نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
مرغان بر
در
به پاي عنقا
در
خلوه جاي
فاخته با پرده دار گرم شده
در
عتاب
بيمارم و چون گل که نهي
در
دم کوره
گه
در
عرقم غرقه و گه
در
تبم از تاب
پرده
در
پرده و آهنگ
در
آهنگ چو مرغ
دم بدم ساخته و دربه
در
آميخته اند
اشک من
در
رقص و دل
در
حال و ناله
در
سماع
من دريده خرقه صبر و فغان آورده ام
آدم ز جنت آمد و من
در
سقر شدم
او
در
بلاي گندم و من
در
بلاي نان
شمع روان بين
در
هوا آتش فشان بين
در
هوا
بر کرکسان بين
در
هوا پرواز دشوار آمده
گردون دوان
در
کار او چون سايه
در
زنهار او
خورشيد
در
ديدار او چون ذره ديدار آمده
در
هر دلي است دردي
در
هر گلي است وردي
زنهار تا به خواري
در
اين و آن نبيني
باز ديدم
در
همه علمي نظيرش نيست کس
در
همه اقليم ها ني
در
يکي اقليم او
مجلس پري خانه شمر، بزم سليمان بين
در
او
در
صفه ها بستان نگر، صف هاي مرغان بين
در
او
ديوان خواجوي کرماني
فلک
در
خون جانم رفت و ما
در
خون دل
مي لعل آب کارم برد و ما
در
کار آب
گر چه زر
در
خاک ميجويم که از خاکست زر
روي زردم بين
در
آب ديده همچون زر
در
آب
اي سام تو بر سحر وي شور تو
در
شکر
در
سنبله ات قمر
در
عقربت آفتاب
ور دلم
در
چين زلفش بس غريب افتاده است
در
دلم نبود غمش چون گنج
در
ويران غريب
اي
در
دلم عزيزتر از جان که
در
تنست
جاني که
در
تنست مرا از براي تست
در
نياري بکف ار زانکه ز دريا ترسي
ليکن آن
در
که توئي طالب آن
در
يم نيست
فرهاد را مکش بجدائي و
در
غمش
هر دم خروش و غلغله
در
کوه و
در
مبند
يک نظر
در
کار خواجو کن که هر شب
در
فراق
ز آتش مهرت شرر
در
کاخ کيوان افکند
ديده غيرت برد از دل که مقيم
در
تست
در
ميانشان چو نکو
در
نگري خون برود
افعي تو
در
حلقه و جادوي تو
در
خواب
خورشيد تو
در
عقرب و پروين تو بر ماه
دوران همه
در
دست و تو
در
حسرت درمان
عالم همه دامست و تو
در
فکرت دانه
باز هر چند که
در
دست شهان دارد جاي
نيست
در
سايه اش آن يمن که
در
پر هماي
ديوان رهي معيري
در
پرده سوزم همچو گل،
در
سينه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نيستم، تا گريه
در
محفل کنم
ساغر بود پر مي، ساغر بود پر مي،
در
روزگارت
يا بي نوا چون من،
در
روزگاري،
در
روزگاري
ديوان سعدي
هر که را
در
خاک غربت پاي
در
گل ماند ماند
گو دگر
در
خواب خوش بيني ديار خويش را
سرهاست
در
اين سودا چون حلقه زنان بر
در
تا بخت بلند اين
در
بر روي که بگشايد
آه اگر وقتي چو گل
در
بوستان يا چون سمن
در
گلستان يا چو نيلوفر
در
آبت ديدمي
مواعظ سعدي
لاله
در
غنچه ست تا کي خار
در
پهلو نهم
دوست
در
خانه ست تا کي رطل بر دشمن کشم
گلستان سعدي
مودت اهل صفا چه
در
روي و چه
در
قفا نه چنان کز پست عيب گيرند و
در
...
ديوان سلمان ساوجي
ماهي تنان و ماهرخان
در
ميان شط
چون عکس مه
در
آب و چو ماهي
در
آشنا
در
پس گوش منه
در
حديثم چون موي
جاي
در
گوش خودش کن که بدين پايه سزاست
چه رحمت و شفقت
در
دل آيد آنکس را
که
در
دلش همه تير است و
در
سرش تبر است
لطفت آن
در
ثمين است که
در
رشته عقل
مايه و سود جهانش همه
در
ثمن است
ايزد هواي خاک
در
دوست پيش از آن
در
جان من نهاد که
در
خاک جان نهاد
تا سپهر حلقه شکل اين قرص حاصل کرده است
بس که گرديدست
در
خيل جلالت
در
به
در
در
زمن او جگر خونين و دل سوراخ نيست
در
جهان جز نام و
در
هيچ مسکين و يتيم
کند
در
قطع و فصل خصم تيغ کارگر مدخل
شود
در
پرده دلها خدنگ پرده
در
محرم
تو از قلب سپاه آن روز
در
ميدان رزم آرايي
ظفر
در
حضرتت لازم عدو
در
طاعتت ملزم
مباش
در
دم نحلي که
در
دمش نوش است
که
در
دم و دم او نوش نيشتر يابي
بوي عشرت
در
بهار، از لاله مي آيد که اوست
در
دلش، سوداي عشق و
در
سرش جام شراب
عمر من
در
کوي او با يکدم افتاد، اي رقيب!
چند گويي
در
گذر يکدم که
در
خواهم گذشت؟
گفتي که بر
در
من، منشين ز جوع سلمان
چون با
در
تو گردند، او با
در
که باشد؟
در
کار ما نرفت که
در
کار ما نرفت
في الجمله که بود که
در
کار ما نشد
مهر توام
در
دل است، مهر توام بر زبان
شور توام
در
سر است، بوي توام
در
دماغ
عزيزي کو فتادست
در
بندي چه مي داند
که
در
کنعان اسيري را چه افتادست
در
چاهي
از پي زرعم فلاني چند
در
کارست و کيست
در
عراق اکنون کسي راکش فلان
در
کار نيست
حلم تو
در
ثبات گر و بسته
در
زمين
عزم تو
در
شتاب سبق برده از زمان
جمشيد و خورشيد ساوجي
به کشتي
در
، ملک را موج مي برد
گهي
در
قعر و گه
در
اوج مي برد
ديوان سنايي
مير مجلس چون تو باشي با جماعت
در
نگر
خام
در
ده پخته را و پخته
در
ده خام را
تو جاني گر نه اي دربر عجب نيست
که جان
در
جان
در
آيد نه
در
آغوش
صفحه قبل
1
...
67
68
69
70
71
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن