167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • تا در اسير خانه آن زلف بود غير
    من در شکنجه بودم و او در عذاب بود
  • آمد از مجلس برون در سر هواي سير باغ
    بادپاي جلوه در زين باد جولان در دماغ
  • ز جنون فزود هردم چو بلاي ناگهاني
    در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم
  • باده در خلوت کشيدن هاي او را در قفاست
    سر ز جائي برزدن آتش به عالم در زدن
  • خوش آن بيان که بود همچو لعل در دل سنگ
    در مناقب شاه نجف در آن مدغم
  • هژبريهاي آن شير ژيان در بيشه مردي
    گر آيد در بيان دل در بر ببر بيان لرزد
  • شير در پستان نهد بهر جنين سر در رحم
    رازق واسع کند در رزق اگر او را کفيل
  • تا پي ضبط حساب دهر باشد در جهان
    سال و مه را دخل در ساعات و در برج اعتبار
  • بندي چو در ثبات حيات وي از دعا
    زه در کمان مباد و خطا در سهام تو
  • اي تو شهر علم را در آن که در عالم نکرد
    سجده در پايت نبوسيد آستان مصطفي
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • در سايه چتر تو روان بخت تو با تو
    در دل طلب نصرت و در سر بطر فتح
  • ز بخت و دولت در لهو و در طرب بادي
    که هر ولي را جود تو در بطر دارد
  • چون در مصاف تيغ و تبر در هم اوفتد
    در حمله مغز طعمه تير و تبر شود
  • مرا چو عقلي در سر به مهر شايسته
    مرا چو جاني در تن به دوستي در خور
  • گر تو ابر و آفتابي در جهان ويحک چرا
    در عطا خالي نهادي بحر و کان از در و زر
  • چو در و گوهر در سنگ و در صدف دايم
    ز طبع و خاطر از نظم و نثر دارم راز
  • تا در دهان زبان بودم در زبان مرا
    آرم زبان به شکر و ثناي تو در دهان
  • در ماه چه روشني که در روي تو نيست
    ور خلد چه خرمي که در کوي تو نيست
  • ديوان فيض کاشاني

  • اي در هواي وصل تو گسترده جانها بالها
    تو در دل ما بوده اي در جستجو ما سالها
  • با دوست در آيد مگر آنجا ز در لطف
    با دشمن و با دوست عتابست در اينجا
  • نيست خوشي در اين سرا نيست بجز غم و عنا
    عيش در اين سرا مجو عيش در آن سرا طلب
  • عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد
    نيست مني در ميان من نه منم اوست اوست
  • جمال يار که پيوسته بي قرار خود است
    چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است
  • ز عشق مستم و ناصح فتاده در پي من
    بلاست در پس و حال خراب در پيش است
  • در کدوي سر شراب عشق و در دل مهر دوست
    در درون عاشقان ميخانه و خمار هست
  • در پيش او رقصان شوم در کيش او قربان شوم
    در خون خود غلطان شوم سرمست از جام الست
  • زماني ار نکني خواب در دل شب ها
    شود که در لحدت وقت خواب در پيش است
  • دل که در بند غمت افتاد شد در يتيم
    قطره باران چو افتد در صدف گوهر شود
  • نديدم جز جمال تو نديدم جز کمال تو
    اگر در شهر اگر صحرا اگر در بحر اگر در بر
  • از شارع هوا و هوس در نمي رويم
    گاهي در اين و گاه در آن اهدنا الصراط
  • نکتها در جست در صوت طيور آگاه را
    گر ترا هوشي است در سر بشنو از منقار حرف
  • يکي گرديم در گفتار و در کردار و در رفتار
    زبان و دست و پا يک کرده خدمتکار هم باشيم
  • او نيست چو در کارم بيکارم و بيکارم
    در کار چو مي باشم در کار نمي باشم
  • از حضور قدس جان را در سفر افکنده ايم
    در سفر هم خويش را در شور و شر افکنده ايم
  • سر در نهيم در ره او هر چه باد باد
    تن در دهيم و هر چه رسد مرجفا کنيم
  • در دل توئي در جان توئي اي مونس ديرينه ام
    در سينه بريان توئي اي مونس ديرينه ام
  • قرار دل در آن ديدم که گيرم جاي در زلفش
    قراري يافت دل در بيقراري جابجا کردم
  • اي آنکه در عقلي گرو در (فيض) و در شعرش مکاو
    از شر و شورم دور شو هذا جنون العاشقين
  • شوم محو جمال او بسان ذره در خورشيد
    شوم گم در خيال او بسان قطره در عمان
  • تا دهندت بار باري در حريم قدس عشق
    سر بر آن در بايدت زد حلقه آن در شدن
  • اي (فيض) در دنيا بچش از جام عشقش جرعه
    در خاک تا مستي کني تا عشق بازي در کفن
  • اسير نفس بودن در خراب آباد تن تا کي
    قدم در عالم جان نه در از خود رهائي زن
  • اي که از گلشن رو نيست ترا برگ و نوا
    بلبلي در چمني در چمني در چمني
  • دشمنان را راه دادي در حريم جان و دل
    دوستان را در عقاب و در عذاب انداختي
  • در طلب گه گرم کردي گاه افسردي دلم
    گه در آتش سوختي گه در يخ آب انداختي
  • گر تو در هستي او هستي خود در بازي
    مشگل خويش در اين ره همه آسان بيني
  • اين نيم جان خود را در راه دوست در باز
    تا چند باشي اي (فيض) در ننگ زندگاني
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • آنقدر هست قبول تو در آن در که رسد
    هر دم از حکم قضا آنچه تو در ميخواهي
  • مثنوي معنوي

  • ره زده و ره زن يقين در حکم و داد
    در چه بعدند و در بئس المهاد
  • ديوان شمس

  • اي جان سخن کوتاه کن يا اين سخن در راه کن
    در راه شاهنشاه کن در سوي تبريز صفا