167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • عقل در دست نفس چنان گرفتارست که مرد عاجز در دست زن گربز
  • صياد بي روزي در دجله ماهي نگيرد و ماهي بي اجل در خشک نميرد
  • شدت نيکان روي در فرج دارد و دولت بدان سر در نشيب
  • ديوان سلمان ساوجي

  • آفتابت در رکاب، و مشتري در کوکبه
    آسمان زير علم، ماه علم خورشيد سا
  • در شب هيجا سپاه فتح را تيغت دليل
    در ره تدبير، پير عقل را کلکت عصا
  • تا مگر وصل تو يکدم وصله کارم شود
    در فراقت پيرهن را ساختم در بر قبا
  • در عبارات تو توضيحات منهاج نجات
    در اشارات تو کليات قانون را شفا
  • در ساحت تو مروخه جنبان بود، شمال
    در مجلس تو مجمره گردان بود صبا
  • بازار خود ز سايه او سرد در تموز
    پشت زمين به پشتي او گرم، در شتا
  • شبها که ماهتاب فتد در ميان آب
    پيدا شود هزار صفا در ميان ما
  • خاک در سراي توکاکسير دولت است
    در چشم روشنان فلک گشته توتيا
  • در آخر منشور ابد عهد تو تاريخ
    در اول احکام ازل نام تو طغرا
  • در گور به عهد تو بنازد دل بهرام
    در عدل به عهدت بفرازد سر دارا
  • برداشتن تيغ و کمند ارچه گناه است
    در عهد تو هست اين همه در گردن اعدا
  • در معشر زلف تو حرم روح قدس را
    در موقف کون تو مقام اهل صفا را
  • چو در معراج فکرت رو به منهاج کمال آرد
    ملايک در دمند آواز سبحان الذي اسري
  • چون در، بر آستان توام بر اميد بار
    باري بگو که حلقه بگوش مني در را
  • بهار شرح جمال تو داده در يک شرح
    بهشت ذکر جميل تو کرده، در هر باب
  • نجوم کوکبه شاهي که در جميع امور
    کواکب از در او يافتند فتح الباب
  • کنون پنج ماه است تا من اسيرم
    به بغداد در، در بلا و مصايب
  • هر سحر مجمره بوي تو در دست شمال
    هر نفس سلسله موي تو در دست صباست
  • گاه در حل حقايق نظرت موي شکافت
    گاه در کشف حقايق قلمت چهره گشاست
  • موي در تاب شد از استره در خود پيچيد
    کز سر جان نتوانست به يکدم برخواست
  • تا نهان شد آفتاب طلعتت در زير خاک
    هر سحر پيراهن شب در بر گيتي قباست
  • در حق باب شما آمد «علي بابها»
    هر کجا فصلي درين باب است، در باب شماست
  • سنگها برسينه کوبان، جامها در نيل غرق
    مي رود نالان فرات، آري ازين غم در عزاست
  • خيال سرو بلندت در آب مي جويم
    زهي لطيف خيالي که در تصور ماست
  • منم که نيست مرا در سخات هيچ سخن
    تويي که در سخن من ترا هزار سخاست
  • در اموري که پي سد طريق فتن است
    در مقامي که گه قطع مهام بشرست
  • هرکجا سرزده در قلب سماک رمحت
    در دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
  • گشت در شرح ثنايت، قلمم سرگردان
    روزگاري است که تا در سر کلک اين سوداست
  • دولت سراي سلطنتش رايه بهر سر
    در گوش کرده حلقه و چون حلقه بر در است
  • اگرچه غنچه کشيدست پاي در دامن
    زده هواي دلش دست در گريبان است
  • در غم شهدلبان شکرين تو مرا
    تن بيمار گدازان چو شکر در لبن است
  • تا دلم در شکن زلف تو آرام گرفت
    ديده من شده در خون دل خويشتن است
  • در تن زباد برکه زره داشت در دمش
    دربرکشيده چرخ ز پولاد جوشن است
  • زين پيش بود آب روان در تن چمن
    و اکنون روان روشنش افسرده در تن است
  • در سد باب فتنه گيتي سکندر است
    در قلع قلب دولت دشمن تهمتن است
  • داد اضداد جهان را داد عدلت لاجرم
    آب در زنجير باد و باد در فرمان اوست
  • طاعت فکر تو در خود ننهادست فلک
    در نهاد فلک اين وضع مخمر شده است
  • در ملک رحمتت در «هب لي » زد آسمان
    يک گوشه از ولايت جاه و جلال يافت
  • در تو نگيرد دمم، تو سخنم يادگير
    ني دم باد صبا در گل خندان گرفت؟
  • در درج در عقيق لبت نقد جان نهاد
    جنسي عزيز يافت، بجايي نهان نهاد
  • قدر تو با سماک سنان در سنان فکند
    صيت تو با شمال عنان در عنان نهاد
  • در کام طفل خصم تو چون دايه شير کرد
    گردون لعاب عقربيش در لبان نهاد
  • در روز همت تو از افلاس محضري
    بنوشت چرخ سفله و در دست کان نهاد
  • بس در آبدار که طبعم به دولتت
    در آستين و دامن آخر زمان نهاد
  • دانه در مشنو جز سخن دلکش خويش
    کان سخن يافته جا در دل عمان باشد
  • هرگه که مهر روي تو در خاطر آورم
    خورشيد سر ز روزن انديشه در کند
  • ني نبض باد داشت در آن روز جنبشي
    ني طبع خاک بود در آن حال برقرار
  • در شمال فصل تابستان او، برد شتا
    در مزاج آذر و آبان او، لطف بهار
  • تا بخواباند چمن در عهد طفل غنچه را
    هر سر سالي و در جنباندش باد بهار
  • چند پيچيم چو زلفين تو در دور قمر؟
    چند باشيم چو چشمان تو در عين خمار؟
  • جام بر کف نه و در باده نگر تا زصفا
    حور در پرده روحت بنمايد ديدار
  • شرح راي تو دهد شمع فلک در اصباح
    دم زخلق تو زند باد صبا در اسحار
  • مفردان در پيش لشکر ايستاده همچو کوه
    برکشيده تيغ و دامن سخت کرده در کمر
  • سعي ها کردند در باب غزا ياران ولي
    قلعه کفار را آخر علي برکند در
  • گوش دل بشنيده اين آرام در ملک و ملک
    چشم سرناديده اين انصاف در عدل عمر
  • سعادت ازلي، در ولاي جاه تو مدغم
    شقاوت ابدي، در خلاف راي تو مضمر
  • دست در حلقه موي تو اگر نتوان کرد
    بر در کعبه کوي تو نهم روي نياز
  • اي همايان شده در عرصه ملکت جبار!
    وي پلنگان شده در رسته عدلت خراز!
  • مشک خاک در او خواست که گردد اقبال
    گفت در خانه ما راه ندارد غماز
  • آنک در عهد عفافش نتواند نگريست
    در عذار سمن و قامت عرعر نرگس
  • زشرم قند لبت در عرق گداخت نبات
    بدين ترانه گرفتند خلق در دهنش
  • کمان هيبتت افکنده سهم در اطراف
    کمد طاعتت آورده دست در اعناق
  • در خط از عکس خطوطت، سطح لوح لاجورد
    در گل از سهم اساست، پاي وهم تيزتک
  • تا در طباع آتش و آب است اختلاف
    تا در مزاج باد بهارست اعتدال!
  • در خوي از غيرت فيض کرمش روي سحاب
    در گل از طيره خاک قدمش آب زلال
  • خون کند نقطه امطار در ارحام صدف
    بشکند مهره احجار در اصلاب جبال
  • زنجير بند زلفت، زد حلقه بر در دل
    خيل خيال ماهت، در ديده ساخت منزل
  • در معرض عفافت، آن کعبه طهارت
    در مجلس ثنايت، آن مصدر دلايل
  • جز در حصار آهن، يا در ميان آبي
    مثل تويي نيارد، با تو شدن مقابل
  • مطرب که دوش گفتي، در پرده راز بربط
    آوازها فکندست امروز در محافل
  • راوي اگر نوازد، اين شعر در سپاهان
    روح کمال خواند، «لله در قايل »!
  • در راه هوا کاه وشي سارع و پران
    در شارع دين کوه صفت سنگي و کاهل
  • در بيت حرم، قافله اي سايل و مهجور
    در شهر يمن، طائفه اي ساکن و واصل
  • وانکه در عهده اسکندر حزمش نکند
    رخنه در سد بقا لشکر يأجوج امل
  • مه پريرار علم افراخت به خاور در صبح
    دوش ديدند پي نعل براقش در شام
  • کعبه روي صفابخش تو در حلقه موي
    آفتابي است بناميزد در ظل غمام
  • نظر پاک تو در کتم عدم مي بيند
    آنچه اسکندر و جم ديد در آيينه جام
  • شب اقبال نکوخواه تو در زيور روز
    صبح اعمار بدانديش تو در کسوت شام
  • در چشمت اين اشک روان، قطعا نمي آيد وزان
    طوفان اگر گيرد جهان، در خودنخواهي دادنم
  • تا نديم گل بود هر سال بلبل در بهار
    در بهار کامراني دولتت بادا نديم!
  • دو در در درج داشت اين فيروزه گون طارم
    سزاي افسر شاهي، صفاي جوهر عالم
  • گه معراج فکر او کواکب در عروج اعرج
    گه تقدير وصف او عطارد در بيان ابکم
  • بود در دور حکم او مدار آسمان مضمر
    شود در سير کلک او مسير اختران مدغم
  • اگر شمشير تيزت در خيال آسمان افتد
    زآب تيز شمشيرت بگردد آسمان در دم
  • در انگشتت اگر ديدي سليمان خاتم دولت
    سليمان را بماندي در دهان انگشت چون خاتم
  • به نور با صره ماه در سياهي شب
    به خون منعقد لعل در مشيمه کان
  • به طيب نفحه باد شمال در شبگير
    به لطف قطره ابر بهار در نيسان
  • بجز ثناي شما در نيامدم به ضمير
    به جز دعاي شما در نيامدم به زبان
  • خيال يار و ديارم نشاند در کنجي
    در آن ميانه سبک شد سرم زخواب گران
  • مدار دور فلک باد در تصرف تو
    چنانکه گردش و در تصرف چوگان
  • لفظ تو گوهري است که در رشته خرد
    دارد هزار دانه در ثمين، ثمن
  • هر سکه از نهيب خمار تو شد گران
    دورش در اولين قدح آورد در ددن
  • مگذار ضايعم که بسي در به مدح تو
    در گوش روزگار، بخواهم گذاشتن
  • پشه خاکي که پرد در هواي لطف او
    در دمش سازد عظيم الشأن چومنج انگبين
  • هم به طوق منتت مرغان مطوق در هوا
    هم به داغ طاعتت شيران مشرف در عرين
  • سالها غواص شد در بحر فکرت تابيافت
    آسمان از بهر زيب افسراين در ثمين
  • گر جهان پاکيزه گوهر بودي و جوهرشناس
    خود نکردي ريسمان در گردن در ثمين