167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • صبحدم از عرش مي آمد خروشي عقل گفت
    قدسيان گويي که شعر حافظ از بر مي کنند
  • مي خور که شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
    چون نيک بنگري همه تزوير مي کنند
  • ياد باد آن که به اصلاح شما مي شد راست
    نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
  • گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
    يا رب اين قلب شناسي ز که آموخته بود
  • ديديم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
    يک بيت از اين قصيده به از صد رساله بود
  • دي عزيزي گفت حافظ مي خورد پنهان شراب
    اي عزيز من نه عيب آن به که پنهاني بود
  • هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
    دل به خوبان ندهد و از پي ايشان نرود
  • بيار باده و اول به دست حافظ ده
    به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
  • حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
    دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
  • تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
    اين قدر دانم که از شعر ترش خون مي چکيد
  • حافظ چو رفت روزه و گل نيز مي رود
    ناچار باده نوش که از دست رفت کار
  • دلم از دست بشد دوش چو حافظ مي گفت
    کاي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر
  • دلق حافظ به چه ارزد به مي اش رنگين کن
    وان گهش مست و خراب از سر بازار بيار
  • چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
    حافظ که دوش از لب ساقي شنيد راز
  • بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
    که سوخت حافظ بي دل ز مکر و دستانش
  • به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه
    که شنگولان خوش باشت بياموزند کاري خوش
  • به پاي شوق گر اين ره به سر شدي حافظ
    به دست هجر ندادي کسي عنان فراق
  • به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
    ببين که تا به چه حدم همي کند تحميق
  • حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
    ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
  • ساقي چو يار مه رخ و از اهل راز بود
    حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
  • خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
    بر نام عمر و دولت احباب مي زدم
  • به خاک پاي تو سوگند و نور ديده حافظ
    که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
  • دوش مي گفت که حافظ همه روي است و ريا
    بجز از خاک درش با که بود بازارم
  • حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است
    عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم
  • من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
    حافظ راز خود و عارف وقت خويشم