه گويم
  • گاه در مصر تن عزيز خوديم
    گه چو يوسف فتاده در چاهيم
  • روحيم که در جسم نباشد که نباشيم
    موجيم که در بحر بيک جاي نپائيم
  • دل داده به باد در خرابات
    سرگشته و در هواي اوئيم
  • فاعل مختار در عالم يکي است
    در حقيقت فعل ها از خود مدان
  • اي نفس شوخ چشم مرو در قفاي نان
    جانت مده به باد هوا در هواي نان
  • گنج عشقش بجو که در دل تست
    آنچنان گنج در چنين ويران
  • از ما مکن کنار که مائيم در ميان
    ما را کنارگير که آئيم در ميان
  • گرنه مراد اوست که گيريم در کنار
    با اين و آن هميشه چرائيم در ميان
  • خوش بود سلطان معني يافتن در صورتي
    پادشه در جامه مرد سپاهي يافتن
  • در ضمير روشن مي نور ساقي ديده ام
    خوش بود در عين منهيات ناهي يافتن
  • عشق گه در جسم و گه در جان بود
    گاه باشد يوسف و گه پيرهن
  • گرفته جام مي و مست آمده در بزم
    بما نموده در آن جام مي لقا روشن
  • در صومعه باري نتوان يافت حضوري
    اي يار حضور از در ميخانه طلب کن
  • در کنج دلم گنج غم عشق دفين است
    گنج ار طلبي در دل ويرانه طلب کن
  • اي دل به در خانه جانانه گذر کن
    مستانه در آن کوچه ميخانه گذر کن
  • نگر صورت گري در عين صورت
    در اين صورت تو آن معني نظر کن
  • در اين درياي بي پايان قدم نه
    به عين ما در اين دريا نظر کن
  • سر خوشانه پاي کوبان از در خلوت درآي
    دست دل با دلبر سرمست در آغوش کن
  • در يتيم اگر بکف آري نگاه دار
    خوش گوهري است در يتيمت رها مکن
  • در حرم گر ترا نباشد بار
    مسکن خود در آن حوالي کن
  • گر خيالي نقش بندي در ضمير
    يوسفي را مي نگر در پيرهن
  • در دل ما آتش جان سوز عشق
    روشنش مي بين چو شمعي در لگن
  • موج و دريا را به عين ما ببين
    آب را در موج و در دريا ببين
  • نور او در ديده بينا ببين
    آن يکي در هر يکي پيدا ببين
  • در جام جهان نما جهان بين
    در آينه عين ما روان بين
  • در خرابات مغان سيد بجو
    سر بنه در پاي خم از پا نشين
  • سر بنه در پاي خم مردانه وار
    در خرابات فنا بالا نشين
  • جام جهان نما است که داريم در نظر
    در وي چو بنگريم نمايد ظهور او
  • در ولايت ما حکومت مي کنيم
    حاکميم از حکم در منشور او
  • نقش خوش خيال او بسته خيال در نظر
    بسته خيال در نظر نقش خوش خيال او
  • در حرم وصال او محرم نعمت اللهم
    محرم نعمت اللهم در حرم وصال او
  • هر کجا کنجي است گنجي در وي است
    گنج او در جمله اشيا بجو
  • نور او در ديده بينا ببين
    نعمت الله در همه اشيا بجو
  • جوهر در يتيم از ما طلب
    خوش درآ در بحر ما گوهر بجو
  • خوش درآ در بحر بي پايان ما
    غير ما در بحر بي پايان مجو
  • گنج او در کنج دل مي جو مدام
    غير گنجش در دل ويران مجو
  • تو حبابي و غرقه در دريا
    در پي آب مي روي هر سو
  • در دو عالم خدا يکي است يکي است
    جز يکي در وجود ديگر کو
  • آب گاهي حباب و گه موج است
    گاه در بحر و گه بود در جو
  • نعمت الله مست در کوي مغان
    در پي ساقي روان شد سوبسو
  • ما خياليم و در حقيقت او
    جز يکي در دو کون ديگر کو
  • مي يکي و ساغر مي صد هزار
    گاه در خم است و گاهي در سبو
  • جز يکي در يکي نخواهد ديد
    هر که در عشق او بود يک رو
  • رهزنان در راه بسيارند ولي
    رهبري جو تا در آن دين پناه
  • آتشي انداخته در شمع جان از عشق او
    عقل را پروانه وش در اضطراب انداخته
  • در ميان آب بنشستيم در درياي عشق
    عين ما از آب روي داده خوشتر ساخته
  • تو در جاني و جان در جسجويت
    مده ما را غلط ما را رها ده
  • از پرده غيب روي بنما
    در خطه جان خطاب در ده
  • در ده کس نيست جمله مستند
    بانگي به ده خراب در ده
  • در بيداري اگر صلائي
    ما را ندهي به خواب در ده
  • لطفش کرم نموده ميخانه در گشوده
    در حق جمله عالم انعام عام کرده
  • آفتابي رو به مه بنموده در دور قمر
    اين چنين حسن خوشي در آينه پيدا شده
  • در هواي ميکده بر باد خواهم داد دل
    هر که را جانيست باشد در هواي ميکده
  • در گلستان غنچه گل در هواي روي او
    پيرهن بدريده و بي دامن و جيب آمده
  • در همه آئينه پيدا آمده
    نور او در چشم بينا آمده
  • در نقش سراپرده اين ديده نظر کن
    کان نقش نگاري است که در ديده پديده
  • نگر در آفتاب نعمت الله
    که در هر ذره اي نورش پديده
  • درآ در مجلس رندان ببين اين ذوق مستانه
    رها کن گوشه خلوت بيا در کنج ميخانه
  • تا ببيند روي خود در آينه
    کرده پيدا خوب و در خور آينه
  • آتشي در جان ما انداختي
    گوئيا نعلم در آتش کرده اي
  • خرمني گندم نگر در دانه اي
    قرب صد دندانه در يک شانه اي
  • ديشب خيال روي تو در خواب ديده ام
    اي نور چشم در نظر ما خوش آمدي
  • بگشاد در سرا به عالم
    گر در بستي که مي گشودي
  • آن ميان در کنار اگر جوئي
    بنهي آنچه در ميان داري
  • يار در خانه و تو سرگشته
    در بدر مي روي چه پنداري
  • خواه در خواب و خواه بيداري
    در نظر دارمش چه پنداري
  • ديده تا ديده جمالش در خيالش روز و شب
    بي سروپا سوبسو گرديده در هر کشوري
  • غير در خلوت ما بار ندارد والله
    ساکنم در حرم کعبه نيم رهگذري
  • نرسي در حرم کعبه مقصود بخود
    همرهي جو که در اين راه بجائي برسي
  • در چنين شب آن چنان ماهي تمام
    وه که خوبم در خور آمد خوش خوشي
  • تو چشمه حياتي سيراب از تو عالم
    ما تشنه در بيابان در انتظار تا کي
  • در آينه ديده سيد همه بينند
    آن نور که ديديم در اين ديده عياني
  • خوش حبابي پر آب در دور است
    جام صورت بود در او معني
  • آدمي زان پيش کايد در وجود
    معنيش جان بود و در صورت مني
  • در بارگاه خسرو گر بگذري چو فرهاد
    شوري ز عشق شيرين در شيخ و شاب بيني
  • آن يکي در هر يکي بيني عيان
    در دو عالم گر دمي يکتا شوي
  • درآ در خلوت خاص الهي
    طلب کن در دل ما گنج شاهي
  • هر کجا صورتي است در نظرم
    شاهد معنئي در او نگرم
  • اين طلسم و گنج باشد در ظهور
    در حقيقت عين گنج آمد طلسم
  • در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد
    مسکن اولاد ساخت دار فنا و بقا
  • مخزن گنج اله کنج دل عارف است
    در طلب گنج او در دل عارف درآ
  • تا گرفتم مهر او چون جان شيرين در کنار
    گيردم روزي بصد تعظيم در بر آفتاب
  • نقطه اي در الف هويدا شد
    الفي در حروف پيدا شد
  • بر در او کسي که يابد بار
    بر در خانه ها کجا گردد
  • سرافرازي کني در دين و دنيا
    گرت در سر بود سوداي سيد