نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
زيرا که چو گيرمت به شادي
در
کش
در
پيرهن چرب تو افتد آتش
تا ديد هوات
در
دلم غايت عشق
در
پيش دلم کشيد خوش رايت عشق
جز تير بلا نبود
در
ترکش عشق
جز مسند عشق نيست
در
مفرش عشق
چون
در
غم آن نگار سرکش باشم
آب انگارم گر چه
در
آتش باشم
در
وصل شب و روز شمرديم بهم
در
هجر بسي راه سپرديم بهم
چوبي بودم بود به گل
در
پايم
در
خدمت مختار فلک شد جايم
در
بند بلاي آن بت کش بودن
صد بار بتر زان که
در
آتش بودن
دل سوخته شد
در
تف انديشه تو
بفکند سپر
در
صف انديشه تو
وي کشته هزار شير
در
بيشه تو
تو بي خبر و جهان
در
انديشه تو
اي تعبيه جان عاشقان
در
پي تو
اي من سر خويش کشته ام
در
پي تو
تا
در
صفتيم
در
مماتيم همه
چون رفت صفت عين حياتيم همه
در
خواب ندانم که چه ديدستي دوش
کامروز چو نقش فوطه
در
هم شده اي
در
حسن چو عشق نادرست آمده اي
در
وعده چو عهد خويش سست آمده اي
در
صلح شکر بوسه شکارا که تويي
در
جنگ قوي ستيزه گارا که تويي
در
پيش خودم همي کني آنجابي
پس
در
عقبم همي زني پرتابي
در
هر خم زلف مشکبيزي داري
در
هر سر غمزه رستخيزي داري
در
هجر تو گر دلم گرايد به خسي
در
بر نگذارمش که سازم هوسي
در
خدمت ما اگر زماني باشي
در
دولت صاحب قراني باشي
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
در
جمله چون آب و آينه باشد، آن ايشان بديشان نمايد، و خود
در
ميان ...
هست
در
هر مکان خدا معبود
نيست معبود
در
مکان محدود
گرچه
در
آينه به شکل بوي
آنکه
در
آينه بود نه توي
نور خود ز آفتاب نبريده ست
عيب
در
آينه است و
در
ديده ست
تو
در
اين راه معرفت غلطي
سال و مه مانده
در
حديث بطي
صورت خود
در
آينه دل خويش
به توان ديد از آن که
در
گل خويش
زهر
در
کام او شکر گردد
سنگ
در
دست او گهر گردد
در
شکم مادرت همي پرورد
بعد نه ماه
در
وجود آورد
آن
در
رزق بر تو چست ببست
دو
در
بهترت بداد به دست
گر دو
در
بر تو بسته کرد رواست
عوض دو چهار
در
برجاست
پوستين باز کن که تا
در
شاه
پوستين
در
بسي است اندر راه
باز مردان چو فاخته
در
کوي
طاق
در
گردنند کوکو گوي
آنکه
در
خود به دست و پاي رسد
کي تواند که
در
خداي رسد
بر
در
حق به گرد زاري گرد
که به زاري شوي درين
در
فرد
ذکر جز
در
ره مجاهده نيست
ذکر
در
مجلس مشاهده نيست
تن و جان از پي قضا
در
سکر
در
ترنم کنان که يارب شکر
در
عطا چون بلاي مبلي ديد
با بلا
در
عطا همي خنديد
سنگ
در
قعر بحر اگر جنبيد
در
شب داج علمش آنرا ديد
مرد نبود کسي که
در
غم خور
در
يقين باشد از زني کمتر
دست
در
باخت
در
رهش جعفر
داد ايزد به جاي دستش پر
در
قدم کفرها و دينها نيست
در
صفاء صفت چنينها نيست
در
گذر زين جهان پر اوباش
ار بوي ور نه بر
در
او باش
طبل
در
خواب راز گردد فاش
بوق
در
خواب مايه پرخاش
در
دويي دان مشقت و تمييز
در
يکيئي يکيست رستم و حيز
گوهر و زر ستور و بنده و مال
هر چه
در
وسع بودشان
در
حال
باز دنيا شده است
در
پرواز
در
فکنده به هر ديار آواز
روي سلطان شرع کي بيني
کون
در
آب و
در
آسمان بيني
تن چو
در
خاک رفت و جان به فلک
روح خود
در
نماز بين چو ملک
در
احد مير حيدر کرار
يافت زخمي قوي
در
آن پيکار
گرت نبود ز بحر
در
خوشاب
هم تو داني که
در
نماني از آب
آنکه
در
بند روزه ماند و نماز
بر
در
جانش ماند قفل نياز
دل و جان را به بعد و قربت تو
هست
در
امر و
در
مشيت تو
چون سرانداز وصف جود شدي
بر
در
روم
در
سجود شدي
در
زمانه تو سرفراز شوي
در
فضاي ازل چو باز شوي
جان به عهد و وفاش بسپرده
در
کنف زنده
در
کفن مرده
کانکه سد پاسبان خانه و سر
چون کليدان بماند
در
پس
در
جان و اسباب
در
رهش
در
باز
بر ره سيل و رود خانه مساز
در
شکن بام و بوم قلب سليم
به کلام آي و
در
گذر ز کليم
عقل کل را فکنده
در
شدت
نفس کل را نشانده
در
عدت
ز ابر برش جدا شده به لطف
عقد
در
بسته
در
دهان صدف
چون قدم
در
نهي
در
آن اقليم
کندت ابجد وفا تعليم
آب و روغن چو
در
هم آميزد
نور
در
صفو روغن آويزد
اين يکي سحر و آن دگر تنجيم
اين يکي
در
اميد وان
در
بيم
خاص
در
بند لذت و شهوات
عام
در
بند هزل و تراهات
غب يزدان نهاده
در
دل او
آب حيوان سرشته
در
گل او
پيش از اسلام
در
بدايت خويش
ديوکش بوده
در
ولايت خويش
وصف او روح
در
زبان دارد
ياد او آب
در
دهان دارد
در
دوزخ فراز کرده و پس
مي پزي
در
بهشت ديگ هوس
جان از آن
در
ميان عز و بقاست
که از آن روي
در
اميد لقاست
نفس کل آب رانده
در
جويت
عقل کل خاک گشته
در
کويت
صيت صوتش برفته
در
عالم
نه پرش بوده
در
روش نه قدم
منهج صدق
در
دو ابرو داشت
مدرج عشق
در
دو گيسو داشت
تو ازو همچو شير
در
بيشه
من ازو همچو دل
در
انديشه
نه چنان رو که شير
در
بيشه
آن چنان رو که دل
در
انديشه
جز از او کس نبود
در
بشري
در
طلب گريه خند خنده گري
تا ابد نور و حور
در
مهدش
پاي بسته بمانده
در
عهدش
اي دريغا که
در
جهان سخن
سر
در
انگشت مي کشد ناخن
تا سفر بود
در
حدث ما را
مشکلش بود
در
عبث ما را
جسم
در
راه پر خلل کوشد
اسم
در
قسم لم يزل کوشد
لفظ سيد چو
در
زمان بشنيد
در
شب داج راه راست بديد
سال و مه بوده
در
مرافقتش
جان فدا کرده
در
موافقتش
در
ده دين صلاح دره او
کرده خونها مباح
در
ره او
ملک را
در
امان و
در
ايمان
بوده فرزند عدل او عثمان
کرده
در
کار ملک و ملت و ملک
در
قران کشيده اندر سلک
کنده زورش
در
جهود کده
در
علم و عمل بدو ستده
خوانده
در
دين و ملک مختارش
هم
در
علم و هم علم دارش
باز دانسته
در
جهان نوي
در
دل نقش نفس را ز نبي
در
خيبر بکند شوي بتول
در
دين را بدو سپرد رسول
در
قيام و قعود عود او کرد
در
رکوع و سجود جود او کرد
عقد او با بتول
در
سلوي
بود
در
زير سايه طوبي
آن جنان
در
در
آن صدف او بود
انبيا را به حق خلف او بود
در
سيادت شرف مؤيد اوست
در
رسالت رسول و سيد اوست
نروم
در
بهشت جز آنگاه
که نهد
در
کفم کف بدخواه
جان بيهوده کرد
در
سر کار
تا ابد ماند
در
جهنم و نار
پيشتر زآنکه
در
شود
در
شهر
بر گريد از نسيم مشهد بهر
نقش معني ز خط او
در
صدر
بود روز نهفته
در
شب قدر
بر خود از عقل خويش هيچ نساخت
در
ره شرع خويشتن
در
باخت
در
تراجع ز خلق و خلقش جين
در
ترفع ز علم و حلمش دين
آنکه
در
کشتي است و
در
دريا
نظرش کژ بود چو نابينا
در
نگر خواجه
در
گريبانت
تا به جا مانده است ايمانت
گر ترا نيست حايلي
در
راه
گام
در
نه حديث کن کوتاه
هم کليد امور
در
دستش
هم ره امر بسته
در
هستش
صفحه قبل
1
...
69
70
71
72
73
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن