نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
صد هزاران مرد
ترسا
کشته شد
تا ز سرهاي بريده پشته شد
قصد ايشان جز سيه رويي نبود
خير دين کي جست
ترسا
و جهود
هم چو
ترسا
که شمارد با کشش
جرم يکساله زنا و غل و غش
از جهود و مشرک و
ترسا
و مغ
جملگي يک رنگ شد زان الپ الغ
مؤمن و
ترسا
جهود و گبر و مغ
جمله را رو سوي آن سلطان الغ
آن نه که
ترسا
و مشرک مي خورند
زان غذايي که ملايک مي خورند
ديوان شمس
آن گمان
ترسا
برد مؤمن ندارد آن گمان
کو مسيح خويشتن را بر چليپا مي کشد
از مسلمان و جهود و
ترسا
هر سحر بانگ دعا مي آيد
جهود و مشرک و
ترسا
نتيجه نفس است
ز پشک باشد دود خبيث ني از عود
زان طره روحاني زان سلسله جاني
زنار تو بربسته هم مؤمن و
ترسا
هم
تا ره نبرد
ترسا
دزديده به دير تو
گه عاشق زناري گه قصد چليپا کن
هله عيسي قران صحت رنجور گران
از براي دو سه
ترسا
سوي زنار مرو
ايمان و مؤمنان همه حيران شده ز عشق
زنار پير راهب
ترسا
بسوخته
تبريز ز شمس الدين آخر قدحي زو هين
آن ساقي
ترسا
را يک نکته نفرمايي
وگر مه سيه شد برو تو ملرز
که مه را خطر نيست
ترسا
تويي
گر نبيند روش
ترسا
بر درد زنار را
ور مسلمان بيندش آتش زند مر کيش را
ديوان ناصر خسرو
با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد برد
ترسا
به عيسي نرست از تو
ترسا
، نخواهد
همي رستن اين بو معين محمد
از برف نو بنفشه گر ايمن گشت
ايدون چرا چو جامه
ترسا
شد
يا گرت پدر گبر بود مادر
ترسا
خشنودي ايشان بجز آتش چه دهد بر؟
بنکوهي جهود و
ترسا
را
تو چه داري بر اين دو تن تفضيل؟
ترسا
پسر خداي گفت او را
از بي خردي خويش و ناداني
زيرا که خبر نبود
ترسا
را
از قدر بلند نفس انساني
تو با
ترسا
به يک نرخي سوي دانا
اگرچه تو کمر بستي و او کستي
ديوان وحشي بافقي
ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول
شيخ صنعان که دلش را بت
ترسا
ببرد
دير خراب جهان بتکده اي بيش نيست
دير به
ترسا
گذار معبد عيسا طلب
شيخي پس سد چله پي دختر
ترسا
آن کرد، از او غيرت دين بيشترم نيست
هفت اورنگ جامي
بود پاکيزه دختري
ترسا
بر گل از زلف عنبري تر سا
اسرار و رموز اقبال لاهوري
حافظ
رمز اخوت مادران
قوت قرآن و ملت مادران
آن يکي شمع شبستان حرم
حافظ
جمعيت خير الامم
آب بند نخل جمعيت توئي
حافظ
سرمايه ي ملت توئي
جاويد نامه اقبال لاهوري
اين دو قوت
حافظ
يک ديگرند
کائنات زندگي را محورند
جام جم اوحدي مراغي
خلق رومش نماز بردندي
بچه
خود بدو سپردندي
گرنه علمت رفيق راه شود
عملت
حافظ
و پناه شود
ديوان انوري
نظرت
حافظ
نظام امور
قلمت محور مدار جهان
ديوان بيدل دهلوي
تهمت آسودگيم داغ کرد
رفع خجالت
بچه
جوهر کنم
ديوان حافظ
بر رخ ساقي پري پيکر
همچو
حافظ
بنوش باده ناب
همچو
حافظ
به رغم مدعيان
شعر رندانه گفتنم هوس است
فقر ظاهر مبين که
حافظ
را
سينه گنجينه محبت اوست
جان نقد محقر است
حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
رندي
حافظ
نه گناهيست صعب
با کرم پادشه عيب پوش
حافظ
نگشتي شيداي گيتي
گر مي شنيدي پند اديبان
شوق لبت برد از ياد
حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه
وجود ما معماييست
حافظ
که تحقيقش فسون است و فسانه
وصال دوستان روزي ما نيست
بخوان
حافظ
غزل هاي فراقي
شاهنامه فردوسي
چو آيند و پرسند گردنکشان
چه گويم ازين
بچه
بدنشان
همه
بچه
را پروراننده اند
ستايش به يزدان رساننده اند
مر آن
بچه
را پيش او تاختند
بسان سپهري برافراختند
بخنديد ازان
بچه
سرو سهي
بديد اندرو فر شاهنشهي
نهاد اندران
بچه
اهرمن
خروشيد و بفگند بر جامه تن
بمن بازگشت اين دلاور جوان
چنانچون بود
بچه
پهلوان
زننده همي تازيانه زند
که تا دخترش
بچه
را بفگند
چو بازارگان
بچه
گردد دبير
هنرمند و بادانش و يادگير
ديوان رودکي
مرغ ديدي که
بچه
زو ببرند؟
چاو چاوان درست چونانست
گلستان سعدي
بچه
کار آيدت جهانداري
مردنت به که مردم آزاري
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
بچه
بط ميان بحر عمان
خربطي بازگشته کشتي بان
واعظ عقل و
حافظ
تنزيل
محرم عشق و محرم تأويل
نشود واعظ و نه
حافظ
دين
نبود وارث رسول امين
ديوان سيف فرغاني
شاخ مانند
بچه
طاوس
مي برآرد يکان يکان پر حسن
ديوان شاه نعمت الله ولي
علم ام الکتاب حاصل ماست
لوح محفوظ
حافظ
دل ماست
بايزيد است قايل قول بلي
بايزيد است
حافظ
قرآن دل
مظهر اسم اعظم اويم
حافظ
حرف حرف قرآنم
جام گيتي نماي ما انسان
حافظ
جامع خدا انسان
ديوان صائب
هلاک حسن خداداداوشوم که سراپا
چوشعر
حافظ
شيراز انتخاب ندارد
الهي نامه عطار
براي
بچه
کم از عنکبوتي
برآرد از دهان شير قوتي
خسرو نامه عطار
عروسان چمن برقع گشاده
هزاران
بچه
بي شوي زاده
لسان الغيب عطار
تو مگر عطار را نشناختي
زآنسبب خود را
بچه
انداختي
ويس و رامين
به شير تند مانم پوي پويان
خروشان
بچه
گمگشته جويان
عشاقنامه عراقي
حافظ
صفحه معاني دل
چشمه آب زندگاني دل
ديوان فرخي سيستاني
باز رزبان به کارد برد رز
بچه
نازنين کند قربان
ديوان قاآني
ور به آبستني بنوشاني
مي برقصد به
بچه
دانش جنين
چند بوسم دهي بفرما هان
بچه
نسبت دهي بياور هين
ديوان مسعود سعد سلمان
گفتم که چگونه جستي از رضوان
اين
بچه
نازديده حورا
شکم روزگار آبستن
بچه
اي زاد چون هزار نگار
تا نبندد نقاب
بچه
بحر
مادر گل نقاب نگشايد
الحق معيد
بچه
ديدم
گفتمش گفتگوي به پايان کن
ديوان فيض کاشاني
آن لب که ثناي تو نگويد
آخر
بچه
خوشدلي گشايد
مثنوي معنوي
حفت الجنه
بچه
محفوف گشت
بالمکاره که ازو افزود کشت
ديوان شمس
کو امرا کو وزرا کو مهان
بهر بلادالله
حافظ
کجا
بامر
حافظ
الله المکان يعي
بمس عاطفه الله الزمان ولود
خسرو و شيرين نظامي
چهار
بچه
بازرگان و برزگر و شاهزاده و توانگر
رفتن شير به شکار و شکار شدن
بچه
هاي او
ليلي و مجنون نظامي
زنگي
بچه
کدام سازي
هندوي کدام ترک تازي
هفت پيکر نظامي
عمده مملکت علاء الدين
حافظ
و ناصر زمان و زمين
بچه
گور خورده سير شده
به شکار افکني دلير شده
ماه و خورشيد
بچه
اي زادست
زهره شير عطاردش دادست
شرف نامه نظامي
درخت گل از باد آبستني
شکم کرده پر
بچه
رستني
هفت اورنگ جامي
زن و
بچه
فقر پروردشان
گياچين به هامون پي خوردشان
حافظ
از نظم بلند آوازه
کرد آيين سخن را تازه
ازان مادر که برخوردار باشد
کزينسان
بچه
اش خونخوار باشد
پيام مشرق اقبال لاهوري
ماهي
بچه
ئي شوخ به شاهين
بچه
ئي گفت
اي سلسله ي موج که بيني همه درياست
ديوان بيدل دهلوي
چون صورت خواب از من و ما هيچ نديديم
کامد
بچه
رنگ آمد و رفتن
بچه
فن رفت
ديوان سلمان ساوجي
تا نصير و
حافظ
و ياور نباشد خلق را
جز خدا بادا خدايت
حافظ
و ياور نصير
ديوان سنايي
حافظ
و ناصر تويي مر بندگان خويش را
کيست جز تو
حافظ
و ناصر «و هم لا ينصرون »
گزيده غزليات شهريار
به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا
حافظ
به جان کندن وداعت مي کنم
حافظ
خداحافظ
ديوان عطار
چرخ زال گوژپشت است و تو مردي
بچه
طبع
بچه
زان مغرور شد کين زال غرق زيور است
قوت خود سازد همي آن
بچه
را از دوستي
دشمن جاني است او آن
بچه
را ني دوستدار
ديوان شمس
چون از رخ يار دور گشتم به بهار
با غم
بچه
کار آيد و عيشم
بچه
کار
تذکرة الاوليا عطار
نقل است که
در
عهد او زاهدي بزرگ بود و پيوسته بر حکيم اعتراض کردي ...
کليله و دمنه
و
در
احکام مروت عذر
بچه
تاويل جايز توان داشت ؟ و بارها بر سرجمع ...
صفحه قبل
1
...
4
5
6
7
8
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن