167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • در اين ره عاشقي بايد که در ديد
    يکي بيند همه در سر توحيد
  • گمان برداشت کلي در فنا شد
    در آن حضرت بکلي در بقا شد
  • حقيقت بت پرست در شريعت
    در اينجا ميزنم دم در حقيقت
  • کنون در لعنتي در حضرت دوست
    شدي بيرون ز مغز و مانده در پوست
  • کنون در لعنتي در دار دنيا
    که آخر دوزخي در سوي عقبي
  • کنون در لعنتي تا در قيامت
    چه خواهي يافت در روز ندامت
  • در آخر رحمتست و غم چه داري
    که در لعنتت در اينجا پايداري
  • تو طوق لعنت جانان در اينجا
    شده در جزو و کل در عين غوغا
  • گهي در کافري بستست زنار
    گهي در عين اسلامست در کار
  • در آن عين فنا در خويش منگر
    که يکي در يکي است پيش منگر
  • اگر در ديده ديد ديد بيني
    جمالش در نهان در ديده بيني
  • در اينجا يافتي و در يقين باز
    ترا کل شد در عين اليقين باز
  • دل آگاه ميبايد در اينجا
    که اين در باز بگشايد در اينجا
  • همه در تست و تو در دل بمانده
    چنين فارغ در آب و گل بمانده
  • همه در تست و تو در گفتگوئي
    حققيت يار در تست و نجوئي
  • گهي چون جبرئيلي مانده در راز
    گهي در عشقي و گه سوز در ساز
  • چو راز او بگفتم فاش در کل
    گشادستم در اينجاگه در کل
  • چو هر سه در يکي موجود بودند
    در آخر هر سه در يکي نمودند
  • از اول در صفاي طاعت آويز
    ز خوفت در گذر در راحت آويز
  • قدم در کوي جانان نه در اينجا
    که تا در آن وضو باشي تو يکتا
  • قدم در کوي جانان نه در اينجا
    که تا در آن وضو باشي تو يکتا
  • دمي در هر دو عالم در دميد است
    دو عالم در يکي اينجا بديد است
  • دو عالم در يکي آيينه پيداست
    در او دلدار در آيينه پيداست
  • خدا در تو تو در عين خدائي
    از آن عطار نبود در جدائي
  • نظر کردي تو در بالا و در شيب
    چه ديدي در هزاران زينت و زيب
  • چو او در شرک بود در لعنت افتاد
    ز ديد جاودان در قربت افتاد
  • کنون در وصل جانان کامراني
    که بگشاده ترا در در معاني
  • نشين در شب بعشق دوست در دوست
    طلب کن در درونت مغز با پوست
  • در آندم در يکي کل قدم زن
    در آخر اين وجودت بر عدم زن
  • در آخر چون يکي بيني در آخر
    ترا اين ذات بنمايد در آخر
  • اناالحق ميزند بيچون در اينجا
    که در آخر بريزد خون در اينجا
  • قلم راندي کنون بر من در اينجا
    که بگشادم ز ديدت در در اينجا
  • بخود اسرار خود جانان در اينجا
    که در بود خودم در عشق يکتا
  • چو با جان در يکي ديدي در اشيا
    تو باشي در نهان پرده پيدا
  • همه در شور و در سوداي دنيا
    فتاده جمله در غوغاي دنيا
  • حجابم رفته است ايندم در اينجا
    که دارم در يقين ايندم در اينجا
  • تو در عطاري و عطار در تو
    فتاده غرقه اسرار در تو
  • نميري گر يکي گردي در اينجا
    حقيقت در يکي مردي در اينجا
  • مجموعه آثار عطار

  • اين جهان و آن جهان و در نهان
    آشکارا در نهان و در عيان
  • اي دريغا در خودي در مانده ام
    لاجرم در صد بلا افتاده ام
  • هزاران خار در پادست در گل
    فراق بلبلش بنشسته در دل
  • شب مزن جاروب هرگز خانه در
    خاکروبه هم منه در زير در
  • ويس و رامين

  • ازو سه در گشاده در گلستان
    سه ديگر در به ايوان و شبستان
  • همه شب هر دوان در راز بودند
    گهي در راز و گه در ناز بودند
  • ازين سو مانده در انديشه در رام
    وزان سو ويس بانو مانده در دام
  • ترا در بند و در زندان نشاندند
    مرا بيمار در گرگان بماندند
  • در و ديوار در ديبا گرفتند
    زمين در عنبر سارا گرفتند
  • دلي خو کرده در شادي و در ناز
    کنون چون کبگ شد در چنگل باز
  • يکي آتش بيامد در من افتاد
    مرا در دل ترا در دامن افتاد
  • ديوان عراقي

  • در خود منگر، نرگس مخمور بتان بين
    در کعبه مرو، چون در خمار گشادند