167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • بدو گفت هومان که اي شهريار
    برانديش و آتش مکن در کنار
  • تو با اين سواران به ايران شوي
    همي در دم گاوشيدان شوي
  • بر آيين جهاني شد آراسته
    در و بام و ديوار پرخواسته
  • اگر ويژه ابري شود در بار
    کشنده پدر چون بود دوستدار
  • يکي کاخ کشواد بد در صطخر
    که آزادگان را بدو بود فخر
  • دو فرزند ما را کنون بر دو خيل
    ببايد شدن تا در اردبيل
  • فريبرز کاووس در قلبگاه
    به پيش اندرون طوس و پيل و سپاه
  • جهاني سراسر به شاهي مراست
    در گاو تا برج ماهي مراست
  • برفتند ديوان به فرمان شاه
    در دژ پديد آمد از جايگاه
  • به دژ در شد آن شاه آزادگان
    ابا پير گودرز کشوادگان
  • نشاندش بر تخت زر شهريار
    که بود از در ياره و گوشوار
  • ز لشکر ببين تا سزاوار کيست
    يکي پهلوان از در کار کيست
  • نبينم سزاي کسي در سپاه
    ترا زيبد اين کار و اين دستگاه
  • بخنديد و او را به بر در گرفت
    نيايش سزاوار او برگرفت
  • سر زال زان پس به بر در گرفت
    ز بهر پدر دست بر سر گرفت
  • دو هفته در بار دادن ببست
    بنوي يکي دفتر اندر شکست
  • که ما بندگانيم و شاهي تراست
    در گاو تا برج ماهي تراست
  • در گنج دينار بگشاد و گفت
    که گنج از بزرگان نشايد نهفت
  • همان بيژن گيو برجست زود
    کجا بود در جنگ برسان دود
  • بزد دست و آن هديه ها برگرفت
    ازو ماند آن انجمن در شگفت
  • شمامه نهاده در آن جام زر
    ده از نقره خام با شش گهر
  • چنين گفت کين هديه آن را که تاو
    بود در تنش روز جنگ تژاو
  • از ايدر شود تا در کاسه رود
    دهد بر روان سياوش درود
  • دليرست و بينا دل و چرب گوي
    نه برتابد از شير در جنگ روي
  • بزاولستان در يکي شهر بود
    کزان بوم و بر تور را بهر بود
  • کسي را که پيشه بجز داد نيست
    چنو در دو گيتي دگر شاد نيست
  • يکي مهره در جام بر دست شاه
    بکيوان رسيده خروش سپاه
  • همي بود بر پيل در پهن دشت
    بدان تا سپه پيش او برگذشت
  • همي رفت با باد و با برز و فر
    سپاهش همه غرقه در سيم و زر
  • ز بازوش پيکان بزندان بدي
    همي در دل سنگ و سندان بدي
  • کسي در جهان پشت ايشان نديد
    برهنه يک انگشت ايشان نديد
  • مشو در جواني خريدار گنج
    ببي رنج کس هيچ منماي رنج
  • مجو ايمني در سراي فسوس
    که گه سندروسست و گاه آبنوس
  • کنون در کلاتست و با مادرست
    جهانجوي با فر و با لشکرست
  • بدو گفت طوس اي گو نامدار
    ازين گونه انديشه در دل مدار
  • از ايران سپاه آمد و پيل و کوس
    بپيش سپه در سرافراز طوس
  • که دشت و در و کوه پر لشکرست
    تو خورشيد گويي ببند اندرست
  • فرود از در دژ فرو هشت بند
    نگه کرد لشکر ز کوه بلند
  • وزان پس بيامد در دژ ببست
    يکي باره تيز رو بر نشست
  • سپردار با نيزه ور سي هزار
    همه رزمجوي از در کارزار
  • پس پشت طوس سپهبد بود
    که در کينه پيکار او بد بود
  • وليکن سپهبد خردمند نيست
    سر و مغز او از در پند نيست
  • چو آيد ببين تا چه آيدت راي
    در دژ ببند و مپرداز جاي
  • ببين تا مگر يادت آيد که کيست
    سراپاي در آهن از بهر چيست
  • برو تا در دژ ببنديم سخت
    ببينيم تا چيست فرجام بخت
  • که ايدون ستوه آمد از يک سوار
    چگونه چمد در صف کارزار
  • وراگيو خوانند پيلست و بس
    که در رزم درياي نيلست و بس
  • دوان بيژن آمد پس پشت اوي
    يکي تيغ بد تيز در مشت اوي
  • به دربند حصن اندر آمد فرود
    دليران در دژ ببستند زود
  • در دژ ببستند زين روي تنگ
    خروش جرس خاست و آواي زنگ
  • سراسر همه کوه پر دشمنست
    در دژ پر از نيزه و جوشنست
  • کشنده تن و جان من درد اوست
    پرستار و گنجم چه در خورد اوست
  • يکي تيغ بگرفت زان پس بدست
    در خانه تازي اسپان ببست
  • که تندي پشيماني آردت بار
    تو در بوستان تخم تندي مکار
  • هنر بي خرد در دل مرد تند
    چو تيغي که گردد ز زنگار کند
  • به بيژن چنين گفت گيو دلير
    که مشتاب در چنگ اين نره شير
  • پلاشان چو شير است در مرغزار
    جز از مرد جنگي نجويد شکار
  • بروز بلا در دم کارزار
    تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
  • بسختي گذشت از در کاسه رود
    جهان را همه رنج برف آب بود
  • ازيدر بر ايشان شبيخون کنيم
    همه کوه در جنگ هامون کنيم
  • چنين تا در دژ همي تاخت اسپ
    پس اندرش بيژن چو آذرگشسپ
  • فراز اسپنوي و تژاو از نشيب
    بدو داد در تاختن يک رکيب
  • که در رزم ما را چنين دستگاه
    نبودست هرگز بايران سپاه
  • همي با تو در پرده بازي کند
    ز بيرون ترا بي نيازي کند
  • ببند درازيم و در چنگ آز
    ندانيم باز آشکارا ز راز
  • مکن هيچ در جنگ جستن شتاب
    ز مي دور باش و مپيماي خواب
  • بکشتي کسي را که در کارزار
    چو تو لشکري خواستي روزکار
  • يلان با فريبرز کاوس شاه
    درفش از پس پشت در قلبگاه
  • بنزد فريبرز و با او بگفت
    که ايدر چه داري سپه در نهفت
  • درفش از در بيژن گيو نيست
    نه اندر جهان سربسر نيو نيست
  • جز از ريونيز آن سر تاجدار
    سزد گر نيايد کسي در شمار
  • ز خويشان پيران چو نهصد سوار
    کم آمد برين روز در کارزار
  • ز بهر يکي چوب بسته دوال
    شوي در دم اختر شوم فال
  • چو بگرفت هم در زمان برنشست
    يکي تيغ هندي گرفته بدست
  • بپيچيد ازو روي پر درد و شرم
    بجوش آمدش در جگر خون گرم
  • بران اندر آورد و برگشت زود
    پس آسانش از پشت زين در ربود
  • نداني همي اي بد شور بخت
    که در باغ کين تازه کشتي درخت
  • سر پر گناهش روان داد من
    بمان تا کند در جهان ياد من
  • ز هرچ آفريدست او بي نياز
    تو در پادشاهيش گردن فراز
  • بگيتي نباشد کم از طوس کس
    که او از در بند چاهست و بس
  • چنان دان که کس بي بهانه نمرد
    ازين در سخنها ببايد شمرد
  • چو در پيش او کشته شد ريونيز
    زرسپ آن جوان سرافراز نيز
  • همان راي زد با تهمتن بران
    چنين تا رخ روز شد در نهان
  • سر آزاد کن دور شو زين ميان
    ببند اين در بيم و راه زيان
  • گر ايدونک بيچاره اي را زمان
    بدست تو آمد مشو در گمان
  • سخن جز بشمشير با او مگوي
    مجوي از در آشتي هيچ روي
  • ز نيروي گردنکشان تيغ تيز
    خم آورد و در زخم شد ريز ريز
  • هوا گفتي از گرز و از آهنست
    زمين يکسر از نعل در جوشنست
  • ز صف در ميان سپاه آمدند
    جگر خسته و کينه خواه آمدند
  • همه دست آن نيزه داران ز کار
    فروماند از برف در کارزار
  • در و دشت گشته پر از برف و خون
    سواران ايران فتاده نگون
  • سيه گشت در دشت شمشير و دست
    بروي اندر افتاده برسان مست
  • مکن پيشدستي تو در جنگ ما
    کنند اين دليران خود اهنگ ما
  • هرآنکس که با طوس در جنگ بود
    همه نامدار و کنارنگ بود
  • بفرجام چندين پسر ز انجمن
    ببينم چنين کشته در پيش من
  • فراوان ز رستم گرفتند ياد
    کجا داد در جنگ هر جاي داد
  • دريغ آن در و گاه شاه جهان
    که گيرند ما را کنون ناگهان
  • دل چرخ در نوک شمشير تست
    سپهر و زمان و زمين زير تست
  • هم از تشنگي هم ز راه دراز
    گزيدن در رنج بر جاي ناز
  • ز گردان شمشير زن سي هزار
    ز لشکر گزين از در کارزار