167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • درها در رشته کردم بهر شکرت کز خرد
    جوهري عقل داند کرد آن در را بها
  • در جستن نان آب رخ خويش مريزيد
    در نار مسوزيد روان از پي نان را
  • قربت تو باز هستم کرد در صحراي انس
    شربت تو باز مستم کرد در باغ صفا
  • دانه در، در بن درياي الا الله درست
    لاالهي غور بايد تا برآرد بي ريا
  • برخلاف امر يزدان در دل خود ره نداد
    چشم زخمي در حيات خويش يحيا از حيا
  • سوز بايد در بهاي پيرهن تا با مشام
    بوي دلبر يابد آن لبريز دامن در بکا
  • در نواي گردش گردون فروشد سيمجور
    لاجرم تا در کنار افتاد روزي بينوا
  • معني دعوت بسي بنموده ما را در حضور
    اي عفي الله دعوي دعوات در غيبت چرا
  • ناچار بشکند همه ناموس جاودان
    در موضعي که در کف موسا بود عصا
  • اين فخر بس مرا که نديدست هيچکس
    در نثر من مذمت و در نظم من هجا
  • جز دعاي تو نمي گويند شيران در زئير
    جز ثناي تو نمي خواهند مرغان در نوا
  • در پنجره جز عين موسي چکند با بت
    در حجره ياقوتين عيسي چکند با تب
  • از بهر دويي آينه در دست نگيريم
    زيرا که در آيينه هم از ما شبه ماست
  • هر کجا جاه در آن جاه چهست
    هر کجا سيم در آن سيم سمست
  • همه شيران زمين در المند
    در هوا شير علم بي المست
  • صدر ديوان در دبيري هست تا يابد معين
    با خجسته کلک تو در همزباني آمدست
  • در او در آب قدرت آشناور آنچنانک
    راست گويي گوهر تيغ يماني آمدست
  • علم و خردش بيشترست از همه ليکن
    در ديدش بي شرمي و در سر بطري نيست
  • بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک
    در کام سخن به ز زبانت شکري نيست
  • آن تني کش خوب پروردي به دوزخ در همي
    در دهان اژدهاي آتشين بايد نهاد
  • حقيقت بت پرستست آنکه در خود هست پندارش
    برست از بت پرستي چون در پندار دربندد
  • غوطه ها خورد بايد اندر بحر
    هر که در در کنار خواهد کرد
  • عقل با آن سراندازي به ميدان رخش
    در خم زلفين او چون گوي در چوگان بماند
  • عاقبت از دشنه مژگانش روي اندر کشيد
    عافيت در سلسله زلفينش در زندان بماند
  • در معني در بن درياي عزلت جاي ساخت
    وز پي دعوي به روي آبها آخال ماند
  • باز در رعنا سراي طبع طراران چرخ
    بهر اين نو خاستگان در کهنه پيرايي شدند
  • باز بينا بودگان همچو نرگس در خزان
    در بهار از بوي گل جوياي بينايي شدند
  • بيدلان در پرده ادبار متواري شدند
    دلبران در حلقه اقبال پيدايي شدند
  • چو تو در مصحف از هوا نگري
    نقش قرآن ترا کند در بند
  • هين که در دست تست قفل امروز
    در هر هفت محکم اندر بند
  • کشتيي را غرق گردانند در درياي غيب
    کشتيي را هم ز صرصر تا در معبر برند
  • عالمان را در جنان با غازيان سازند جاي
    ساقيان را در سقر نزديک رامشگر برند
  • در مصاف عاشقان در سينه هاي بي دلان
    ضربت قرب وصال از درد ناپيدا زند
  • در قعر و دوزخند نه جني نه انسيند
    در چاه وحشتند نه يوسف نه بيژنند
  • دور از شما و ما چون در آيند در سخن
    گويي به وقت کوفتن زهر هاونند
  • تا نهنگش در عجم گرد زمين چون عمرست
    تا هزبرش در عرب غرنده ابن عم بود
  • هفت سياره روانند وليک از رفتن
    ماه در رفعت و در سير چو کيوان نشود
  • هفت سياره روانند و ليک از رفتن
    ماه در رفعت و در جرم چو کيوان نشود
  • سست گفتار بود درگه پيري در علم
    هر که در کودکي از جهد سخندان نشود
  • اي چنان در خور هر مدح که مداح ترا
    شعر در مدحت تو مايه بهتان نشود
  • ور سنايي همچو زنجيرست در حلق شما
    حلق او گيريد چون حلقه برون در نهيد
  • در جهان شاهدي و ما فارغ
    در قدح جرعه اي و ما هشيار
  • گه کند ماه نقشت اندر دل
    در خزر هندو در حبش بلغار
  • تا ز اول خمش نشد مريم
    در نيامد مسيح در گفتار
  • از خنده جهان سازي و از غمزه جهانسوز
    در صلح دلاويزي و در جنگ جگرخوار
  • در روزه چو بي روزه بنگذاشته ايمان
    اکنون که در عيدست بي عيدي مگذار
  • عالمي در باديه قهر تو سرگردان شدند
    تا که يابد بر در کعبه قبولت بر بار
  • زير مهر پادشاه زري در آرد روزگار
    گر نفاق اندروني پاک آيد در عيار
  • در سراي شرع سازد علم دارالضرب درد
    در پناه شاه دارد مرد بيت المال کار
  • تا بود دل در فريب نقش جادو جاي گير
    کي شود در حلقه مردان ميدان پايدار
  • نرد کي بازند با خورشيد در پيش قمر
    زرق چون سازند بي افلاس در کوي شمار
  • گر کارها چنانکه ببايد چنان بدي
    در پستي آب کي بدي و در هوا بخار
  • در بارگه حکم تقاضاي يقينش
    آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر
  • خاطرش سر ملک در فلک آينه گون
    همچنان بيند چون ديده در آيينه صور
  • شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
    در شود در شکم ابر هوا قطره مطر
  • مدح گوييم که در تربيت خاطر و طبع
    در همه عالم امروز چو من نيست دگر
  • در چنين حالي چنين آزاد مردي کرد او
    مي نديدم در جهان پيري ازو آزاده تر
  • در ميان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
    در مزاج اختران گه نفع باشد گاه ضر
  • بنهفته به حر گنج قارون
    يک در تو در دو دانه گوهر
  • از عفونت در هواي او اگر دهقان چرخ
    زندگاني کاشتي مرگ آمدي در وقت بر
  • خانه آحاد پيشست از الوف اندر حساب
    در نگر در پيشتر تا بيشتر يابي خطر
  • آنکه در چشم خردمندي و در گوش يقين
    پيش اندازه صدقش به کمان آيد تير
  • تا تو در زير غبار آرزو داري قرار
    در جهان دل نبيني چشم جان هرگز قرير
  • بامداد «اياک نعبد» گفته اي در فرض حق
    چاشتگه خود را مکن در خدمت دوني حقير
  • تير چرخ ار در کمان يابد مثال حکمتت
    در زمان همچون کمان کوژي پذيرد جرم تير
  • از در کوفه وصالت تا در کعبه رجا
    نيست اندر باديه هجران به از خوفت خفير
  • تا ز هر دستي بداني آنکه در ايام خويش
    اندرين صنعت ندارم در همه عالم نظير
  • تا چو خورشيد سپر کردار در برج کمان
    در رود آخر بود مرتازيان را ماه تير
  • گر چو خليل سوخته اي از غم خليل
    در گلستان مگرد و در آتش قرار گير
  • در آب تيره که در وي شکربنگدازد
    چو خوي و خلق تو گيرد فرو خورد خاراش
  • برهنه باشد اگر در حجاب غيب رود
    کسي که کلک تو کردست در جهان رسواش
  • گر همي در و عنبرت بايد
    بحرها هست در غدير مباش
  • خار خارت چو نيست در ره او
    پس در آن کوي خير خير مباش
  • در زحيري ز سغبه گفتن
    گفت بگذار و در زحير مباش
  • در لباس شيرمردان در صف کم کاستي
    همچو نامردان گريبان خشک و تر دامن مباش
  • در سراي تيره رويان همچو جان گويا مشو
    در ميان خيره رايان همچو تن الکن مباش
  • در ميان تيرگي از روشنايي چاره نيست
    در جهان تيره اي بي باده روشن مباش
  • از بزرگيست در دماغ تو کبر
    وز کريميست در نهاد تو هنگ
  • نام تو در ازل نشانه نهاد
    خوشدلي در مزاج مردم زنگ
  • گه خروشان چو در نبرد تو ناي
    گاه نالان چو در نبرد تو چنگ
  • گاه در خوي چو اسبت اندر تک
    گاه در خون چو تيغت اندر جنگ
  • آنچه در وقعه قنوج تو کردي از زور
    و آنچه در پيش شهنشاه نمودي از جنگ
  • جلال وحدت او در قدم به سرمد بود
    صفات عزت او باقيست در آزال
  • ز قطره ابر کند در صدف به حکمت در
    ز عين قدرت آرد هزار نهر زلال
  • روح را در عالم روحانيان کن آبخور
    نفس را در سم اسب روح کن قطع المنال
  • جرم قمر از فر تو در دادن دارو
    چون مجتمع النوري ست در کل منازل
  • شطرنج به شاهمات بر بندم
    در ششدره مهره اي در اندازم
  • اين بربط غم گداز در وصلت
    در بهر نهم و بشرط بنوازم
  • آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
    در چنان انجمني پرده ز رازت ندرانم
  • همتي داريم عالي در ره ديوانگي
    درد چون از علم زايد جهل را بر در نهيم
  • به خرابات روح در تازيم
    در به روي خرد فراز کنيم
  • در زمين بي زمين سجود بريم
    در جهان بي جهان نماز کنيم
  • هستي ما پادشاها چون حجاب راه تست
    چشم زخم نيستي در هستي ما در رسان
  • نه در کعبه مجاور بود چندين سالها بلعم
    نه در کوي ضلالت بود چندين روزها عثمان
  • اسب شادي و طرب در صف ايام در آر
    مگر از زحمت اسبت برمند اين گذران
  • دست در گردن ايام در آريم از عقل
    پاي برداريم از سيرت نيکو نظران
  • در شکمش ز نوعها علت
    در دو چشمش ز جنسها يرقان
  • کمال گردد در جاه او همي عاجز
    جمال ماند در وي او همي حيران
  • هميشه تا نبود جاي در بجر دريا
    هميشه تا نبود جان زر بجز در کان
  • چند ازين در جستجوي و رنگ و بوي و گفتگوي
    خويشتن در تنگناي نفس انسان داشتن