167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • دام را در دست خود هنجار داد
    در هوا و در زمين رفتار داد
  • در سوي حضرت درآمد در دعا
    تا دعايش گشت در حالي روا
  • روز و شب در خوردن و در بردنست
    خويش را در هر مجازي بردنست
  • يا علي در نه قدم در معنيت
    بگذر از صورت نگر در معنيت
  • در چو قطره بود آنگه گشت در
    بشنو اين گفتار را مانند در
  • هست ملاحان در آنجا بي شمار
    در همي جويند ايشان در کنار
  • گفت اينجا در من گم شد ز من
    در ميان بحر شد آن در من
  • جمله ميجويند در را در کنار
    کي تواند گشت آن در آشکار
  • در ز بحر آيد نه از سرچشمه سار
    در نباشد جز که در قعر بحار
  • هر که در درياي او آيد بحق
    در بيابد از وصالش در سبق
  • خويشتن را در بر مردم فکند
    در ميان راه آن در هم فکند
  • در شه در راه تو گم کرده
    در ميان صد هزاران پرده
  • اي دريغا در حق در باختي
    در معني را دمي نشناختي
  • هم بخواهي در را در بحر او
    در ميان راه آن دريا مجو
  • در تو من باز جويم در تو
    من طلب کارم بجويم در تو
  • در ميان جمع آمد در خروش
    گفت در من بنگر اي جوهر فروش
  • شاه عالم مر ترا در دل نمود
    روي خود در جان تو در گل نمود
  • گاه در دوري گهي اندر کمي
    گاه در افزون و گاهي در کمي
  • در زمان و در مکان آي و برو
    در مکان اندر زمان آي و برو
  • بود نوري شعله زن در پرده در
    گر نبيني آن تو باشي پرده در
  • در ره و در پرده سرگردان شدم
    من چو تو در پرده ها حيران شدم
  • راز او من در نبردم در جهان
    تا که خود چه بود در آنجاگه عيان
  • در درون پرده راز جسم و جان
    در نهان اندر نهان و در عيان
  • در ميان عشق کل مي ناز تو
    جان خود در راه او در باز تو
  • چند باشي در درون و در برون
    چند باشي غافل آسا در جنون
  • خسرو نامه عطار

  • چو آه از دل برآوردي بغم در
    در افتادي شب و روزش بهم در
  • الا اي دايه خوابت در ربودست
    و يا در راه آبت در ربودست
  • چنين گفت آنکه بحري بود در گفت
    که گاهي در فشاندو گاه در سفت
  • در آمد مادر و در بر گرفتش
    زديده روي در گوهر گرفتش
  • زماني پيش در در روي افتاد
    زماني باسگان در کوي افتاد
  • در آمد هرمز عاشق ز در در
    بدستان بسته دستاري بسر بر
  • بپيش خط او شد حلقه در گوش
    در آمد خون او يکباره در جوش
  • همه مخمور و مي در سر فتاده
    قدح در دست و سر در بر فتاده
  • چنان در آتش و در تفت افتاد
    که گفتي آتشي در نفت افتاد
  • چو در دريا نهان شد در جانم
    چو دريا گشت چشم در فشانم
  • چو در بستان گل بشکفته داري
    چو در دريا در ناسفته داري
  • همه در لرزه و در تب بماندند
    در آنموضع دو روز و شب بماندند
  • منم در شوق رويت دست برسر
    دلم در آرزويت هست در بر
  • مختار نامه عطار

  • در بحر فنا به آب در خواهم شد
    چون سايه به آفتاب در خواهم شد
  • اي در طلب گره گشائي مرده
    در وصل بزاده در جدائي مرده
  • در کفر نيي تمام و در ايمان هم
    در هر چه دري، تمام مي بايد بود
  • رفتي و مرا خار شکستي در دل
    در ديده نيي اگر چه هستي در دل
  • در راه تو، دل واقعه مشکل خواست
    در راه تو پاي تا بسر در گل خواست
  • پيکان در خون عجب نباشد ديدن
    در غنچه نگر که خون در پيکان است
  • مصيبت نامه عطار

  • سيم رفته روي چون زر مانده
    در بدر در خاک هر در مانده
  • جمله در فلک در درج تست
    مهر خندان در ده و دو برج تست
  • جمله در فلک در درج تست
    مهر خندان در ده و دو برج تست
  • چند در سوراخها سازي وطن
    در نگر در آفتاب موج زن
  • ني بگنجي در زمين و در زمان
    برده از کبر سر در آسمان
  • در ميان اين و آن درمانده ام
    در يقين و در گمان درمانده ام