نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
چو دري
در
صدف تنها نشسته
زهر يک غمزه عقدي
در
گسسته
فتاده روي صحرا نيل
در
نيل
گرفته گرد کحلي ميل
در
ميل
پي نظاره،
در
هر برج و بارو
نشستند ماهرويان روي
در
رو
فضايي ديد شادي ميل
در
ميل
کشيده پيلبانان پيل
در
پيل
دو رويه چاوشان استاده بر
در
حمايل تيغ
در
بر چون دو پيکر
مي اندر جام زر چون زهره
در
ثور
قدح چون انجم و سياره
در
دور
هر آنکس کو کند با باده هستي
در
آخر سر نهد
در
پاي مستي
سر بدخواه
در
چوگان فکنده
ز غبغب گوي
در
ميدان فکنده
دو چشمش چون دو
در
در
عين برزخ
دهان و سر چوچاه ويل و دوزخ
کنون
در
کار شادي من حزينم
غمي
در
دل نمي آيد جز اينم
بباشم
در
رهش تا زنده باشم
بدين
در
کمترينش بنده باشم »
چو مهرابش
در
آن شب ديد بشناخت
که خورشيدست سر
در
پايش انداخت
در
آن مهتاب خرم بود خورشيد
نشسته چون گلي
در
سايه بيد
دو شب
در
منزلي نگرفت آرام
سپه مي راند يکسر تا
در
شام
سمن را يافت
در
والا حصاري
ببسته لاله زاري
در
ازاري
بلورين کوه
در
زير کمرگاه
در
آن کوه و کمر دل گشته گمراه
دو همبر
در
بر او کرده فراهم
بر آن
در
بند مهر خاتم جم
اگر چه تلخ بار آمد
در
ختم
در
آخر عقد حلوا کرد بختم
ملک
در
دست و پاي ما
در
افتاد
سرشک آتشين از ديده بگشاد
دل من
در
جواني داشت طيري
که دايم
در
هوا مي کرد سيري
ديوان سنايي
با تو
در
صدر نشستيم هلا
در
ده آواز مباح اي پسرا
نيست بي ديدار تو
در
دل شکيبايي مرا
نيست بي گفتار تو
در
دل توانايي مرا
آهوان
در
بزم شيران
در
شکار
بنده آن خواب خرگوش شما
خنده تو چون دم عيساست کو
هر چه
در
لب داشت
در
دندان تراست
چند گويي کان و کان يک ره ببين
کانچه
در
کانست
در
ارکان تراست
چند گويي جان و جان يک دم بخند
کانچه
در
جانست
در
مرجان تراست
پارسايي را بود
در
عشق تو بازار سست
پادشاهي را بود
در
وصل تو مقدار پست
هر کرا عشق نيست
در
دل و جان
در
دل و جان او هدايت نيست
در
تاب دو زلفش از بلاها
يارب زنهار تا چه
در
نيست
سالها مجنون طوافي کرد
در
کهسار دوست
تا شبي معشوقه را
در
خانه بي مادر گرفت
هر آن روزي که باشم
در
خرابات
همي نالم چو موسي
در
مناجات
گهي همچون لبک
در
نالش آيم
گهي با ساتکيني
در
مناجات
هميشه تا بوم
در
خمر و
در
قمر
بيابم راحتي اندر مقامات
هيچ ابدال نديدي که درو
در
نگريست
که
در
آن ساعت زنار چهل گردن بست
در
دل آن را که روشنايي نيست
در
خراباتش آشنايي نيست
گر نگيري دستم اي جان جهان
در
عشق خويش
پيشت افتم باژگونه خون من
در
گردنت
اي آنکه همه برزگر ديو
در
اسلام
در
مزرعه جان تو جز لاف نکارد
من
در
نرسم
در
تو به صد حيله و افسون
گويي قدم دولت من گام ندارد
آتش عشقش جنيبتهاي زر چون
در
کشيد
آب حيوانش به خدمت چنگ
در
فتراک زد
چون سوختن دل را تن
در
نتوان دادن
از لاف به رعنايي
در
نار نبايد شد
با آب عنب به صومعه
در
شد
در
ميکده آب زر بر آذر زد
آنکه ناني همه آفاق بود
در
چشمش
در
خرابات به مي جبه و دستار دهد
ره کو بگشايد
در
ميخانه به من بر
ايزد
در
فردوس برو بر بگشايد
چون مايه همي
در
پي يک سود بداديد
آنگاه کنم حکم که
در
صرف صرافيد
در
عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک
در
باغ عشق دوست به نرخ گلست خار
جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
از توده سيسنبر
در
بارم
در
بار
واي اگر دستي برآرد
در
جهان انصاف تو
در
همه صحراي جان يک تن نماند پايدار
هر کرا
در
دل بود بازار يار
عمر و جان و دل کند
در
کار يار
در
جهان فردوس اعلا دارد آنک
يک نفس بودست
در
پندار يار
مدر پرده ما که
در
عشق تو
شدست اين سنايي ز پرده به
در
حلقه زلف تو
در
گوش اي پسر
عالمي افگنده
در
جوش اي پسر
زان که تا
در
بند و زنجير توايم
از
در
بنديم و زنجير اي پسر
قمار خانه دل را هميشه
در
بازست
نکرد هيچ کس اين
در
به روي خلق فراز
بر
در
ديوار خود ايمن مباش
بر حذر هان از
در
و ديوار باش
در
ميان عارفان جز نکته روشن مگوي
در
کتاب عاشقان جز آيت مشکل مباش
دلم برد آن دلارامي که
در
چاه زنخدانش
هزاران يوسف مصرست پيدا
در
گريبانش
در
دل از عشق تو دوزخ مي نمود
در
کنار از ديده جيحون بود دوش
از کمال هجر
در
صحراي درد
تير
در
پرتاب بودم دي و دوش
در
عاشقي آنجا که ورا پاي مرا سر
در
بندگي آنجا که ورا حلقه مرا گوش
آوازه
در
افتاده به هر جا که سنايي
در
مکتب او کرد همه تخته فراموش
تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط
ناگهانم
در
برآوردي و ماندي
در
بساط
در
خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواري کرد
در
ميدان عشق
دوستانم بر سر کارند
در
بازار عشق
من چو معزولان چرا
در
گوشه اي بنشسته ام
چنگ
در
زنجير زلفينش زدم
لاجرم چون حلقه بر
در
مانده ام
دخل و خرج روز شب را
در
ميان
در
سيه رويي چو دفتر مانده ام
ما عاشق همت بلنديم
دل
در
خود و
در
جهان چه بنديم
سوختم
در
عاشقي تا ساختم با عاشقان
عاجزم
در
کار خود يارب ندانم چون کنم
در
دريا غلام خنده تست
اي شکر لب چه
در
ثريا هم
بر
در
زده اي چو حلقه ما را
ما رقص کنان که
در
سراييم
خصمان ما اگر
در
خوبي ببسته اند
ما
در
وفاش چندين درها گشاده ايم
در
آتش تيمار تو تا سوخته گشتيم
در
کنج خرابات مي خام گرفتيم
جادوي فرعونيان
در
جنبش آمد باز و نيست
در
کف موسي عصايي الغياث اي دوستان
ديده روشن جز از من
در
همه عالم که داد
در
بهاي توتيايي الغياث اي دوستان
خامند و پخته مانا تو دو شراب داري
در
خام پخته گردان
در
پخته خام گردان
وان طيره گري کردن و
در
راه نشستن
وان سنگدلي کردن و
در
حجره دويدن
اي سنايي
در
ره ايمان قدم هشيار زن
در
مسلماني قدم با مرد دعوي دار زن
اي برادر
در
ره معني قدم هشيار زن
در
صف آزادگان چون دم زني بيدار زن
عاشقا قفل تجرد بر
در
آمال زن
در
صف مردان قدم بر جاده اهوال زن
ساقيا برخيز و مي
در
جام کن
در
خرابات خراب آرام کن
در
وفا کوش با سنايي از آنک
چند روزست
در
ولايت تو
خنده گريند همي لاف زنان بر
در
تو
گريه خندند همي سوختگان
در
بر تو
هيچ آشوب نيست
در
عالم
اين چه فتنه ست
در
زمانه تو
هر چه
در
سي سال کرده خاتم مشکينت وام
آن نگين لعل نوشين
در
زماني توخته
کي باشد کي که
در
تو آويزم
چون
در
زر و سيم مرد ناديده
تا ترا روشن شود
در
کافري
در
ثمين
بت پرستي پيشه گير اندر ميان بتکده
رو که
در
اين راه تو تر دامني
گويي
در
آب روان چينه اي
از لطف
در
الفاظ بشر تحفه وحيي
وز حسن
در
انفاس ملک وصف صلاتي
در
کوي تو نيست تشنگان را
جز خاک
در
تو آبخوردي
در
ره روش عشق چه ميري چه اسيري
در
مذهب عاشق چه جواني و چه پيري
ورنه همچون حلقه
در
داردي عشقت مرا
بر اميدت هر زماني گوش بر
در
دارمي
نيستي پشتم چو چنبر
در
غم هجران تو
گر شبي
در
گردن تو دست چنبر دارمي
در
خرابات قلندر گر ترا ماواستي
من نشيمن
در
خرابات قلندر دارمي
در
هوش ز تو سماع «ارني »
در
گوش نداي «لن تراني »
در
تابهاي زلفت بنگر به خط ابرو
ترغيب اگر نديدي
در
صورت مناهي
نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس
در
هيچ پاي نعلي
در
هيچ سر کلاهي
اي
در
دل مشتاقان از عشق تو بستانها
وز حجت بي چوني
در
صنع تو برهانها
در
بحر کمال تو ناقص شده کاملها
در
عين قبول تو، کامل شده نقصانها
در
کوي تو چون آيد آنکس که همي بيند
در
گرد سر کويت از نفس بيابانها
در
عرصه ميدانت پرداخته
در
خدمت
گوي فلکي برده، قد کرده چو چوگانها
ملک چون
در
خانه محموديان زيبد همي
همچنان
در
خانه محموديان زيبد قضا
صفحه قبل
1
...
66
67
68
69
70
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن