167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • باز راند اين سو بگو زوتر چه بود
    که ز ميدان آن بچه گويم ربود
  • مادر آن پيل بچگان کين کشد
    پيل بچه خواره را کيفر کشد
  • پيل بچه مي خوري اي پاره خوار
    هم بر آرد خصم پيل از تو دمار
  • گرچه حافظ باشد و چست و فقيه
    چشم روشن به وگر باشد سفيه
  • بچه بيرون آر از بيضه نماز
    سر مزن چون مرغ بي تعظيم و ساز
  • اي بسا عالم ز دانش بي نصيب
    حافظ علمست آنکس نه حبيب
  • آنکسي را کش خدا حافظ بود
    مرغ و ماهي مر ورا حارس شود
  • بوي پيراهان يوسف را نديد
    آنک حافظ بود و يعقوبش کشيد
  • شه بچه شد عاشق کمپير زشت
    تا عروس و آن عروسي را بهشت
  • يا به سوي آن که او آن حفظ يافت
    گر نتاني سوي آن حافظ شتافت
  • ناگهان آواز سگ بچگان شنيد
    سگ بچه اندر شکم بد ناپديد
  • بس عجب آمد ورا آن بانگها
    سگ بچه اندر شکم چون زد ندا
  • سگ بچه اندر شکم ناله کنان
    هيچ کس ديدست اين اندر جهان
  • آن چنان که مادري دل برده اي
    پيش گور بچه نومرده اي
  • مر پدر را گويد آن مادر جهار
    که ز مکتب بچه ام شد بس نزار
  • از جز تو گر بدي اين بچه ام
    اين فشار آن زن بگفتي نيز هم
  • آن ترش رويي مادر يا پدر
    حافظ فرزند شد از هر ضرر
  • کي گذارد حافظ اندر اکتناف
    که کسي چيزي ربايد از گزاف
  • جان اين سه شه بچه هم گرد چين
    هم چو مرغان گشته هر سو دانه چين
  • تو نه اي زينجا غريب و منکري
    راستي گو تا بچه مکر اندري
  • ديوان شمس

  • شه بچه اي بايد کو مشتري لعل بود
    نادره اي بايد کو بهر تو غمخواره شود
  • روستايي بچه اي هست درون بازار
    دغلي لاف زني سخره کني بس عيار
  • به خدا طوطي و طوطي بچه ام
    جز سوي تنگ شکر مي نروم
  • گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
    بچه را ابجد و هوز به و حطي کلمن
  • طوطي و طوطي بچه اي قند به صد ناز خوري
    از شکرستان ازل آمده اي بازپري