نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
همه جاي گشته کنام گراز
همه شهر ارمان از آن
در
کزاز
فگندي مرا
در
تک و پوي پوي
بگرد جهان اندرون چاره جوي
چو گرگين بدرگاه خسرو رسيد
ز گردان
در
شاه پردخته ديد
چو
در
پيش کيخسرو آمد زمين
ببوسيد و بر شاه کرد آفرين
درفشي درفشان پس پشت اوي
يکي زابلي تيغ
در
مشت اوي
شد از چشم من
در
جهان ناپديد
بدين دودمان کس چنين غم نديد
خود و گيو با زابلي صد سوار
ز لشکر گزيد از
در
کارزار
دي و اورمزدت خجسته بواد
در
هر بدي بر تو بسته بواد
چه درگاه ايران چه پيش کيان
همه بر
در
رنج بندي ميان
بتنها تن گيو کز انجمن
ز هر بد سپر بود
در
پيش من
فرود آي
در
خان فرزند من
چنان باش با من که پيوند من
بسا رنج و سختي کت آمد بروي
ز بهر مني
در
جهان پوي پوي
بمانم ترا بسته
در
چاه پاي
برخش اندر آرم شوم باز جاي
خروشيد رستم چو او را بديد
همه تن
در
آهن شده ناپديد
گسي کرد بار و برآراست کار
چنانچون بود
در
خور کارزار
ز دهليز
در
رستم آواز داد
که خواب تو خوش باد و گردانت شاد
شکستم
در
بند زندان تو
که سنگ گران بد نگهبان تو
برانديش زان تخت فرخنده جاي
مرا بسته
در
پيش کرده بپاي
يلان صف کشيدند بر
در
سراي
خروش آمد از بوق و هندي دراي
خود و بيژن گيو
در
قلبگاه
نگهدار گردان و پشت سپاه
چو
در
جنگ لشکر شود تيزچنگ
همي پشت بينم ترا سوي جنگ
چنان تيره گون شد ز گرد آفتاب
که گفتي همي غرقه ماند
در
آب
همي کشت و مي بست
در
رزمگاه
چو بسيار کرد از بزرگان تباه
چو بستي کمر بر
در
راه آز
شود کار گيتيت يکسر دراز
چو زين سه گذشتي همه رنج و آز
چه
در
آز پيچي چه اندر نياز
شبيخون کند تا
در
خان من
از ايران بيازند بر جان من
در
آشتي هيچ گونه مجوي
سخن جز بجنگ و بکينه مگوي
بزد مهره
در
جام بر پشت پيل
زمين را تو گفتي براندود نيل
در
گنجهاي کهن باز کرد
سپه را درم دادن آغاز کرد
زند بر
در
شهر خوارزم گاه
ابا شيده رزم زن کينه خواه
برآمد خروش از
در
پهلوان
ز بانگ تبيره زمين شد نوان
همان شب سپاه اندر آورد گرد
برفت از
در
بلخ تا ويسه گرد
ز زيبد همي تاکنابد سپاه
در
و دشت ازيشان کبود و سياه
سوي ميسره رود آب روان
چنان
در
خور آمد چو تن را روان
بيفروز لشکرگه از فر خويش
سپه را همي دار
در
بر خويش
در
و دشت و کوه و بيابان سنان
عنان بافته سربسر با عنان
سپاه اندر آيد پس پشت من
نماند جز از باد
در
مشت من
بهفتم فراز آمد اين روزگار
ميان بسته
در
جنگ چندين سوار
چه داري بروي اندرآورده روي
چه انديشه داري بدل
در
بگوي
چو ديوار گرد اندر آريمشان
چو شير ژيان
در
بر آريمشان
زباني که اندر سرش مغز نيست
اگر
در
بارد همان نغز نيست
چنين داد پاسخ بهومان که رو
بگفتار تندي و
در
کار نو
ز جوشن همه دشت روشن شده
يکي پيل
در
زير جوشن شده
يکي برگزين جايگاه نبرد
بدشت و
در
و کوه با من بگرد
وگر
در
ميان دو رويه سپاه
بگردي بلاف از پي نام و جاه
بچنگ مني
در
بسان تذرو
که بازش برد بر سر شاخ سرو
ازان پس بران بر نهادند کار
که زور آزمايند
در
کارزار
دهن خشک و غرقه شده تن
در
آب
ازان رنج و تابيدن آفتاب
چو بستاني اين نامه هم
در
زمان
برو هم بکردار باد دمان
بگيرند گردان پس پشت اوي
نماند بجز باد
در
مشت اوي
چو هومان و نستيهن از پشت اوي
جدا ماند شد باد
در
مشت اوي
چنين دارم اوميد از کردگار
که پيروز باشي تو
در
کارزار
چو طوس از
در
شاه ايران برفت
سبک شاه رفتن بسيچيد تفت
ببود آن شب و راي زد با پسر
بشبگير بنشست و بگشاد
در
در
گنج دينار و تيغ و کمر
همان مايه ور جوشن و خود زر
دل شير غران ازيشان به بيم
همه غرقه
در
آهن و زر و سيم
بدان تا بفرمايدم تا زمين
ببخشم و پس
در
نورديم کين
از ايران بکوه اندر آيد نخست
در
غرچگان از بر بوم بست
دگر طالقان شهر تا فارياب
هميدون
در
بلخ تا اندر آب
دگر پنجهير و
در
باميان
سر مرز ايران و جاي کيان
هميدون برو تا
در
سغد نيز
نجويد کس آن پادشاهي بنيز
وزان سو که لهراسب شد جنگجوي
الانان و غر
در
سپارم بدوي
فرستم همه سربسر نزد شاه
در
کين ببندد مگر بر سپاه
چو رويين برفت از
در
نامور
فرستاده با ده سوار دگر
دبير آمد و نامه برخواند زود
بگودرز گفت آنچ
در
نامه بود
خردمند پيران که
در
نامه ياد
چه آورد وز پند نيکو چه داد
که بر خواندم نامه را سربسر
شنيديم گفتار تو
در
بدر
بدي خود بدان تخمه
در
گوهرست
ببد کردن آن تخمه اندر خورست
ببخشيد يارانش را سيم و زر
کرا
در
خور آمد کلاه و کمر
برفت از
در
پهلوان با سپاه
سوي لشکر خويش بگرفت راه
برفت از بر من سپيده دمان
همان بيژنش کند سر
در
زمان
به شبگير چون تاج بر سر نهاد
همانگه فرستاده را
در
گشاد
چنين بود و اين بودني کار بود
مرا از تو
در
دل چه آزار بود
که از هر سوي لشکر شهريار
همي کاسته ديد
در
کارزار
روا باشد ار خسته
در
جوشنم
برآرد روان کردگار از تنم
نوندي برافگند بر ديده بان
ازان ديده گه تا
در
پهلوان
ازيشان نپرهيز و تن پيش دار
که آمد گه کينه
در
کارزار
ز پولاد
در
چنگ سيمين ستون
بزير اندرون باره اي چون هيون
يکي تيغ
در
چنگ بيژن چو شير
بپشت گرازه درآمد دلير
که
در
شهر ايران بگسترد کين
بگشت از ره داد و آيين و دين
که کس
در
جهان جاودانه نماند
بگيتي بما جز فسانه نماند
شب و روز
در
جوشن کينه جوي
نگر تا گشاده نداريد روي
چنان بسته
در
پيش خسرو برد
ز ترکان يکي هديه نو برد
بکردار نخچير
در
پيش من
کجات آن سپاه اي سر انجمن
مرا
در
دل آيد که افراسياب
سپه بگذراند بدين روي آب
سپاه وي آسوده از رنج و تاب
بمانده سپاهم چنين
در
شتاب
که جويد کنون
در
جهان کين تو
که گيرد کنون راه و آيين تو
بس از لشکر خويش تيمار خورد
ز گودرز پيمان ستد
در
نبرد
که گر من شوم کشته
در
کينه گاه
نجويي تو کين زان سپس با سپاه
چو گستهم شد کشته
در
کارزار
سرآمد برو روز و برگشت کار
نبايد که گرگ از پسش
در
کشد
که او را همان بخت خود برکشد
نگون گشت و هم
در
زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ويسه نژاد
همي گفت که اي مهربان نيک يار
کجايي فگنده
در
اين مرغزار
ببيژن چنين گفت کاي نيک خواه
مکن خويشتن پيش من
در
تباه
کس از خواست يزدان نيابد رها
اگر چه شود
در
دم اژدها
که توران ز ايران همه پر غمست
زن و کودک خرد
در
ماتمست
بدين لشکر اندر بس مهترست
کجا بندگي شاه را
در
خورست
همه يکسره
در
پناه منيد
و گر چند بدخواه گاه منيد
که
در
بزم درياش خواند سپهر
برزم اندرون شير خورشيد چهر
که چون او نديدست شاهي بجنگ
نه
در
بخشش و کوشش و نام و ننگ
صفحه قبل
1
...
491
492
493
494
495
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن