نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
فيض او
در
صفا سکينه روح
فضل او
در
وفا سفينه نوح
قابل نور امر شد به همه
در
خور خود نه
در
خور کلمه
هر که
در
بند قيلها افتاد
عقل او
در
عقيله ها افتد
عقل
در
دست يک رمه خود راي
چون چراغي است
در
طهارت جاي
آنکه زيشان حکيم تر
در
کار
در
نهان گزدمست و پيدا يار
در
سخا کند و
در
جفا تيزند
همچو بهمان بهمن انگيزند
عقل
در
بند امر بنشسته
نفس
در
شوق عقل دل خسته
در
سخن
در
ببايدت سفتن
ورنه گنگي به از سخن گفتن
عقل چون برگشاد زاغ هوس
در
کشد چون تذرو سر
در
خس
درد بي علم تخم
در
شوره است
علم بي درد سنگ
در
کوره است
علم جويي که
در
تباهي بود
روي او چون
در
آب ماهي بود
در
ره او سخن فروششي نيست
در
رهش بهتر از خموشي نيست
علم
در
مغزت و عمل
در
پوست
همچو نور جراغ و روغن اوست
طمع از
در
آبدار ببر
خرزي را چه ره بود زي
در
تا از اين سايه
در
هراسي تو
در
ز خرمهره کي شناسي تو
هر چه
در
کائنات جزو کل اند
در
ره عشق طاقهاي پل اند
در
جهاني که عشق گويد راز
عقل باشد
در
آن جهان غماز
غرقه گشت و بداد جان
در
آب
گشت جان و تنش
در
آب خراب
هست
در
بند لقلقه مانده
از
در
معني و خبر رانده
نه ورا بنده اي نه
در
بندي
از
در
گريه اي چرا خندي
پاره اي راه نيک داري پيش
از
در
نفس تا
در
دل خويش
عشق
در
کوي غيب حالت او
صدق
در
ره دين مقالت او
مار با گيسويند مشتي تر
زهر
در
يشک و مهره ني
در
سر
مرد را
در
لباس خلقان جوي
گنج
در
کنجهاي ويران جوي
مور باشد هميشه
در
تک و تاز
مرد باشد چو باز
در
پرواز
شهوت اسبست و خشم سگ
در
تن
معتدل دار هردو را
در
فن
زانکه داند کسي که رايض خوست
کانچه
در
سگ نکو
در
اسب نکوست
تا کيان را گرفته اي
در
بر
تا کيان را نشانده اي بر
در
از پي دين و شغل پردازي
هيچ
در
بسته نيست
در
تازي
هست مي
در
نهاد خود پيوست
در
کف پاي عقل و بر سر دست
مال بر کف چو پيل بر کشتيست
مال
در
دل چو آب
در
کشتيست
مرد
در
راه خويش چاهي ديد
خويشتن را
در
آن پناهي ديد
بود
در
شهر بلخ بقالي
بي کران داشت
در
دکان مالي
در
زمان هر دو دست خود بگشاد
گفت
در
دست نيستم جز باد
مکن اي دوست
در
سراي عمل
عقل را خرج
در
غرور امل
زان
در
آوردن رسول از
در
زان برون کردن فضول از سر
بر فلک شو که
در
جهان وجود
هر که برتر کريم تر
در
جود
هر که جوياي عالم غيب است
شمع
در
دست و اشک
در
جيب است
زين دو گر
در
فنا نپرهيزي
در
بقا از درونشان خيزي
مرد تا
در
جهان دين نرسد
از گمان
در
ره يقين نرسد
تو که
در
بند حرص و آز شدي
همچو زر
در
دهان گاز شدي
زهد عيسي و حرص قارون بين
گفته
در
شأن آن و
در
حق اين
هست شکرانه اي کنون
در
خورد
زانکه
در
مال من تصرف کرد
هر کرا
در
بطانه يار بدست
دانکه
در
صحن خانه مار بدست
صورتش خامش و سخن
در
وي
تن او نو و جان کهن
در
وي
در
ره عاشقي جفا نه رواست
هم رخ دوست
در
بلا نه رواست
وقت را شکر کن که
در
ايام
زاده اي
در
ميانه اسلام
هم ز دست خودت
در
اين بنياد
پاي
در
گل بماند و سر بر باد
در
جهان حيدران اگر بسند
در
ره دين به گرد او نرسند
کوس
در
گوش دلخروش خروش
تير
در
چشم مرد مردم پوش
گشته چون خار
در
مصاف زبون
خصم
در
پاي اسب خرماگون
در
غريبي نه کارساز و نه بار
در
غريبي مه فخردان و مه عار
وان کسان کز برون
در
ماندند
دان که
در
دست خويش درماندند
ليک آن ره ببين که داري پيش
از
در
نفس تا
در
دل خويش
در
سخن لفظ او چو سحر حلال
در
جهان بود او چو عذب زلال
سر ربايد ز دشمنان
در
رزم
تاج بخشد به دوستان
در
بزم
در
خطا دير گير و زود گذار
در
عطا سخت مهر و سست مهار
گلبن عقل شاه
در
تدبير
چون شکوفه ست
در
جواني پير
جور چون دور چرخ دم
در
دم
کار چون زلف يار خم
در
خم
خصم را رمح چون الف
در
بسم
چشمها کرده همچو جان
در
جسم
شده
در
گرد روي روشن اوي
همچو جان بلال
در
تن اوي
شد ز خاک
در
تو
در
عالم
آز بسيار خوار سير شکم
چون
در
عدل باز شد بر تو
در
دوزخ فراز شد بر تو
عاملي
در
نسا و
در
باورد
قصد املاک و چيز آن زن کرد
گفت روزي به رهزني
در
تاخت
ديد
در
بند کرده کاله و ساخت
هر که
در
ملک و دين چنين باشد
در
خورد حمد و آفرين باشد
سوي او دل چو خاک
در
ديگست
نزد او جان چو آب
در
ريگست
گفت شه دست برده
در
دل خويش
نگذارم دو پاي
در
گل خويش
خويشتن شاه خوانده
در
منزل
در
و ديوار و بام و صحنش گل
خصم دين را به تيغ بر
در
پوست
که دو سر
در
يکي کله نه نکوست
نيست
در
غزو و
در
مقالتشان
جز حديد و حديث آلتشان
نقطه اي نه و اينجهان
در
وي
ذره اي نه و آسمان
در
وي
صفت شيد
در
دو ابرو داشت
قوت شير
در
دو بازو داشت
هر کجا آفتاب و
در
باشد
در
و بام از نظاره پر باشد
روزي جن و انس
در
کلکش
وحي منزل سرشته
در
سلکش
در
و درگاه عقل و جان سر اوست
نردبان پايه فک
در
اوست
تا که بنشست خواجه
در
بالش
بالش آمد ز ناز
در
بالش
در
شود هر زمان به بحر سياه
بر کشد
در
ز بهر تاج و کلاه
چيز را
در
دلش نماند محل
زان ورا نيست
در
زمانه بدل
همه نقاش معني از خامه
در
و زر درج کرده
در
نامه
ميل هرگز نکرده
در
احکام
کرده
در
دين به شرط خويش قيام
ظاهر و باطنش ز رشوت پاک
ميل
در
طبع او نه
در
افلاک
فحل بودست
در
همه احوال
چه به افعال دين چه
در
اقوال
در
رضا دين به نفس نسپارد
خشم را
در
نهاد نگذارد
چون قدر
در
سخا ريا نکند
چون قضا
در
عطا خطا نکند
نام او
در
عمل صحيح الجهد
لقبش
در
وفا کريم العهد
در
کف نقشبند سر ازل
در
خلاء جلال او چه خلل
هست
در
باديه
در
آز و نياز
گرچه راهست دور و زشت ودراز
زين سبب نست
در
نشيمن جود
لاجرم هست
در
سراي وجود
در
تصفح چو حلم به بردار
در
تخلص چو علم برخوردار
در
خرد صفو را مباني اوست
در
سخن روح را معاني اوست
خواجه
در
راه عقل و جان ز قياس
در
سراي غرور و جمع اناس
چشم پر
در
ز
در
سفته او
گوشها پرگهر ز گفته او
در
سخا مرد با خطيري تو
در
سخن فرد بي نظيري تو
در
دعاها چو دست برکند او
چرخ را صدهزار
در
کند او
در
صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگي
در
جوال نتوان خفت
همچو سگ
در
به
در
به دريوزه
خوانده مر زهر را شکر بوزه
در
افاعيل و
در
مفاع و فعول
گفته دايم به جاي فضل فضول
در
و خرمهره جمع کرده به هم
بي خبر
در
سخن ز بيش و ز کم
در
هر آن خانه اي که ره يابند
در
شد آمد بسان سيمابند
صفحه قبل
1
...
70
71
72
73
74
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن