نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.
ديوان حافظ
صبحدم از عرش مي آمد خروشي عقل گفت
قدسيان گويي که شعر
حافظ
از بر مي کنند
مي خور که شيخ و
حافظ
و مفتي و محتسب
چون نيک بنگري همه تزوير مي کنند
ياد باد آن که به اصلاح شما مي شد راست
نظم هر گوهر ناسفته که
حافظ
را بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان
حافظ
يا رب اين قلب شناسي ز که آموخته بود
ديديم شعر دلکش
حافظ
به مدح شاه
يک بيت از اين قصيده به از صد رساله بود
دي عزيزي گفت
حافظ
مي خورد پنهان شراب
اي عزيز من نه عيب آن به که پنهاني بود
هر که خواهد که چو
حافظ
نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پي ايشان نرود
بيار باده و اول به دست
حافظ
ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
حافظ
چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
تير عاشق کش ندانم بر دل
حافظ
که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون مي چکيد
حافظ
چو رفت روزه و گل نيز مي رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
دلم از دست بشد دوش چو
حافظ
مي گفت
کاي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر
دلق
حافظ
به چه ارزد به مي اش رنگين کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بيار
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ
که دوش از لب ساقي شنيد راز
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت
حافظ
بي دل ز مکر و دستانش
به غفلت عمر شد
حافظ
بيا با ما به ميخانه
که شنگولان خوش باشت بياموزند کاري خوش
به پاي شوق گر اين ره به سر شدي
حافظ
به دست هجر ندادي کسي عنان فراق
به خنده گفت که
حافظ
غلام طبع توام
ببين که تا به چه حدم همي کند تحميق
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر
حافظ
و آن طبع همچو آب خجل
ساقي چو يار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ
بخورد باده و شيخ و فقيه هم
خوش بود وقت
حافظ
و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب مي زدم
به خاک پاي تو سوگند و نور ديده
حافظ
که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
دوش مي گفت که
حافظ
همه روي است و ريا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
حافظ
لب لعلش چو مرا جان عزيز است
عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ
راز خود و عارف وقت خويشم
صفحه قبل
1
...
55
56
57
58
59
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن