نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
سر بي سرنامه راپيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيداکنم
تا بداند عاشقان سوخته
اسم اعظم گشت
در
دين دوخته
من براي جمله عالم آمدم
لاجرم
در
نفس آدم آمدم
من براي راه عشاق آمدم
لاجرم
در
عشق مشتاق آمدم
خودپرستان اندرين ره گمرهند
در
طريق عشق حق آگه ترند
مردمان گفتند و پنجه ديده
روي خود
در
خون چراآلوده
اي دريغا عارفان باوفا
شان برفتند و بماندم
در
قفا
قلم غواص درياي معاني
سخن هايش همه چون
در
کاني
ز بلبل جمله ميکردند شکايت
هميگفتند هر يک
در
حکايت
زمين بوسيم
در
بزم جهاندار
دعاي دولتش گوئيم صد بار
نسيم صبحدم را گفت برخيز
برو
در
دامن معشوقم آويز
شرابي خور که بدمستي ندارد
نشاطش روي
در
هستي ندارد
مخور چيزي که
در
اندوه ماني
بود آنت بلاي جاوداني
به مستي جمله رندان
در
خرابات
همي گويند بيهوده خرافات
سليمان گفت بلبل را کجائي
چرا
در
معرض مرغان نيايي
و گر نه پايمال نفس ماني
معذب
در
بلاي جاوداني
شنيدستم من از پير خردمند
جواني
در
مغاک کوه الوند
شنيدستم که
در
عهد گذشته
اميري بود والي عهد گشته
تو تا
در
بندگي بيجان نباشي
قبول حضرت سلطان نباشي
کسي باشد سزاي تاجداري
که باشد
در
تبارش شهرياري
کرد آغاز آن فقير ناتوان
داستاني
در
فراق دوستان
گل صبوحي کرد اندر گلستان
شد منور گلستان
در
بوستان
گشت معلوم صبا آن گفتنش
تا ندانند دشمنان
در
سفتنش
نازها ميکرد گل
در
انجمن
چاک کرده هر زماني پيرهن
نرم شد
در
عشق بلبل خاطرش
شفقتي بنمود طبع ماهرش
ديد سوراخي درو گل ريخته
آتشي
در
زير آن انگيخته
بلبل از باد صبا
در
بوستان
نوحه ميکردند بهر دوستان
هرکه بارش را تحمل ميکند
در
جهان جانش تحمل ميکند
رنج اندک را بکن غمخوارگي
ورنه بيني عجز
در
بيچارگي
هر که
در
پايان کار ننگرد
عاقبت روزي پشيماني خورد
فخر جمله کارها نان دادانست
در
بروي دوستان بگشادنست
آنکه کذابست مي گويد دروغ
نيست اورا
در
وفاداري فروغ
اولا صدق زبانست
در
سخن
وآنگهي حفظ امانت فهم کن
موعظت هر چند گويي بيشتر
در
دل سختش نباشد کارگر
در
بلا وقتي که صابرنيستي
نزد اهل صدق شاکر نيستي
هرکه نگزيند صراط مستقيم
در
عذاب آخرت باشد مقيم
تا تواني تشنه راسيراب کن
در
مجالس خدمت اصحاب کن
از خداي خويشتن غافل مباش
غافلانه
در
ره باطل مباش
ويس و رامين
خداوندي که فرمانش روايي
چنين دارد همي
در
پادشايي
بپوشيد آن لوا را
در
صفاهان
بدانش تهنيت کردند شاهان
به ماهي
در
نباشد روزگاري
کز اقليمي نيارندش نثاري
جوانست و نجويد
در
جواني
ز شهوت کامهاي اين جهاني
شنيدي آن مثل
در
آشنايي
که باشد آشنايي روشنايي
فرود آمد شهنشه
در
کهستان
کهستان گشت خرم چون گلستان
بماندم زين سبب اندر صفاهان
نرفتم
در
رکاب شاه شاهان
کجا اين داستاني نامدارست
در
احوالش عجايب بيشمارست
نشسته
در
ميان مهتران شاه
چنان کاندر ميان اختران ماه
گروهي بر کنار رودباري
گروهي
در
ميان لاله زاري
پس پشتش بسي مهد و عماري
بدو
در
ماهرويان حصاري
کجا آنگه ز گشت روزگاران
در
آذرماه بودي نوبهاران
صفحه قبل
1
...
496
497
498
499
500
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن