نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
کنون تا چه پيش آرد اسفنديار
چه بازي کند
در
دم کارزار
به دست جواني چو اسفنديار
اگر تو شوي کشته
در
کارزار
همي باش
در
پيش او بر به پاي
وگرنه هم اکنون بپرداز جاي
اگر من گريزم ز اسفنديار
تو
در
سيستان کاخ و گلشن مدار
بيارم نشانم بر تخت ناز
ازان پس گشايم
در
گنج باز
مبادا چنين هرگز آيين من
سزا نيست اين کار
در
دين من
مرا يار
در
جنگ يزدان بود
سر و کار با بخت خندان بود
يکي چرخ را برکشيد از شگاع
تو گفتي که خورشيد شد
در
شراع
زواره پي رخش ناگه بديد
کزان رود با خستگي
در
کشيد
به تابوت زرين و
در
مهد ساج
فرستادشان زي خداوند تاج
چو تابوت نوش آذر و مهرنوش
ببيني تو
در
آز چندين مکوش
همي برکشيدي ز دريا نهنگ
به دم
در
کشيدي ز هامون پلنگ
همه کارهاي جهان را
در
است
مگر مرگ کانرا دري ديگر است
تو خواهش کن و لابه و راستي
مکوب ايچ گونه
در
کاستي
به زه کن کمان را و اين چوب گز
بدين گونه پرورده
در
آب رز
يکي تيز پيکان بدو
در
نشاند
چپ و راست پرها بروبر نشاند
گشايم
در
گنج ديرينه باز
کجا گرد کردم به سال دراز
مکن نام من
در
جهان زشت و خوار
که جز بد نيايد ازين کارزار
سر تير بگرفت و بيرون کشيد
همي پر و پيکانش
در
خون کشيد
کنون آمدت سودمندي به کار
که
در
خاک بيند ترا روزگار
بدين سان شود کشته
در
کارزار
به زاري سرآيد برو روزگار
فراوان بکوشيدم اندر جهان
چه
در
آشکار و چه اندر نهان
به زابلستان
در
ورا شاد دار
سخنهاي بدگوي را ياد دار
ز تاج پدر بر سرم بد رسيد
در
گنج را جان من شد کليد
به خوبي شده
در
جهان نام من
ز گشتاسپ بد شد سرانجام من
چو بسيار بگريست با کشته گفت
که اي
در
جهان شاه بي يار و جفت
شکسته شد اين نامور پشت تو
کزين پس بود باد
در
مشت تو
چو گفتار و کردار پيوسته شد
در
کين به گشتاسپ بر بسته شد
که تا او به تخت کيي برنشست
در
کين و دست بدي را ببست
ازو يادگاري کنم
در
جهان
که تا هست مردم نگردد نهان
که
در
پرده بد زال را برده يي
نوازنده رود و گوينده يي
ز گنج بزرگ آنچ بد
در
خورش
فرستاد با نامور دخترش
براندازه رستم و رخش ساز
به بن
در
نشان تيغهاي دراز
ازو شاه کابل برآشفت و گفت
که چندين چه داري سخن
در
نهفت
چو بشنيد رستم برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن
در
نهفت
ز لشگر گزين کرد شايسته مرد
کسي را که زيبا بود
در
نبرد
سراسر همه دشت نخچيرگاه
همه چاه بد کنده
در
زير راه
ابا پشه و مور
در
چنگ مرگ
يکي باشد ايدر بدن نيست برگ
چو او تنگ شد
در
ميان دو چاه
ز چنگ زمانه همي جست راه
که آمد که بر تو سرآيد زمان
شوي کشته
در
دام آهرمنان
زواره به چاهي دگر
در
بمرد
سواري نماند از بزرگان و خرد
نماندي به گيتي و رفتي به خاک
که بادا سر دشمنت
در
مغاک
در
دخمه بستند و گشتند باز
شد آن نامور شير گردن فراز
در
خانه پيلتن باز کرد
سپه را ز گنج پدر ساز کرد
به يک سال
در
سيستان سوک بود
همه جامه هاشان سياه و کبود
بدان گيتيش جاي ده
در
بهشت
برش ده ز تخمي که ايدر بکشت
کنون رنج
در
کار بهمن بريم
خرد پيش دانا پشوتن بريم
فرامرز جز کين ما
در
جهان
نجويد همي آشکار و نهان
چنين گفت کز کين اسفنديار
مرا تلخ شد
در
جهان روزگار
به پيش نياکان تو
در
چه کرد
به مردي به هنگام ننگ و نبرد
ازان نيکويها که ما کرده ايم
ترا
در
جواني بپرورده ايم
چو رستم نگهدار تخت کيان
همي بر
در
رنج بستي ميان
ولي عهد من او بود
در
جهان
هم انکس کزو زايد اندر نهان
نژادش به گيتي کسي را نگفت
همي داشت آن راستي
در
نهفت
سپه را همه سربسر بار داد
در
گنج بگشاد و دينار داد
نهاني پسر زاد و با کس نگفت
همي داشت آن نيکويي
در
نهفت
ز چيزي که رفتي به گرد جهان
نبودي بد و نيک ازو
در
نهان
بفرمود تا درگري پاک مغز
يکي تخته جست از
در
کار نغز
به زير اندرش بستر خواب کرد
ميانش پر از
در
خوشاب کرد
نهادش به صندوق
در
نرم نرم
به چيني پرندش بپوشيد گرم
کنون گر بماند سخن
در
نهفت
بگويم به پيش سزاوار جفت
چو من برگشادم
در
بسته باز
به ديدار آن خردم آمد نياز
پر از
در
خوشاب بالين او
عقيق و زبرجد به پايين او
که اين کودک نامداري بود
گر او
در
جهان شهرياري بود
به زن گفت گازر که اين نيک جفت
چه خاک و چه گوهرمرا
در
نهفت
ببردند داراب را
در
کنار
نکردند جز گوهر و زر به بار
در
خانه را تنگ داراب بست
بيامد به شمشير يازيد دست
که
در
تست فرزند شاه اردشير
ز باران مترس اين سخن يادگير
کسي
در
جهان اين شگفتي نديد
نه از کار ديده بزرگان شنيد
که کس
در
جهان اين شگفتي نديد
نه از موبد پير هرگز شنيد
شگفتي تر از کار من
در
جهان
نبيند کسي آشکار و نهان
دو رزم گران کرده شد
در
سه روز
چهارم چو بفروخت گيتي فروز
شهنشاه بر مهتران مهتر است
ز کار آن گزيند کجا
در
خور است
بپيچيد
در
جامه و سر بتافت
که از نکهتش بوي ناخوش بيافت
غمي دختر و کودک اندر نهان
نگفت آن سخن با کسي
در
جهان
دبير خردمند را پيش خواند
ز هر
در
فراوان سخنها براند
وگر بد کني جز بدي ندروي
شبي
در
جهان شادمان نغنوي
چنين داد پاسخ که اين کس نکرد
نه
در
آشتي و نه اندر نبرد
چو
در
جنگ تن را به رنج آوريد
ازان رنج شاهي و گنج آوريد
شکن زين نشان
در
جهان کس نديد
نه از کاردانان پيشين شنيد
تو او را به تن زيردستي نماي
يکي
در
سخن نيز چربي فزاي
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
ز کار جهان
در
شگفتي بماند
همان
در
جهان نيز نامي شوي
به نزد بزرگان گرامي شوي
به من
در
نگر تا نگويي که من
فزونم ازين نامدار انجمن
که چندان بزرگي و شاهي و گنج
نبد
در
زمانه کس از من به رنج
ز نيکي جدا مانده ام زين نشان
گرفتار
در
دست مردم کشان
دو گيتي پديد آمد از کاف و نون
چراني به فرمان او
در
نه چون
چو نامه فرستاده شد برگرفت
جهاني به آرام
در
بر گرفت
که او روشنک را به من داد و گفت
که چون او ببايد ترا
در
نهفت
دل خويش را پر مدارا کنيد
مرا
در
جهان نام دارا کنيد
به مشکوي ما باش روشن روان
توي
در
شبستان سر بانوان
دلاراي برداشت چندان جهيز
که شد
در
جهان روي بازار تيز
شتر
در
شتر رفت فرسنگها
ز زرين و سيمين وز رنگها
چه مايه بريده چه از نابريد
کسي
در
جهان بيشتر زان نديد
بدو گفت کاي مرد يزدان پرست
که
در
کوه با غرم داري نشست
در
خانه پيداتر از کاخ بود
به پيش اندرون تنگ سوراخ بود
دو پرآب و خمي تهي
در
ميان
گذشته به خشکي برو ساليان
يکي خوب گوساله
در
پيش اوي
تنش لاغر و خشک و بي آب روي
سزد گر تو پاسخ بگويي نهان
کزين پس چه خواهد بدن
در
جهان
دگر دين يوناني آن پارسا
که داد آورد
در
دل پادشا
صفحه قبل
1
...
495
496
497
498
499
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن