167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • چو دري در صدف تنها نشسته
    زهر يک غمزه عقدي در گسسته
  • فتاده روي صحرا نيل در نيل
    گرفته گرد کحلي ميل در ميل
  • پي نظاره، در هر برج و بارو
    نشستند ماهرويان روي در رو
  • فضايي ديد شادي ميل در ميل
    کشيده پيلبانان پيل در پيل
  • دو رويه چاوشان استاده بر در
    حمايل تيغ در بر چون دو پيکر
  • مي اندر جام زر چون زهره در ثور
    قدح چون انجم و سياره در دور
  • هر آنکس کو کند با باده هستي
    در آخر سر نهد در پاي مستي
  • سر بدخواه در چوگان فکنده
    ز غبغب گوي در ميدان فکنده
  • دو چشمش چون دو در در عين برزخ
    دهان و سر چوچاه ويل و دوزخ
  • کنون در کار شادي من حزينم
    غمي در دل نمي آيد جز اينم
  • بباشم در رهش تا زنده باشم
    بدين در کمترينش بنده باشم »
  • چو مهرابش در آن شب ديد بشناخت
    که خورشيدست سر در پايش انداخت
  • در آن مهتاب خرم بود خورشيد
    نشسته چون گلي در سايه بيد
  • دو شب در منزلي نگرفت آرام
    سپه مي راند يکسر تا در شام
  • سمن را يافت در والا حصاري
    ببسته لاله زاري در ازاري
  • بلورين کوه در زير کمرگاه
    در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
  • دو همبر در بر او کرده فراهم
    بر آن در بند مهر خاتم جم
  • اگر چه تلخ بار آمد در ختم
    در آخر عقد حلوا کرد بختم
  • ملک در دست و پاي ما در افتاد
    سرشک آتشين از ديده بگشاد
  • دل من در جواني داشت طيري
    که دايم در هوا مي کرد سيري
  • ديوان سنايي

  • با تو در صدر نشستيم هلا
    در ده آواز مباح اي پسرا
  • نيست بي ديدار تو در دل شکيبايي مرا
    نيست بي گفتار تو در دل توانايي مرا
  • آهوان در بزم شيران در شکار
    بنده آن خواب خرگوش شما
  • خنده تو چون دم عيساست کو
    هر چه در لب داشت در دندان تراست
  • چند گويي کان و کان يک ره ببين
    کانچه در کانست در ارکان تراست
  • چند گويي جان و جان يک دم بخند
    کانچه در جانست در مرجان تراست
  • پارسايي را بود در عشق تو بازار سست
    پادشاهي را بود در وصل تو مقدار پست
  • هر کرا عشق نيست در دل و جان
    در دل و جان او هدايت نيست
  • در تاب دو زلفش از بلاها
    يارب زنهار تا چه در نيست
  • سالها مجنون طوافي کرد در کهسار دوست
    تا شبي معشوقه را در خانه بي مادر گرفت
  • هر آن روزي که باشم در خرابات
    همي نالم چو موسي در مناجات
  • گهي همچون لبک در نالش آيم
    گهي با ساتکيني در مناجات
  • هميشه تا بوم در خمر و در قمر
    بيابم راحتي اندر مقامات
  • هيچ ابدال نديدي که درو در نگريست
    که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
  • در دل آن را که روشنايي نيست
    در خراباتش آشنايي نيست
  • گر نگيري دستم اي جان جهان در عشق خويش
    پيشت افتم باژگونه خون من در گردنت
  • اي آنکه همه برزگر ديو در اسلام
    در مزرعه جان تو جز لاف نکارد
  • من در نرسم در تو به صد حيله و افسون
    گويي قدم دولت من گام ندارد
  • آتش عشقش جنيبتهاي زر چون در کشيد
    آب حيوانش به خدمت چنگ در فتراک زد
  • چون سوختن دل را تن در نتوان دادن
    از لاف به رعنايي در نار نبايد شد
  • با آب عنب به صومعه در شد
    در ميکده آب زر بر آذر زد
  • آنکه ناني همه آفاق بود در چشمش
    در خرابات به مي جبه و دستار دهد
  • ره کو بگشايد در ميخانه به من بر
    ايزد در فردوس برو بر بگشايد
  • چون مايه همي در پي يک سود بداديد
    آنگاه کنم حکم که در صرف صرافيد
  • در عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک
    در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار
  • جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
    از توده سيسنبر در بارم در بار
  • واي اگر دستي برآرد در جهان انصاف تو
    در همه صحراي جان يک تن نماند پايدار
  • هر کرا در دل بود بازار يار
    عمر و جان و دل کند در کار يار
  • در جهان فردوس اعلا دارد آنک
    يک نفس بودست در پندار يار
  • مدر پرده ما که در عشق تو
    شدست اين سنايي ز پرده به در
  • حلقه زلف تو در گوش اي پسر
    عالمي افگنده در جوش اي پسر
  • زان که تا در بند و زنجير توايم
    از در بنديم و زنجير اي پسر
  • قمار خانه دل را هميشه در بازست
    نکرد هيچ کس اين در به روي خلق فراز
  • بر در ديوار خود ايمن مباش
    بر حذر هان از در و ديوار باش
  • در ميان عارفان جز نکته روشن مگوي
    در کتاب عاشقان جز آيت مشکل مباش
  • دلم برد آن دلارامي که در چاه زنخدانش
    هزاران يوسف مصرست پيدا در گريبانش
  • در دل از عشق تو دوزخ مي نمود
    در کنار از ديده جيحون بود دوش
  • از کمال هجر در صحراي درد
    تير در پرتاب بودم دي و دوش
  • در عاشقي آنجا که ورا پاي مرا سر
    در بندگي آنجا که ورا حلقه مرا گوش
  • آوازه در افتاده به هر جا که سنايي
    در مکتب او کرد همه تخته فراموش
  • تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط
    ناگهانم در برآوردي و ماندي در بساط
  • در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
    هر که با خوبان سواري کرد در ميدان عشق
  • دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
    من چو معزولان چرا در گوشه اي بنشسته ام
  • چنگ در زنجير زلفينش زدم
    لاجرم چون حلقه بر در مانده ام
  • دخل و خرج روز شب را در ميان
    در سيه رويي چو دفتر مانده ام
  • ما عاشق همت بلنديم
    دل در خود و در جهان چه بنديم
  • سوختم در عاشقي تا ساختم با عاشقان
    عاجزم در کار خود يارب ندانم چون کنم
  • در دريا غلام خنده تست
    اي شکر لب چه در ثريا هم
  • بر در زده اي چو حلقه ما را
    ما رقص کنان که در سراييم
  • خصمان ما اگر در خوبي ببسته اند
    ما در وفاش چندين درها گشاده ايم
  • در آتش تيمار تو تا سوخته گشتيم
    در کنج خرابات مي خام گرفتيم
  • جادوي فرعونيان در جنبش آمد باز و نيست
    در کف موسي عصايي الغياث اي دوستان
  • ديده روشن جز از من در همه عالم که داد
    در بهاي توتيايي الغياث اي دوستان
  • خامند و پخته مانا تو دو شراب داري
    در خام پخته گردان در پخته خام گردان
  • وان طيره گري کردن و در راه نشستن
    وان سنگدلي کردن و در حجره دويدن
  • اي سنايي در ره ايمان قدم هشيار زن
    در مسلماني قدم با مرد دعوي دار زن
  • اي برادر در ره معني قدم هشيار زن
    در صف آزادگان چون دم زني بيدار زن
  • عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن
    در صف مردان قدم بر جاده اهوال زن
  • ساقيا برخيز و مي در جام کن
    در خرابات خراب آرام کن
  • در وفا کوش با سنايي از آنک
    چند روزست در ولايت تو
  • خنده گريند همي لاف زنان بر در تو
    گريه خندند همي سوختگان در بر تو
  • هيچ آشوب نيست در عالم
    اين چه فتنه ست در زمانه تو
  • هر چه در سي سال کرده خاتم مشکينت وام
    آن نگين لعل نوشين در زماني توخته
  • کي باشد کي که در تو آويزم
    چون در زر و سيم مرد ناديده
  • تا ترا روشن شود در کافري در ثمين
    بت پرستي پيشه گير اندر ميان بتکده
  • رو که در اين راه تو تر دامني
    گويي در آب روان چينه اي
  • از لطف در الفاظ بشر تحفه وحيي
    وز حسن در انفاس ملک وصف صلاتي
  • در کوي تو نيست تشنگان را
    جز خاک در تو آبخوردي
  • در ره روش عشق چه ميري چه اسيري
    در مذهب عاشق چه جواني و چه پيري
  • ورنه همچون حلقه در داردي عشقت مرا
    بر اميدت هر زماني گوش بر در دارمي
  • نيستي پشتم چو چنبر در غم هجران تو
    گر شبي در گردن تو دست چنبر دارمي
  • در خرابات قلندر گر ترا ماواستي
    من نشيمن در خرابات قلندر دارمي
  • در هوش ز تو سماع «ارني »
    در گوش نداي «لن تراني »
  • در تابهاي زلفت بنگر به خط ابرو
    ترغيب اگر نديدي در صورت مناهي
  • نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس
    در هيچ پاي نعلي در هيچ سر کلاهي
  • اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
    وز حجت بي چوني در صنع تو برهانها
  • در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
    در عين قبول تو، کامل شده نقصانها
  • در کوي تو چون آيد آنکس که همي بيند
    در گرد سر کويت از نفس بيابانها
  • در عرصه ميدانت پرداخته در خدمت
    گوي فلکي برده، قد کرده چو چوگانها
  • ملک چون در خانه محموديان زيبد همي
    همچنان در خانه محموديان زيبد قضا