167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
در اينجاگه نمود يار داني
که در لعنت نبايستش دويدن
ترا آمد وصال جاودانه
همو اسرارها در راز گفتست
ندانم تا بدي آنگه خبردار
ترا ميگويم اينجاگه بظاهر
يکي باشد حقيقت جاودانه
از اين گفتار در دلدار مانده
در اين اسرارها بيهوش گشتند
که ميگويد حقيقت ديد عطار
بگفتم اينزمان در چرخ گردان
کنون در قربت جوهر رسيده
نمودم رخ حقيقت در شريعت
نظر کردم همه معبود ديدم
ولي جمله عجب يکتاست اينجا
کيت آخر رسيده در خدائي
در اينجاگه همه اسرار جانان
حقيقت خود بخود اسرار بنمود
که اينجا ميشوم من ناپديدار
که ديدارم شود اينجاي ظاهر
چنين گفتست تفسير شريعت
وجودش در حقيقت ناپديدار
شدستي در صفات سر پيروز
فرو مگذار يکلحظه شريعت
هميشه باش در توحيد جانان
هميگويم دمادم من اناالحق
بخواهد کشتنم بهر شريعت
بخواهد کشتنم بهر شريعت
همه در جوهر بحرت نظاره
ز تو ديده وصال جاودانه
توئي اينجايگه مرجان جانش
وصالت عشق در بگشوده اينجا
نمودستم در اين گفتار جانان
که واصل کرده عين طبيعت
ترا دادند اينجا وصل توفيق
در اسرار کل بگشوده باز
نميدانند کو در اندرونست
بسان جوهر ذاتست رخشان
حقيقت در حقيقت صاحب اسرار
در اسرار بر سفتيم اينجا
در معني بيکباره گشوديم
حقيقت جمله در ديد خدا اند
گلت خورشيد تابانست درياب
چرا جان و دلت بشتافتستي
فتاده اينچنين در گفتگويش
در اينجا اصل توفيقي ندارد
حقيقت کرد دل مقصود حاصل
نينديشم من از رسوائي خويش
مرا زيبد حقيقت عشقبازي
که خواهم ماند اکنون جاودانه