نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
آن دل که به صد حيله ز خوبان بربوديم
در
دست يکي مغ
بچه
داديم دگربار
ديوان فرخي سيستاني
چکنم قصه دراز، اين
بچه
کارست مرا
سخني بايد گفتن که به ده دارد
در
رز مسکين به مهر چندين گاه
بچه
پرورد
در
بر و پستان
ديوان قاآني
وز پرتو جامش بتوان ديد
در
ارحام
هر
بچه
که زايد پس ازين تا صف محشر
بچه
امکان هنوز اندر مشيمه امر بود
کاو يتيمان را سر از رحمت گرفتي
در
کنار
حرزي از جودش اگر بيتي به بازو حامله
بچه
نه مه مي نماندي
در
مضيق انتظار
مانند زاغ
بچه
نارسته پر و بال
تن گرد کرده
در
دل مادر طپيده يي
ديوان محتشم کاشاني
بر سر جرم منند عفو و جزا
در
تلاش
تا
بچه
فرمان دهد حاکم ديوان عشق
وه چه
حافظ
آن فريد روزگار
کايزدش
در
عهد خود فرد آفريد
حافظ
بي چاره
در
راه اجل
سر به امر خالق اکبر نهاد
ديوان مسعود سعد سلمان
باز هر
بچه
اي که زاد از تو
در
نفس هاي تو برآرد پر
نهد چو چشمه خورشيد
بچه
اي
در
خاک
چو نوعروسان بندد ز اختران زيور
آموخته زايد
بچه
شير ز مادر
از عدل تو
در
پنجه نهان کردن چنگال
اين همه چيزها گران نبود
بچه
بايد که
در
ميان نبود
از قبل
بچه
آزر به تيغ
آتش
در
قبله آزر زديم
ديوان فيض کاشاني
گفت
حافظ
چو کشيد از سر انديشه نقاب
غزلي را که ملايک
در
ميخانه زدند
صوفيه بسي گفتند درهاي نکو سفتند
دل را نکشد
در
کار الا غزل
حافظ
در
شعر بزرگ روم اسرار بسي درج است
شيرين نبود اي يار الا غزل
حافظ
غواص بحار شعر تا
در
بکفش افتد
نظمي که بود دربار الا غزل
حافظ
بيهوده نمي پويم اي دوست قرارم نيست
يکجا
بچه
سان باشم چون
در
همه سوئي تو
مثنوي معنوي
بچه
مي لرزد از آن نيش حجام
مادر مشفق
در
آن دم شادکام
تا به پشت تو من اي کان کرم
چشم بگشايم
بچه
در
بنگرم
آن چهارم گفت حمد الله که من
در
نيفتادم
بچه
چون آن سه تن
ليک هنگام درشتي هم نبود
چون
در
افتادي
بچه
تيزي چه سود
در
صحابه کم بدي
حافظ
کسي
گرچه شوقي بود جانشان را بسي
نيستم
حافظ
مرا نوري بده
در
دو ديده وقت خواندن بي گره
روي
در
انکار
حافظ
برده اي
نام تهديدات نفسش کرده اي
يا ز چاهي عکس ماهي وا نمود
سر
بچه
در
کرد و آن را مي ستود
از رمه چوپان نترسد
در
نبرد
ليکشان
حافظ
بود از گرم و سرد
لوح
حافظ
باشي اندر دور و گشت
لوح محفوظ اوست کو زين
در
گذشت
ور
بچه
گيرد ازو شهناز او
ديو
در
نسلش بود انباز او
آنچنان که گفت مادر
بچه
را
گر خيالي آيدت
در
شب فرا
ديوان شمس
هر چند سايه کرم شاه
حافظ
است
در
ره همان به ست که با کاروان رويم
در
دو جهان کار تو داري و بس
راست بگو تا
بچه
کار اندري
ماهي
بچه
اي عمر نداري بي آب
انديشه مکن خويش
در
اين جوي انداز
بر نيک و بد تو مر مرا دستي نيست
در
دست توام تا
بچه
دستم داري
خسرو و شيرين نظامي
کبوتر
بچه
چون آيد به پرواز
ز چنگ شه فتد
در
چنگل باز
هفت پيکر نظامي
از دمش برشکافت تا به دمش
بچه
گور يافت
در
شکمش
هفت اورنگ جامي
از
بچه
اگر جدا فتادي
در
فرقت او ز پا فتادي
قيس از
بچه
ناقه را جدا کرد
رو
در
ره يار دلربا کرد
ديوان عرفي شيرازي
يوسف آنکس بود که از حسدش
گر برادر
بچه
در
اندازد
از
در
دوست چگويم
بچه
عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
طبعم ز غضب گفت ندانم
بچه
نسبت
در
دام سرشت تو قضا کرد اسيرم
بگرد مرقد
حافظ
که کعبه سخن است
درآمديم بعزم طواف
در
پرواز
تذکرة الاوليا عطار
... گفت: روزي جواني
ترسا
ديدم صاحب جمال، و
در
مشاهده او متحير شدم و ...
... است؟». جنيد از سر
در
گرفت و يک يک رنج خويش بر گفت.
ترسا
معالجه ...
ديوان فروغي بسطامي
من بتي را قبله مي سازم که
در
دير و حرم
اسم او را مؤمن و
ترسا
به تمکين مي برند
کشکول شيخ بهايي
از خواجه
حافظ
شيرازي:
خواجه
حافظ
راست:
نيز از
حافظ
راست:
صفحه قبل
1
...
4
5
6
7
8
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن