نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
نبايد که بندد
در
گنج سخت
به ويژه خداوند ديهيم و تخت
همان روز تو ناگهان بگذرد
در
توبه بگزين و راه خرد
اگر
در
سخن موي کافد همي
به تاريکي اندر ببافد همي
بگفتي که شاه از
در
کار نيست
شما را بدو راه ديدار نيست
سر سال هشتم مه فوردين
که پيدا کند
در
جهان هور دين
به
در
بر ستاره شمر هرک بود
که شايست گفتار ايشان شنود
از اختر چنان ديد خرم نهان
که او شهرياري بود
در
جهان
نه موبد بود شاد و نه پهلوان
نه او
در
جهان شاد روشن روان
تنش را به خلعت بياراستند
ز
در
اسپ شاه يمن خواستند
سه موبد نگه کرد فرهنگ جوي
که
در
شورستان بودشان آب روي
بها داد منذر چو بود ارزشان
که
در
بيشه کوفه بد مرزشان
بياورد رومي کنيزک چهل
همه از
در
کام و آرام دل
دو بگزيد بهرام زان گلرخان
که
در
پوستشان عاج بود استخوان
فروهشته زو چار بودي رکيب
همي تاختي
در
فراز و نشيب
دو پيکان به جاي سرو
در
سرش
به خون اندرون لعل گشته برش
هيون را سوي جفت ديگر بتاخت
به خم کمان مهره
در
مهره ساخت
چو او زير پاي هيون
در
سپرد
به نخچير زان پس کنيزک نبرد
ز برد يماني و تيغ يمن
گر هرچ معدنش بد
در
عدن
به شادي
در
بخشش اندر گشاد
بر اندازه يارانش را هديه داد
به منذر يکي نامه بنوشت شاه
چنانچون بود
در
خور پيشگاه
که تا کي بود
در
جهان مرگ اوي
کجا تيره گردد سر و ترگ اوي
ازين دانش ار يادگيري به دست
که اين راز
در
پرده ايزدست
کشان دم
در
پاي با يال و بش
سيه سم و کفک افگن و شيرکش
به تابوت زرين و
در
مهد ساج
سوي پارس شد آن خداوند تاج
چو
در
دخمه شد شهريار جهان
ز ايران برفتند گريان مهان
بدين کار
در
پارس گرد آمدند
بسي زين نشان داستانها زدند
که اين تاج شاهي سزاوار کيست
ببينيد تا از
در
کار کيست
همه
در
جهان خاک را آمديم
نه جوياي ترياک را آمديم
ز شيبان و از قيسيان ده هزار
فرازآر گرد از
در
کارزار
ره شورستان تا
در
طيسفون
زمين خيره شد زير نعل اندرون
ز سوراخ چون مار بيرون کشيد
همي دامن خويش
در
خون کشيد
به ايران زمين
در
ابا يوز و باز
چنانچون بود شاه گردن فراز
ازان صد يکي نام بهرام بود
که
در
پادشاهي دلارام بود
همه راست گفتيد و زين بترست
پدر را نکوهش کنم
در
خورست
ز بيشه دو شير ژيان آوريم
همان تاج را
در
ميان آوريم
بگفت اين و برخاست و
در
خيمه شد
جهاني ز گفتارش آسيمه شد
به شاهنشهي
در
چه پيش آوري
چو گيري بلندي و کنداوري
به مردي و گفتار و راي و نژاد
ازين پاک تر
در
جهان کس نزاد
ازان پس ز ايرانيانش چه باک
چه ما پيش او
در
چه يک مشت خاک
ندانست کس
در
هنرهاي تو
به پاکي تن و دانش و راي تو
گرو زين سپس شاه ايران بود
همه مرز
در
چنگ شيران بود
ز گيتي برآمد سراسر خروش
در
آذر بد اين جشن روز سروش
نه دريا پديد و نه دشت و نه راغ
نبينم همي
در
هوا پر زاغ
که چونان بديم از بد يزدگرد
که خون
در
تن نامداران فسرد
ازان پس
در
گنج بگشاد شاه
به دينار و ديبا بياراست گاه
در
گنج بگشاد و روزي بداد
سپاهش به دينار گشتند شاد
چو فرمانش آمد ز گيتي به جاي
مناديگري کرد بر
در
به پاي
هرانکس که از داد بگريزد اوي
به بادآفره
در
بياويزد اوي
نماند به فردا از امروز چيز
نخواهد که
در
خانه باشد به نيز
چو نان خورده شد ميزبان
در
زمان
بياورد جامي ز مي شادمان
بزد
در
بگفتا که بي شهريار
بماندم چو او بازماند از شکار
به راهام گفت ايچ ازين
در
مرنج
بگويش که ايدر نيابي سپنج
بدين
در
بخسپم نجويم سراي
نخواهم به چيزي دگر کرد راي
جهود آن
در
خانه از پس ببست
بياورد خوان و به خوردن نشست
چو
در
بارگه رفت بنشاندند
يکي پاک دل مرد را خواندند
ز
در
و ز ياقوت و هر گوهري
ز هر بدره يي بر سرش افسري
ازان پس براهام را خواند و گفت
که اي
در
کمي گشته با خاک جفت
يکي نعره زد شير چون
در
رسيد
بزد دست شاه و کمان درکشيد
بخفت آن شب تيره
در
بوستان
همي ياد کرد از لب دوستان
به دستوري شاه بيرون گذشت
که داند که مي
در
تنش چون گذشت
وزان جاي خرم بيامد به دشت
چو
در
سينه مرد، مي گرم گشت
فرود آمد از باره جايي نهفت
يله کرد و
در
سايه کوه خفت
که کبروي را چشم روشن کلاغ
ز مستي بکندست
در
پيش راغ
بران شير غران پسر شير بود
جوان از بر و شر
در
زير بود
بيامد دوان تا
در
بارگاه
دلير اندر آمد به نزديک شاه
جهاندار زان
در
شگفتي بماند
همه موبدان و ردان را بخواند
بدادم سه جام نبيدش نهان
که ماند کس از تخم او
در
جهان
خروشي برآمد هم انگه ز
در
که اي پهلوانان زرين کمر
سگ و يوز
در
پيش و شاهين و باز
همي تا به سر برد روز دراز
به نزديک پيش
در
آسيا
به رامش کشيده نخي بر گيا
چنين داد پاسخ ورا پيرمرد
کزين
در
که گفتي سوارا مگرد
همي آب بردم بدين مرز خويش
که
در
کار پيدا کنم ارز خويش
چو موبد بديد اندر آمد به
در
ابا او يکي ايرماني دگر
ميان بهي
در
خوشاب بود
که هر دانه يي قطره آب بود
هرانکس کزين زيردستان ما
ز دهقان و از
در
پرستان ما
چو تو شاه ننشست کس
در
جهان
نه کس اين شنيد از کهان و مهان
چو گنجي پراگنده اي
در
جهان
ميان کهان و ميان مهان
ز ديبا بياراسته صد شتر
رکابش همه زر و پالانش
در
نديد و نبيند کسي
در
جهان
چو تو شاه بر تخت شاهنشهان
ز بوي زنان موي گردد سپيد
سپيدي کند
در
جهان نااميد
بزد حلقه را بر
در
و بار خواست
خداوند خورشيد را يار خواست
پرستنده مهربان گفت کيست
زدن
در
شب تيره از بهر چيست
چنين داد پاسخ که بگشاي
در
به بهرام گفت اندر آي اي پسر
چو آمد به بالاي ايوان رسيد
ز
در
دختر ميزبان را بديد
زن چنگ زن چنگ
در
بر گرفت
نخستين خروش مغان درگرفت
چو
در
پيش او مست شد ماهيار
چنين گفت با ميزبان شهريار
بگفت اين و چادر به سر برکشيد
تن آساني و خواب
در
بر کشيد
سپاه انجمن شد به درگاه بر
کجا همچنان بر
در
شاه بر
نثارش کن از گوهر شاهوار
سه ياقوت سرخ از
در
شهريار
مبين مر ورا چشم
در
پيش دار
ورا چون روان و تن خويش دار
بزرگان که بودند بر
در
به پاي
بياوردشان مرد پاکيزه راي
اگر نان بدي
در
تنم جان بدي
اگر چند جانم به از نان بدي
چرا آمدي
در
سراي تهي
که هرگز نبيني مهي و بهي
بيابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو
در
سم به خم
يکي گم شده نام فرشيدورد
نه
در
بزمگاه و نه اندر نبرد
ندانست کس نام او
در
جهان
ميان کهان و ميان مهان
چنين خواسته گسترد
در
جهان
تهي دست و پر غم نشسته نهان
همي بد که اين مرد بد ناسپاس
ز يزدان نبودش به دل
در
هراس
به زير زمين
در
چه گوهر چه سنگ
کزو خورد و پوشش نيايد به چنگ
مر او را چه دينار و گوهر چه خاک
چو بايست کردن همي
در
مغاک
صفحه قبل
1
...
498
499
500
501
502
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن