167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در ختني روي تو حجله زنگي عروس
    در يمني جزع تو حجره هندي صنم
  • عم پدري ها نمود در حق مختار حق
    کرده مختار بين در حق فرزند عم
  • در عجم از داد توست بيشه رياض النعيم
    در عرب از ياد توست شوره حياض النعم
  • داو کمالت تمام با قمران در قمار
    حصن بقايت فزون از هرمان در هرم
  • در گرد رکاب او همي دو
    در گرد عنان او همي چم
  • در قالب آدم اميدم
    اي هم دم روح، روح در دم
  • در طاق صفه تو چو بستم نطاق خدمت
    جز در رواق هفت فلک منظري ندارم
  • ز بيم فلک در ملک مي پناهم
    ز ترس تبر در گيا مي گريزم
  • چو هستي است مقصد در او نيست گردم
    که از خود همه در فنا مي گريزم
  • شوم نيست در سايه هست مطلق
    که در نيستي مطلقا مي گريزم
  • خور در تب و صرع دار يابم
    مه در دق و ناتوان ببينم
  • در مدينه قدس مريم يافتم
    در حظيره انس حوا ديده ام
  • کعبه را باشد کبوتر در حرم
    در حرم شهباز بيضا ديده ام
  • آري به داغ و دردسرانند نامزد
    اينک پلنگ در برص و شير در جذام
  • خنده در لب گوئي اهلي داشتي
    گريه در بر گويم آري داشتم
  • گه با چهار پير زبان کرده در دهن
    گه با دو طفل در دهن افکنده ريسمان
  • چون کوزه فقاعي ز افسردگان عصر
    در سينه جوش حسرت و در حلق ريسمان
  • تا کي در چشم عقل خار مغيلان زدن
    تا کي در راه نفس باغ ارم ساختن
  • در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
    در معرج غلطم و معراج رضوان جاي من
  • در مسجدند و ساخته چون مهد کودکان
    هم آب خانه در وي و هم جاي خوابشان
  • سوده و بوده شمار اشهب ميمونش را
    سوده قضا در رکاب، بوده قدر در عنان
  • شايد اگر در حرم سگ ندهد آب دست
    زيبد اگر در ارم بز نبود ميوه چين
  • کي رسد آلوده اي بر در پاکان که حق
    بست در آسمان بر رخ ديو لعين
  • سنگ در اجزاي کان زرد شد آنگاه لعل
    نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنين
  • در لب تو هست ز کوثر اثر
    در دل خاقاني از آتش نشان
  • مادحي ام گاه سخن بي نظير
    در طلب نام نه در بند نان
  • او در چه آب بد ز اخوت
    من در چه آتشم ز اخوان
  • پندار همان عهد است از ديده فکرت بين
    در سلسله درگه، در کوکبه ميدان
  • نيست جهانم بکار بي در ميمون تو
    ور بودم في المثل عمر در او جاودان
  • خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن
    مردمي در گوهر آدم نخواهي يافتن
  • روي در ديوار عزلت کن، در هم دم مزن
    کاندرين غم خانه کس همدم نخواهي يافتن
  • يوسفي آورده اي در بن زندان و پس
    قفل زر افکنده اي بر در زندان او
  • ابجد سودا بشوي بر در خاقاني آي
    سوره سر در نويس هم به دبستان او
  • دل به در کبرياست شحنه کارش که او
    خاک در مصطفاست نايب حسان او
  • در سياهي سنگ کعبه روشنائي بين چنانک
    نور معني در سياهي حرف قرآن آمده
  • گر در دم نهنگ درآيي نفس مزن
    ور در دل محيط درافتي کران مخواه
  • در ساحت جهان ز جهان ياوري مجوي
    در آب غرقه گرد و ز ماهي امان مخواه
  • سرمست عشق سرکشي، خاکستري در آتشي
    در ششدر عذرا وشي، صد خصل عذرا ريخته
  • تيغ تو عذراي يمن، در حله چينيش تن
    چون خرده در عدن، بر تخت مينا ريخته
  • منقل مربع کعبه سان، آشفته در وي روميان
    لبيک گويان در ميان، تن محرم آسا داشته
  • يک دو روز اين سگ دلان انگيخته در شيرلان
    شورشي کارژنگ در مازندران انگيخته
  • سهم شاه انگيخته امروز در دربند روس
    شورشي کان سگ دلان در شيرلان انگيخته
  • گيتي ز گرد لشکرش طاوس بسته زيورش
    در شرق رنگين شهپرش، در غرب منقار آمده
  • چون طرب در دل و دل در ملکوت
    ره به پنهان شوم انشاء الله
  • اي در عجم سلاله اصل کيان شده
    وي در عرب زبيده اهل زمان شده
  • نعمانت در عرب چو نجاشي است در حبش
    مولي صفت نموده و لالا زبان شده
  • جد تو نيز شاه فريبرز رفته هم
    ديده در ملک شه و در اصفهان شده
  • تاريخ گشته رفتن مهد تو در عرب
    چون در عجم کرامت تو داستان شده
  • چون کليد سخنم در غلق کام شکست
    بر در بسته اميد چه پائيد همه
  • الوداع اي دلتان سوخته روز فراق
    در شب خوف نه در صبح رجائيد همه
  • خط سيه کرده تظلم به در چرخ بريد
    که شما در خط اين سبزه وطائيد همه
  • نديدي آفتاب جان در اسطرلاب انديشه
    نخواندي احسن التقويم در تحويل انساني
  • از آن در خرقه آدم خشن خويي که در باطن
    مرقع دار ابليسي، ملمع دار شيطاني
  • در نفس مبارکش سفته راز احمدي
    در سفن بلارکش معجز تيغ حيدري
  • در يرقان چو نرگسي، در خفقان چو لاله اي
    نرگس چاک جامه اي، لاله خاک بستري
  • در صفت يگانگي آن صف چارگانه را
    بنده سه ضربه مي زند، در دو زبان شاعري
  • در کف ساقي از قدح حقه لعل آتشي
    در گلوي قدح ز کف رشته عقد عنبري
  • در مجلسي که بگذشت از ياد او حديثي
    در هر لب سفالين ريحان تازه بيني
  • خاقانيا در آتش سرمست شو ز عشقش
    تا در ميان آتش بستان تازه بيني
  • در سايه رکابش فتنه بخفت و دين را
    در جذبه عنانش جولان تازه بيني
  • ماه نو ما حلقه ابريشم چنگ است
    در گوش نه آن حلقه چو در حلقه مائي
  • اي تيغ ملک در کف رخشانش همانا
    در چشمه حيوان ورق زهر گيائي
  • چون نقش بصر در سيهي نور سپيدي
    چون زلف بتان در ظلمان اصل ضيائي
  • در کشور دولت چو نبي شهر علومي
    در بيشه صولت چو علي شير وغائي
  • خواهند ز تو امن، فزع يافتگان ز آنک
    در ظلمت و در خوف چراغي و رجائي
  • همه عاجز شش در و مهره در کف
    به همت مششدر گشائي نيابي
  • آتش تب در زمين گنجه همه شب
    در دم من آه آسمان شکن آورد
  • در دل خاقاني ارچه آتش تب خاست
    آب حياتش نگر که در سخن آورد
  • گرز او در قلعه البرز زلزال افکند
    چتر او در قبه افلاک نقصان آورد
  • در کفم نيست آنچه مي بايد
    در دلم نيست آنچه مي شايد
  • بر در خاقاني اکبر آي و کرم جوي
    از در درياي تنگ بار چه خيزد
  • نرسم در خيال تو چه عجب
    که مگس در عقاب مي نرسد
  • هرگز در آينه نتوان ديد افتاب
    اين افتاب و آينه بين در مکان آب
  • نه در نبات اين بدلي آمد از قدر
    نه در نجوم آن خللي آمد از قضا
  • اي در برگزيده که غواص کرده اي
    در بحر فکر خاطر دردانه سنج را
  • خانه در بسته دار بر اغيار
    تا در او اين غريب مهمان است
  • زيان تو در سود دانستن است
    توان تو در ناتوانستن است
  • نيک بد گشت در اين منزل بد
    گرچه بد بود در آن، مولد پست
  • کسراي عهد بين که در ايوان نو نشست
    خورشيد در نطاق شبستان نو نشست
  • در بيع گاه دهر به بادي بداد عمر
    در قمره زمانه به خاکي بباخت بخت
  • در آفتاب نبيني که شد اسير کسوف
    چو تيغ زنگ زده در ميان خون آمد
  • در بيانم آب و در فکر آتش است
    آبي از آتش مطرز کس نديد
  • هرچه مي کردم آسمان با من
    از در مهر در نمي آمد
  • آرزو بود در حجاب عدم
    به تمنا به در نمي آمد
  • در عجم کيست کو چو طفل عرب
    طوق تو در گلو نمي دارد
  • در او قرصه خور ز چرخ ترنجي
    چو نارنج در شيشه بيني مصور
  • در او جرم گردون چو در قعر قلزم
    يکي ريگ پيروزه رنگ مدور
  • کز دوستي مسيح نصاري است در سعير
    وز دشمني مسيح يهودي است در سقر
  • هر که خر در خلاب شهوت راند
    در سر افتادش اسب سرکش عمر
  • هر کو در نقص ديد در خود
    کامل تر اهل دين شمارش
  • چو در چهار در ملک شد به چهار جهت
    مثال نور فرستاد آفتاب مثال
  • حکم حق تا در نبوت بست
    بست گردون در فتوت هم
  • در نيم شب چو صبح پسين درگرفته ايم
    در ملک نيم روز به پيشين رسيده ايم
  • خواه با دشمن است سر در جيب
    خواه با دوست پاي در دامن
  • اگر نه کعبه بدي، در عرب چکار مرا
    که نيست در عجم امروز کس قرينه من
  • فصلي که در معارضه غير گفته اي
    تضمينش کن در اين دو سه منظوم گوهري
  • در اوهن البيوت چه ترسي ز عنکبوت
    چون بر در مشبک زنبور کافري
  • اين که خرد را در ملوک نمودم
    گر در عزلت نمودمي چه غمستي
  • به سم کوه پيکران در رزم
    کوه را در هوا فرستادي
  • در همه ديوان من دو هجو نبيني
    در همه گلزار خلد خار نيابي