167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در کوي عشق بر رخ کس در نبسته اند
    اين در به روي مومن وکافر نبسته اند
  • خوشا دلي که در انديشه جمال تو باشد
    که در بهشت بود هر که در خيال تو باشد
  • در سواد شهر (خون) چون لاله ميرد در دلش
    هرکه در صحرا نمکچش کرد آب شور عشق
  • گر چه در تعمير جسمم غافل از دل نيستم
    دست در گل دارم اما پاي در گل نيستم
  • در قفس بردم به فکر او سري در زير بال
    چشم کردم باز خود را در گلستان يافتم
  • مي دهم جان در بهاي حسن تا در پرده است
    من گل اين باغ را در غنچگي بو مي کنم
  • خواه در مصر غريبي، خواه در کنج وطن
    همچو يوسف بي گنه در چاه و زندان بوده ايم
  • در آن شبها که از ياد تو ساغر بود در دستم
    ز هر ناخن هلال عيد ديگر بود در دستم
  • مرا چون حلقه در بيرون در تا چند بگذاري
    لب حرف آفريني در خور آن انجمن دارم
  • از آن در جستجوي کام، چرخم در بدر دارد
    که از هر در فزايد حلقه ديگر به زنجيرم
  • رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم
    نيست ممکن که اثر در دل در دل آن ماه کنم
  • در حقيقت مو نمي گنجد ميان حسن و عشق
    گر چه در ظاهر بود ناز و عتابي در ميان
  • حلقه بر هر در چو خورشيد سبک لنگر مزن
    تا در دل مي توان زد حلقه بر هر در مزن
  • رو نهان در دولت از اقبال محتاجان مکن
    اين در واکرده را در بسته از دربان مکن
  • در گذر از شهر بند کثرت و وحدت که نيست
    حالتي در خلوت و کيفيتي در انجمن
  • در گلستاني که من گريان در آيم، غنچه ها
    خنده را پنهان کنند از شرمن من در آستين
  • قناعت با در دل کن ازين درهاي بي حاصل
    که باشد زرد روي آفتاب از در به در بودن
  • از خاميي که در رگ و در ريشه من است
    نه بوته تافته است فلک در گداز من
  • تخمي است پوچ در خاک، خوني است مرده در پوست
    مغزي که آرميده است در جوش نوبهاران
  • هر چه در آفاق باشد هست در انفس تمام
    سير کن در خويشتن صائب جهان پيما مشو
  • شرم در بيرون در چون حلقه مي پيچد به خود
    در حريم حسن او صائب ز غوغاي نگاه
  • نيست رقت در دل سر در هوايان يک شرر
    در حضور شمع خود را سوختم بي فايده
  • در خم دين که دارد، در پي ايمان کيست؟
    در سر زلف تو مي بينم هواي تازه اي
  • يک جهان غماز را در پشت در جا مي دهي
    از لب منصور در مستي سخن وا مي کشي
  • مکن تقصير در افسوس تا جان در بدن داري
    که بهر لب گزيدن سي محرک در دهن داري
  • چو بوي گل که در آغوش گل با گل نياميزد
    اگر چه هست در دنيا، نه در دنياست تنهايي
  • در بغل شيشه و در دست قدح، در بر چنگ
    چشم بد دور که بسيار بساز آمده اي
  • روز در جام مي آويز که در شب مي ناب
    همچو آبي است که لب تشنه بنوشد در خواب
  • کشد در خاک و خونم گر غباري در من آويزد
    ز پا افتم اگر خاري مرا در دامن آويزد
  • در محرم کرد عزم قندهار و در صفر
    کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار
  • تا چه مطلب در نظر دارد، که در سال دراز
    آتش از نارنج سوزد در سر مازندران
  • داري آتش زير پا در کار دنيا چون سپند
    در نظام کار عقبي، دست داري در نگار
  • در آن گلشن که آيد در سخن لعل گهربارش
    ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد
  • ديوان عبيد زاکاني

  • نشاط در دل و مي در کف و طرب در جان
    نگار سرخوش و ما بيخود و نديم خراب
  • روز و شب بهر نثار افشان بزمت پرورد
    کان جوهر در صميم دل صدف در در دهان
  • ديوان عطار

  • چون نيايي در ميان حلقه با من چون نگين
    حلقه اي بر در زن و گر در نيايي هم رواست
  • در خط شدم ز لعل لبت تا دهان تو
    از قفل لعل چو در در خوشاب بست
  • تا که در باغ سخن عطار شد طاوس عشق
    در سخن خورشيد را در زير پر مي آورد
  • فوق ايشان است در صورت دو عالم در نظر
    ليکن ايشان در صفت از هر دو عالم برترند
  • در خطت تا دل به جان در بسته ام
    چون قلم زان خط ميان در بسته ام
  • عالمي در دست من، من همچو مويي در برش
    قطره اي خون است دل، در زير طوفان چون کنم
  • اين پرده نهادت بر در ز هم که هرگز
    در پرده ره نيابي تا پرده در نگردي
  • آمد بر پير ما مي در سر و مي در بر
    پس در بر پير ما بنشست چو هشياري
  • در دايره گردون گر در نگري در من
    چون دايره اي گردان بي پاي و سرم بيني
  • کس را نگشت معجزه جز در زمين پديد
    او خاص بد به معجزه در ارض و در سما
  • مانده ام در چاه زندان پاي در بند استوار
    پاي در بند از چنين چاهي که آرد بر سرم
  • در جست و جويت عقل و جان واله فتاده در جهان
    تو دايما گنجي نهان در قعر جان سبحانه
  • فرعون چون سرکش بود گرچه در آب خوش فتد
    زان آب در آتش فتد هم در زمان سبحانه
  • بگشاي چشم اي ديده ور در صنع رب دادگر
    وين دانه هاي در نگر در کهکشان سبحانه
  • چه خواهي کرد زنداني بمانده پاي در غفلت
    گهي در آتش حرص و گهي در آب شهواني