167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • يک دم ار تخته در بغل گيرند
    خانه خويش در تبل گيرند
  • در مهي خويشتن پدر کرده
    به گه پرورش به در کرده
  • کيست در چشم عقل ناخوش تر
    در جهان از گداي کبرآور
  • جفت در حکم شوي خود باشد
    ليک در حکم بنده بد باشد
  • در نفاق و خيانت و تلبيس
    در گذشته به صد درک ز ابليس
  • زان بمانده است خيره در پس در
    خواجه گاو سار همچون خر
  • در به در ورز و شب دوان و نوان
    نام نيکو بداده از پي نان
  • گرچه در خشندي و در خشمند
    طاق ابرو و درگه چشمند
  • پنبه در گوش پيش قولش وهم
    آستين در دهان ز جهلش فهم
  • بنده در پيش شاه دين پرور
    عقل در جل کشيد و جان بر سر
  • عقل را در شرابخانه جان
    در ره حکمت و بيان و بنان
  • سايه بايد ز گل چو در ارمم
    امن بايد ز بد چو در حرمم
  • مطلبش سخت چون گهر در کان
    مأخذش سهل چون هوا در جان
  • آب نيکو بود روان در ده
    ليک در ريگ نا رواني به
  • قبض و بسطي که در جهان دلست
    همچو در شکل و صورت آب و گلست
  • در نگر در من اي رفيق به مهر
    سوي آن مرگسرخ و زردي چهر
  • نطق او در ره جواب و سوال
    تازه و خوش چو در بهار شمال
  • زان همي در به رخ فراز کنم
    تات صد در ز عقل باز کنم
  • گرچه جان در بدن هراسان بود
    در خراسان مرا خور آسان بود
  • آن شنيدي که مرغکي در شخ
    ديد در زير ريگ پنهان فخ
  • تا تو در بند زرق و تلبيسي
    در سقر يار غار ابليسي
  • شد تمام اين کتاب در مه دي
    که در آذر فکندم اين را پي
  • ديوان سيف فرغاني

  • ايا مستوفي کافي که در ديوان سلطانان
    بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو
  • هرچند عاشقان تو نايند در شمار
    در دفتر حسابم ازيشان شمار کن
  • بحريست درو گوهر علم و در حکمت
    غواص شو و در طلب از بحر نه ماهي
  • گهي چون موج بيني در بحارم
    گهي چون ابريابي در هوايم
  • در سواد بشري کشف چنين ظلمت را
    چاره از نور بياضي است که در ديده هيست
  • در چنين ملک که تيغ همه در وي کندست
    پادشاهم که بشمشير خودم استيليست
  • که آفتاب خرد در غبار حيرت ماند
    ز دره دهنت در هواي انديشه
  • غم تو در دل چون چشم ميم من پنهان
    چنانکه پنهان در گفتهاي انديشه
  • اي که در دور خوبي تو بسيست
    دل و جان داده در برابر حسن
  • عشقت چو در حريم دلي پاي در نهاد
    گشتند سرکشان طبيعت مسخرش
  • چه بندي در بروي آفتابي
    که هر روزش نظر در روزن تست
  • نکورو يوسفي داري تو در چاه
    ترا ظن آنکه جاني در تن تست
  • تو شمعي از طلب در خانه برکن
    گرت مهتاب در روزن نيايد
  • کجا در چشم مردم باشدش جاي
    چو سنگ سرمه در هاون نيايد
  • در جهان تيره جز روشن دلان عشق را
    همچنين در طبع کي گردد مصور آينه
  • اگرچه گه سعي در کار علم
    چو حاجي رمل ميکني در مطاف
  • در دل خسته من جام شراب عشقش
    آنچنان کرد سرايت که دوا در بيمار
  • کي بود آنک بگلزار درآيم در سير
    در کفي جام مي و درد گري گيسوي يار
  • سيف فرغاني گفتار تو سحرست نه شعر
    موم در صورت گل عرض مکن در بازار
  • با خلق در نماز و تواضع براي حق
    پيوسته در رکوع چو ابرو خميده اند
  • در غم تست ناله هم نفسم
    در ره تست سايه همراهم
  • بدين عمل نتواند رهيد در محشر
    که در مصاف نشايد بتيغ چوبين رفت
  • دعاي نيک ز اصناف خلق در عقبش
    چنانکه در پي الحمد لفظ آمين رفت
  • همه بر در دوست موسي طلب
    همه در ره فقر عيسي شعار
  • با چنين روي چو در گوش کني مرواريد
    شود از عکس رخت دانه در چون گلنار
  • باز سوداي ترا زقه جان در چنگل
    مرغ اندوه ترا دانه دل در منقار
  • مي نهد در دل فرهاد چو مهر شيرين
    خسرو عشق تو در مخزن جانم اسرار
  • گر بر در تو مقيم باشد
    سگ سکه بدل کند در آن غار
  • در چشم ازو فزوده نوري
    در خانه ز من نمانده ديار
  • مشتي گل تست در کشيده
    در چشم هواي تو چو گلنار
  • در کف صراف شرع سنگ و ترازوست
    معدن جود است در جبال حقيقت
  • تا قطره سحاب غمت در دلم چکيد
    چشمم ز اشک حامل در شد چو گوشوار
  • وآنگه بدست لطف بتضمين اين دو بيت
    در سلک نظم اين شبه کش در شاهوار
  • از روزن ار رهش نبود در سراي تو
    خود را درافگند ز شکاف در آفتاب
  • پيش رخ تو در عرق روي خويشتن
    غرق آمده در آب چو نيلوفر آفتاب
  • تا زلف همچو سلسله بر رويت اوفتاد
    در حلقه ماه ديدم و در چنبر آفتاب
  • فرياد زد زمين که تو کي آسمان شدي
    تا در کنار مه بودت، در بر آفتاب
  • مفر من در تست آنچنانک مردم را
    در آفتاب تموزي بود مفر سايه
  • نه پرتو اثر عاشقيست در هر دل
    نه معجز حجر موسويست در هر سنگ
  • فروغ عشق تو در جان نهان همي دارم
    چو در دل آتش نوزاده را معمر سنگ
  • برون آمد و مادر خويشتن (را)
    در آورد در زير چادر شکوفه
  • چو در گلستان بگذري در بهاران
    ايا مر ترا همچو من مهربان گل
  • شود لفظ عذب سخن در بيان تر
    کند شاخ خشک قلم در بنان گل
  • حقا که در عساکر ارواح خافقست
    در صف اوليا علم کبرياي تو
  • در باغ دهر چون گل گر سربسر جمالي
    در روز زندگاني گر جمله مه چوسالي
  • شبي بي فکر اين نقطه بگفتم در ثناي تو
    وليکن روزها کردم تأمل در فرستادن
  • وآن آتشي که رخت نخستين بدر بسوخت
    زد شعله يي و در من شيدا در اوفتاد
  • شيري و آتشي که بهم کم شوند جمع
    در خود فکند مرد چو . . . با در اوفتاد(؟)
  • ناديتهم و قلت هلموا لحبنا
    در مقبلان فغان اتينا در اوفتاد
  • شايد که جمله دست تمسک درو زنيم
    در چنگ او چو عروه وثقي در اوفتاد
  • زيرا شنوده اي که ز مجنون ناشکيب
    آشوب در قبيله ليلي در اوفتاد
  • ناسوخته نماند در آفاق هيچ جاي
    کين آتش غم تو بهرجا در اوفتاد
  • جاني که بود مريم بکر حريم قدس
    در مهد غم چو عيسي گويا در اوفتاد
  • اي خرسوار اسب طلب در پيش مران
    چون اشتري رميد(و) ببيدا در اوفتاد
  • بيچاره سيف در غمت اي پادشاه حسن
    چون ناتوان بدست توانا در اوفتاد
  • بتو در بسته ام اميد گشايش که مرا
    نخوهد بجز بکليد تو گشادن اين در
  • تو اندر ميان نکويان چنان
    که در آب لولو و در خاک زر
  • در صحن اين خرابه غباري نصيب تست
    ورچه چو باد سير کني در فضاي خاک
  • در رخ خوب تو پيوسته قمر با آفتاب
    در لب لعل تو آغشته شکر با انگبين
  • چون گريبان افق وقت طلوع آفتاب
    پاي او در عطف دامن دست او در آستين
  • بر سمند کامراني مي خرامد شاه وار
    گاه در بستان مهر و گاه در ميدان کين
  • حسن هرجا که در جهان برود
    عشق در پي چوبي دلان برود
  • اي تو در زير جامه مردان
    چون نجاست بجام زرين در
  • در تن مرده چه کار آيد ز جان
    در دل از ياد تو آن آيد همي
  • در دل من آتش سوداي تست
    آب در چشمم از آن آيد همي
  • تا چون رکاب پا بنهي در دهان مرا
    من دست در عنان تو گويم بيار پاي
  • شدست در خم گيسوش بي قرار دلم
    چو وقت چنگ زدن در ميان تار انگشت
  • بوقت تنگي هجرت چو پاي دلها را
    همي در آيد در سنگ اضطرار انگشت
  • ز شرم آن در دندان سزد که حل گردد
    چو مغز در صدف همچو استخوان گوهر
  • در سخن چه برم بر در تو چون داري
    از آب ديده عاشق بر آستان گوهر
  • در تجاوز از حدود حق و در ابطال آن
    يافته شيخ تو از پيران نابالغ جواز
  • چو روي خوبش در باغ نيست خندان گل
    چو خوي تيزش در جنگ نيست بران تيغ
  • بطاعت در مکن تقصير اگر خود خاص درگاهي
    ببين کابليس ملعون شد بيک تقصير در طاعت
  • ايا در معصيت چون من بسي تعجيلها کرده
    برو گر زاهل ايماني مکن تأخير در طاعت
  • اگر در معصيت ديوت مسخر کرد نتواند
    سليمان وار ديوان را کني تسخير در طاعت
  • از فناي جان ندارد بيم عاشق در طريق
    وز هلاک تن ندارد باک حيدر در قتال
  • زآن پيشتر که بارگي وقت سرکشد
    رو دست در عنان زن و پا در رکاب کن
  • رنج بردن در طريق عاشقي بيهوده نيست
    در نکويان بدگماني گر چنين ظن مي بري