نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
در
گريخت او زود
در
قصر عميد
بود او
در
صدر آن قصر مشيد
هر زمان
در
خط و
در
خوابم کنند
وز فسون
در
شيشه آبم کنند
زانکه گر يک ذره هستي
در
رهست
در
حقيقت بت پرستي
در
رهست
پير گفتش هست عيسي را بحق
در
کرم
در
لطف و
در
پاکي سبق
چشم
در
ره تا فتوحي
در
رسد
قوت تن قوت روحي
در
رسد
چون رود
در
عين مغرب آفتاب
در
رود از رشک نيلوفر
در
آب
لسان الغيب عطار
اينهمه
در
کار
در
جسم تواند
گاه لطف و گاه
در
خشم تواند
يار با تو همنشين
در
يک قباست
گاه
در
سوي فنا گه
در
بقاست
در
گداز است او که حق نشناخته
در
بديها خويش را
در
باخته
در
طريقت محکمم
در
راه او
در
حقيقت محو الا الله او
تو
در
اين عالم بخود درمانده
همچو کلبي
در
پس
در
مانده
در
فراوانست
در
بحر دلم
در
حقيقت بين که اينجا کاملم
در
حيات از تو جفا هم
در
ممات
نيک نبود
در
شريعت اين صفات
مظهر العجايب عطار
چيست
در
و کرم
در
معني بگو
گر نمي داني مرو
در
کوي او
تا شود
در
ملک معني نو بهار
وآنکه
در
ره ديد ميت
در
نهفت
گه
در
آيي
در
تن و گه
در
نظر
گه کني عالم همه زير و زبر
گه شوي
در
دين احمد راهبر
گه تو با او
در
دل و گه
در
نظر
در
جهان گفت تو گردد همچو
در
بحر و بر گردد از آن
در
جمله پر
هر که
در
خواب است
در
غفلت بود
هر که بيدار است
در
دولت بود
هر که
در
خواب است
در
غفلت بود
هر که بيدار است
در
عصمت بود
جوهر الذات عطار
چو
در
بيرون و
در
جانت عيانيم
همت ما
در
زبان جوهر نشانيم
نديدي کس ورا
در
سال و
در
ماه
که بود او دائما
در
عشق آگاه
يکي بردم
در
اول هم
در
آخر
نمودم خويشتن
در
عين ظاهر
در
اين دريا که بگرفتست اين موج
کجا اين
در
ببيني تو
در
اين اوج
بياب اين
در
معني
در
عيانت
صدف کن
در
درون خود نهانت
تو
در
بحري ولي گشتي
در
اين موج
گهي اندر هبوط و گاه
در
اوج
تمامت خلق کشتي
در
تحير
بمانده بيخبر چون
در
صدف
در
چنان
در
عشق جانان
در
عتابست
ز ذوق عشق جانان
در
خطابست
همه
در
من بد و من
در
همه گم
چو ديده قطره
در
عين قلزم
چو برخي
در
وصال و
در
جلالند
همش برخي نهاني
در
وبالند
تو
در
بازار دنيا باز ماندي
از آن
در
شهوت و
در
آز ماندي
نه بستست اين
در
و
در
اندرون باش
تو
در
معني قرآن ذوفنون باش
تو
در
منزل دري
در
صورت گل
گشادستي
در
اينجا راز مشکل
دل عشاق
در
پرواز آيد
در
آندم
در
نمود راز آيد
ز نورش پرتوي
در
جان منصور
در
افتاد و اناالحق زد
در
آن نور
نه
در
کونين نه
در
کنجي زماني
نداري
در
مکان هم آشياني
همه
در
غفلتند و رفته
در
خواب
در
اين دريا شده کلي بغرقاب
ز دنيا
در
گذشت
در
لا قدم زد
زمين و آسمان
در
عين هم زد
توئي اصل خداوندي
در
اينجا
که ماندستي و
در
بندي
در
اينجا
در
اينجا سير زن
در
هستي خويش
حقيقت خويش بين
در
هستي خويش
چو با هوش آيد آندم
در
نهاني
زند او دم
در
اينجا
در
معاني
در
اينجا با صور
در
آخر کار
شود
در
زير گل کل ناپديدار
همه چون
در
طلب باشند و دارند
همه
در
حيرت و
در
رهگذارند
قفس
در
بسته تو
در
وي جهاني
بمانده زار
در
عين جهاني
چو اصل و فرع بيند
در
يکي گم
شده او
در
يکي، يک
در
يکي گم
فروغش
در
دو عالم اوفتادست
در
آنجا پرتوي
در
دم فتادست
تو تن
در
داده
در
دست اين قوم
دو چشم دل شده
در
راحت نوم
اگر چه عقل ره
در
سوي او برد
ولي
در
عاقبت
در
کوي او مرد
چو نور تست افتاده
در
افلاک
گهر ريزست چه
در
بحر و
در
خاک
چنان
در
راه تو افتاده
در
تاخت
که هر مه
در
ره بود تو بگداخت
صفحه قبل
1
...
58
59
60
61
62
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن