167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • صد مسارت در سيا و از قدومت ساده را
    وافتي از ترس تو در دين ترسا آمده
  • ديوان اوحدي مراغي

  • امشب که در دير آمدم، زنار بايد بر ميان
    اي يار ترسا، حلقه اي زان يار زناري بده
  • ديوان سعدي

  • گبر و ترسا و مسلمان هر کسي در دين خويش
    قبله اي دارند و ما زيبا نگار خويش را
  • ديوان سنايي

  • مجرما ترسا که از فرمان عيسا سر بتافت
    دل بدان خرم که روزي سم خر در زر گرفت
  • ديوان شمس

  • مگس روح درافتاد در اين دوغ ابد
    نه مسلمان و نه ترسا و نه گبر و نه جهود
  • ديدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته
    هم خلوت و هم بي گه در دير صفا رفته
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... ديدم که بيامد و بچه اين گربه در دهان گرفت من عصا خود بر سر مار ...
  • ديوان حافظ

  • مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
    که بخشش ازلش در مي مغان انداخت
  • فتاد در دل حافظ هواي چون تو شهي
    کمينه ذره خاک در تو بودي کاج
  • گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان
    هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد
  • بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست
    غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر
  • بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ
    خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
  • چو دل در زلف تو بسته ست حافظ
    بدين سان کار او در پا ميفکن
  • هر تار موي حافظ در دست زلف شوخي
    مشکل توان نشستن در اين چنين دياري
  • آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
    آويزه در ز نظم حافظ بادش
  • ديوان سلمان ساوجي

  • در همه وقتي جهانت تابع و گردون مطيع!
    در همه حالي خدايت حافظ و نصرت معين!
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در گوشه ميخانه حريفان همه جمعند
    گر باده ننوشيم در اينجا بچه کاريم
  • نان و پنير شيخ بهايي

  • لوح حافظ، تو شوي در دور و گشت
    لوح محفوظ است، کاو زين در گذشت
  • ديوان عطار

  • پيکرم چون در دهان اژدهاي چرخ زاد
    اژدها بچه است گويي در حقيقت پيکرم
  • ديوان عراقي

  • در کنج خرابات يکي مغ بچه ديديم
    در پيش رخش سر بنهاديم دگربار
  • ديوان قاآني

  • چهرش اندر زلف حوري خفته در دامان ديو
    يا حواصل بچه يي آسوده در پر غراب
  • ديوان فيض کاشاني

  • سخن (فيض) تماشا کن و بنگر در او
    در ز بحر معاني بچه آئين آمد
  • پنهان نتوان داشت جنون در دل عاشق
    در سوخته آتش بچه سان بند توان کرد
  • کليله و دمنه

  • گفت: آورده اند که شيري ماده با دو بچه در بيشه اي وطن داشت
  • ارمغان حجاز اقبال لاهوري

  • شتر را بچه ي او گفت در دشت
    نمي بينم خداي چار سو را