نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
در
کوي عشق بر رخ کس
در
نبسته اند
اين
در
به روي مومن وکافر نبسته اند
خوشا دلي که
در
انديشه جمال تو باشد
که
در
بهشت بود هر که
در
خيال تو باشد
در
سواد شهر (خون) چون لاله ميرد
در
دلش
هرکه
در
صحرا نمکچش کرد آب شور عشق
گر چه
در
تعمير جسمم غافل از دل نيستم
دست
در
گل دارم اما پاي
در
گل نيستم
در
قفس بردم به فکر او سري
در
زير بال
چشم کردم باز خود را
در
گلستان يافتم
مي دهم جان
در
بهاي حسن تا
در
پرده است
من گل اين باغ را
در
غنچگي بو مي کنم
خواه
در
مصر غريبي، خواه
در
کنج وطن
همچو يوسف بي گنه
در
چاه و زندان بوده ايم
در
آن شبها که از ياد تو ساغر بود
در
دستم
ز هر ناخن هلال عيد ديگر بود
در
دستم
مرا چون حلقه
در
بيرون
در
تا چند بگذاري
لب حرف آفريني
در
خور آن انجمن دارم
از آن
در
جستجوي کام، چرخم
در
بدر دارد
که از هر
در
فزايد حلقه ديگر به زنجيرم
رخنه
در
سنگ اگر از آه سحرگاه کنم
نيست ممکن که اثر
در
دل
در
دل آن ماه کنم
در
حقيقت مو نمي گنجد ميان حسن و عشق
گر چه
در
ظاهر بود ناز و عتابي
در
ميان
حلقه بر هر
در
چو خورشيد سبک لنگر مزن
تا
در
دل مي توان زد حلقه بر هر
در
مزن
رو نهان
در
دولت از اقبال محتاجان مکن
اين
در
واکرده را
در
بسته از دربان مکن
در
گذر از شهر بند کثرت و وحدت که نيست
حالتي
در
خلوت و کيفيتي
در
انجمن
در
گلستاني که من گريان
در
آيم، غنچه ها
خنده را پنهان کنند از شرمن من
در
آستين
قناعت با
در
دل کن ازين درهاي بي حاصل
که باشد زرد روي آفتاب از
در
به
در
بودن
از خاميي که
در
رگ و
در
ريشه من است
نه بوته تافته است فلک
در
گداز من
تخمي است پوچ
در
خاک، خوني است مرده
در
پوست
مغزي که آرميده است
در
جوش نوبهاران
هر چه
در
آفاق باشد هست
در
انفس تمام
سير کن
در
خويشتن صائب جهان پيما مشو
شرم
در
بيرون
در
چون حلقه مي پيچد به خود
در
حريم حسن او صائب ز غوغاي نگاه
نيست رقت
در
دل سر
در
هوايان يک شرر
در
حضور شمع خود را سوختم بي فايده
در
خم دين که دارد،
در
پي ايمان کيست؟
در
سر زلف تو مي بينم هواي تازه اي
يک جهان غماز را
در
پشت
در
جا مي دهي
از لب منصور
در
مستي سخن وا مي کشي
مکن تقصير
در
افسوس تا جان
در
بدن داري
که بهر لب گزيدن سي محرک
در
دهن داري
چو بوي گل که
در
آغوش گل با گل نياميزد
اگر چه هست
در
دنيا، نه
در
دنياست تنهايي
در
بغل شيشه و
در
دست قدح،
در
بر چنگ
چشم بد دور که بسيار بساز آمده اي
روز
در
جام مي آويز که
در
شب مي ناب
همچو آبي است که لب تشنه بنوشد
در
خواب
کشد
در
خاک و خونم گر غباري
در
من آويزد
ز پا افتم اگر خاري مرا
در
دامن آويزد
در
محرم کرد عزم قندهار و
در
صفر
کرد
در
کاشان سفر از عالم آن کوه وقار
تا چه مطلب
در
نظر دارد، که
در
سال دراز
آتش از نارنج سوزد
در
سر مازندران
داري آتش زير پا
در
کار دنيا چون سپند
در
نظام کار عقبي، دست داري
در
نگار
در
آن گلشن که آيد
در
سخن لعل گهربارش
ز شبنم آب حسرت غنچه ها را
در
دهان گردد
ديوان عبيد زاکاني
نشاط
در
دل و مي
در
کف و طرب
در
جان
نگار سرخوش و ما بيخود و نديم خراب
روز و شب بهر نثار افشان بزمت پرورد
کان جوهر
در
صميم دل صدف
در
در
دهان
ديوان عطار
چون نيايي
در
ميان حلقه با من چون نگين
حلقه اي بر
در
زن و گر
در
نيايي هم رواست
در
خط شدم ز لعل لبت تا دهان تو
از قفل لعل چو
در
در
خوشاب بست
تا که
در
باغ سخن عطار شد طاوس عشق
در
سخن خورشيد را
در
زير پر مي آورد
فوق ايشان است
در
صورت دو عالم
در
نظر
ليکن ايشان
در
صفت از هر دو عالم برترند
در
خطت تا دل به جان
در
بسته ام
چون قلم زان خط ميان
در
بسته ام
عالمي
در
دست من، من همچو مويي
در
برش
قطره اي خون است دل،
در
زير طوفان چون کنم
اين پرده نهادت بر
در
ز هم که هرگز
در
پرده ره نيابي تا پرده
در
نگردي
آمد بر پير ما مي
در
سر و مي
در
بر
پس
در
بر پير ما بنشست چو هشياري
در
دايره گردون گر
در
نگري
در
من
چون دايره اي گردان بي پاي و سرم بيني
کس را نگشت معجزه جز
در
زمين پديد
او خاص بد به معجزه
در
ارض و
در
سما
مانده ام
در
چاه زندان پاي
در
بند استوار
پاي
در
بند از چنين چاهي که آرد بر سرم
در
جست و جويت عقل و جان واله فتاده
در
جهان
تو دايما گنجي نهان
در
قعر جان سبحانه
فرعون چون سرکش بود گرچه
در
آب خوش فتد
زان آب
در
آتش فتد هم
در
زمان سبحانه
بگشاي چشم اي ديده ور
در
صنع رب دادگر
وين دانه هاي
در
نگر
در
کهکشان سبحانه
چه خواهي کرد زنداني بمانده پاي
در
غفلت
گهي
در
آتش حرص و گهي
در
آب شهواني
صفحه قبل
1
...
70
71
72
73
74
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن