167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • رستخيزي ز جان برانگيزيم
    غلغلي در همه جهان فکنيم
  • بر فروزيم آتشي ز درون
    شورشي در جهانيان فکنيم
  • پرتو آفتاب سر قدم
    در سر اين حدوث تابان کو؟
  • گوهر «کل من عليها فان »
    در کف آشناي بحر بقاست
  • در طرب خانه وصال قدم
    هر زمانت سرور ديگر باد
  • خاطر دوستانت غمگين است
    تا تو در خانه شاد ننشستي
  • در زلف و رخ او بين،گبري و مسلماني
  • عشاقنامه عراقي

  • خلق در دست قدرت او بود
    قدرتش دستبرد صنع نمود
  • آفريننده زمان و مکان
    در جهات طبايع و ارکان
  • مبدا امر جوهر انسان
    قابل علم کرد در پي آن
  • آفتابي چنين، که مي تابد
    چشم خفاش در نمي يابد
  • عرش در جنب قدرتش موري
    عقل نزديک وحدتش دوري
  • شرعش از علم گستريد فنون
    در نواحي چرخ بوقلمون
  • صد هزاران دريچه از رضوان
    مفتتح در مضاجع ايشان
  • گشت حاصل ز فيض رباني
    در وجودم جنين روحاني
  • در مهاد هواش پيوسته
    به قماط هوس فرو بسته
  • هيچ چشمي نديده در خوابش
    رخ نديد آفتاب و مهتابش
  • ساکن حجره امانت بود
    در پس پرده صيانت بود
  • منزل او شريف جايي بود
    زانکه در کوي آشنايي بود
  • علم علم با نهايت عقل
    رايت اوست در ولايت عقل
  • نيز گويند کو وزيرش بود
    در قضاياي ناگزيرش بود
  • بندگانت پرند، حر بطلب
    هست دريا بر تو، در بطلب
  • نگشادند در سراي وجود
    دري از عالم صفا عشاق
  • در بيابان عشق ره نبرد
    خانه پرورد «لايجوز» و «يجوز»
  • فکر عالم نماي معني خوان
    در دماغ خيال سرگردان
  • اي ملامت کنان بي حاصل
    سعي کمتر کنيد در باطل
  • دل ديوانه در سر زلفش
    کي به زنجيرها شود عاقل؟
  • هرکه يک بار در همه عمرش
    التفاتي کند، شود مقبل
  • حال بيچارگان باديه را
    برساني بيار در محمل
  • شعر، در عالمي که مردانند
    بازي کودکان همي خوانند
  • در مقامات عاشقان مست آي
    ورنه بنشين و خويشتن مستاي
  • شاهبازان در قفس مانده
    پيش بينان بازپس مانده
  • همچو پروانه ز اشتياق رخش
    خويشتن را فگنده در آتش
  • در کلام خداي مي خواني
    که: «عليک محبت مني »
  • زان مجازش حقيقي بنمود
    قفل غم از در دلش بگشود
  • هرکه با عشق در نياميزد
    زين ميانه به پاي برخيزد
  • از صفاهاي عشق روحاني
    بي خبر در جهان، چو حيواني
  • هر لطافت، که در جمال افزود
    اثر عشق پاکبازان بود
  • ساعتي همچو آرزومندان
    ز اشتياق حبيب در ميدان
  • عاشق مستمند بيچاره
    بود در کوه و دشت آواره
  • در بيابان عشق سرگردان
    همچو مجنون مشوش و عريان
  • آهويي ديد کشته، بخروشيد
    پوست برکند ازو و در پوشيد
  • شاهزاده، چو در رسيد از راه
    کرد گرد شکارگاه نگاه
  • ذره چون آفتاب را بيند
    در هوايش ز رقص ننشيند
  • در دلم نه حلاوت مستي
    تا شود نيستي من هستي
  • در بيابان عشق تو دل ما
    «صار حيران مشرق الاشراق »
  • حسنت آوازه در جهان افکند
    هردلي، کان شنيد، جان افکند
  • در دمش چون او بپرسيدند
    ميل شطرنج باختن ديدند
  • تا در گنج ذات بنمايد
    به کليد صفات بگشايد
  • چون سرماست خاک سودايت
    فرصتي، تا نهيم در پايت