167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • از خود بدرآ، در رخ خوبان نظري کن
    در خان منشين چون در گلزار گشادند
  • مانده ام در چاه هجران، پاي در دنبال مار
    دست در کام نهنگ جان ستان انداخته
  • آورده روي در روي با شاهدي شکر لب
    در کف مي صبوحي، در سر مي شبانه
  • نارفته در ميانه که موجيم در ربود
    وافکند در ميانه لآلي و گوهرم
  • ذره اي خاکيم حيران در هواي مهر تو
    در سر از سودات شوري در جهان انداخته
  • عشاقنامه عراقي

  • وامقي گشته در پي عذرا
    گاه در شهر و گاه در صحرا
  • در ترقي است کار ما در عشق
    بلکه اخلاص شد ريا در عشق
  • ديوان فرخي سيستاني

  • خوي نيکوي تو بر ما در اندوه ببست
    در اندوه ببست و در شادي بگشاد
  • در بزرگي با تواضع، در سياست باسکون
    درسخا باتازه رويي، در جواني با وقار
  • به در او دو هفته خدمت کن
    وز در او بآسمان در ياز
  • در مصاف دشمنان گربا کمان شورش گرفت
    مرد در جوشن بلرزد پيل در بر گستوان
  • در آفتاب رو و در نگر بسايه خويش
    در آينه نگر و روي خوب خويش ببين
  • ديوان فروغي بسطامي

  • هرگز کسي نيايد غير از تو در خيالم
    تا کيست در خيالت يا چيست در کمانت
  • مات خط تو بودم در نشئه نباتي
    خاک در تو بودم در عالم جمادي
  • ديوان قاآني

  • هر در و گوهري که فرو ريخت در زمان
    شد همچو گنج قارون در خاک مضمرا
  • ابر و دريا در شمار قطره نايد
    در کجا در پيش بذل بيشمارت
  • خلد تيرش آنگونه در سنگ خارا
    که در جامه سوزن در اندام نشتر
  • در ار بر وي ببنديم کار بسته شود
    به آنکه در بگشاييم تا گشايد در
  • ور آن نگار پري پيکرست در بگشاي
    مباد آنکه بماند دراز در پس در
  • اي کز هواي مدح تو در حالتند و رقص
    افکار در ضماير و ابکار در حجال
  • در هم مپسنديد تني را که وجودش
    در دور ملک خوار ترست از در و درهم
  • تير در شستش عقابي مانده چون ماهي بشست
    تيغ در دستش نهنگي کرده در عمان وطن
  • در سر بازار واجب در ديار ممتنع
    ممکن سرگشته را در سر عجب سوداستي
  • تو در خور مني من در خور تو زانک
    تو نادري به حسن من در سخنوري
  • سپر بر پشت و تيغ کينه در مشت
    کمان در دست و تير فتنه در شست
  • نمايند در جهان همه شکر جود او
    چه در هند برهمن چه در روم جاثليق
  • ديوان محتشم کاشاني

  • در پرده عذار او در بسته گلستاني
    در رمز دهان او سر بسته معمائي
  • بود خاک غفلتم در ديده جوهر شناس
    کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار
  • چون خلق در مقام سبک روحي آردش
    در زير پاي او نبود مور در عذاب
  • راي تو در امور کليد در صلاح
    فکر تو در مهام دليل ره صواب
  • من در زمان اين ملک مشتري غلام
    با اين همه در رچو محيطم در اضطراب
  • بر غريبي شهرياري از تفقد در گشود
    در به روي خيربندان بر رخش بستند در
  • چو در ميان الاغان سفر کند هرگز
    نه در مقدمه باشد نه در کنار و ميان
  • در دست نداشت غير اشعار نفيس
    در پاي تو ريخت آنچه در دستش بود
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • ز تابش آب شود در در ميان صدف
    ز رنج خون شودي لعل در دل خارا
  • فلک در سندس نيلي هوا در چادر کحلي
    زمين در فرش زنگاري که اندر حله خضرا
  • رايهاي تو در آفاق مصالح بدرست
    سعدهاييست که در انجم و در ابر اجست
  • کوه در حلم و ابر در جودي
    شير در رزم و ماه بر گاهي
  • هر بيت که در مدح تو خواهم آراست
    در خورد تو نيست بلکه در طاقت ماست
  • توصيفات مسعود سعد سلمان

  • باشد منظوم در برشته وليکن
    در تو منظوم و رشته از در بيرون
  • ديوان فيض کاشاني

  • روح در پرواز آيد ز استماع بيت بيت
    افکند در سينه آتش آورد در ديده آب
  • در گردنت صبا چو تنم خاک ره شود
    در کوي دوست ريزش و در رهگذار دوست
  • گر باغ تماشاي ترا در نگشايد
    در حسرت آن در پس ديوار توان بود
  • گه در آتش ميرود گاهي در آب
    خاک بر سر در هواها ميرود
  • دواي درد من درديست سوزان
    که آتش در زند در گرم و در سرد
  • تا چه کند در دل و در جان مرد
    نشأه اين باده چو در سر دويد
  • شهريارم آرزو شد در ديار در ديار
    در ديارم برد آخر تا ديار شهريار
  • خويشتن را بي محابا در خطرها در فکن
    در ميان بحر رو وابسته ساحل مباش
  • دانا در اينجهان ننهد دل تنش درو
    چون جان اوست در تن چون مرغ در قفص
  • زين جهان در پرده ميجوئيم راه آن جهان
    در قفس در جستجوي آشيان افتاده ايم