نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
اين به انواع هنر معروف
در
فرزانگي
وان به اجناس شرف مشهور
در
پيغامبري
هرکه شد
در
طاعت آن داد دهرش زينهار
هرکه شد
در
خدمت اين داد بختش ياوري
در
ارادت اول و
در
فعل گويي آخرست
گر به فکرت بر سر کوي کمالش بگذري
ذره اي از حلم او گر
در
گل آدم بدي
در
ميان خلق ناموجود بودي داوري
مرگ
در
خون کشته غوطه خورد
گر
در
آن کر و فر درو يازي
در
چنان موقفي ز حرص سخا
خصم را
در
سؤال بنوازي
گرچه
در
انشي نظمي که
در
ايشان گويي
راه بر قافيه مي گم شود از حيراني
گرچه
در
پاي تو افتم چه شود
گر سري
در
سخنم جنباني
در
شکار از پي سائل تازي
در
نماز آيت احسان خواني
برتر از نه فلکي
در
رفعت
گرچه
در
حيز چار ارکاني
وي
در
اين تهنيت بجاي نثار
از
در
جان که بر تو افشاني
رسد
در
ثناي تو نثرم به نثره
کشد
در
مديح تو شعرم به شعري
در
تربيت مادح و
در
مالش دشمن
گويي اثر طاعت و پاداش گناهي
در
خدمت تو تير ز نواب ملازم
در
مجلس تو زهره ز اصحاب ملاهي
در
حزم ره راست روي مهري
در
حمله چپ و راست روي ماهي
در
نسبت آن شرف توان ديد
چون فضل خداي
در
خدايي
زنطقش
در
خوي خجلت روان صاحب وصابي
ز دستش
در
طي نسيان رسوم حاتم طايي
الا تا گاه درگاهش بود گاهي
در
افزايش
ذراع روز و شب همواره
در
تاريخ پيمايي
در
نسبت فرمان تو هستند عناصر
چون چار عيال آمده
در
طاعت شويي
و آسمان
در
طلب واسطه عقد نجوم
روي
در
راي تو آورده که وي شاهد وي
قطره
در
چشم حسودت نشگفت ار بفسرد
زانکه غم
در
نفسش تعبيه دارد مه دي
نه
در
مزاج کسي گرميي بد از سيکي
نه
در
دماغ کسي غلبه کرد قوت خواب
بحر
در
موج شبانروزي دلش را زير دست
ابر
در
باران نوروزي کفش را نايبست
به خدايي که
در
دوازده ميل
هفت پيکش هميشه
در
سفرست
زمانه ني
در
مردي
در
کرم بشکست
سپهر ني دم شخصي دم هنر دربست
باز
در
طاعت تو کبک نواز
ديو
در
دولت تو حرزپرست
هست اينک نديم حلقه
در
اي جهان بر
در
تو بارش هست
سر
در
کردم اشارتت گفت
در
صدر نشين که جايت آنست
زمانه
در
دل کتم عدم ضميري داشت
که
در
وجود نگنجد کمال او آنست
حالتي دادم اندرو که
در
آن
چرخ
در
غبن و رشک و تاب منست
برابري چه کني با کسي که
در
ملکش
امير شهر تو
در
آرزوي سگبانيست
چار شهرست خراسان را
در
چارطرف
که وسطشان به مسافت کم صد
در
صد نيست
بلخ شهريست
در
آکنده به اوباش و رنود
در
همه شهر و نواحيش يکي بخرد نيست
کيميايي ترا کنم تعليم
که
در
اکسير و
در
صناعت نيست
دوستي دارم که
در
روي زمين
کس ازو
در
حسن نيکوتر نداشت
در
سرايي که تو نخواهي بود
در
و ديوار او چه خوب و چه زشت
در
تموز و دي به سالي يک دو بار
آمدي
در
قلب شهر از طرف دشت
چون ندارم آنچه با قارون فروشد
در
زمين
در
دلم آنست کانرا قبله کردن زرد هشت
دي حيات تو نهادستي مرا
در
تن چنانک
بالله ار
در
خاک هرگز ابر آذاري نهاد
از شرف
در
عرض من عرقي نهادستي چنانک
مصطفي
در
نسل بوايوب انصاري نهاد
بقاش باد نه چندان که
در
شمار آيد
که رونقي ندهد هرچه
در
شمار افتاد
وگر که نيست
در
اصطبل مخدوم
در
اين همسايه شخصي مي فروشد
لم
در
افعال او نيايد از آن
که سبب
در
ميانه بنشاند
بيش از اين
در
زمانه دولت نيست
هيچ باقيش
در
زمانه نماند
سخن که گفته بود همچو
در
سفته بود
مرا رواست گر اين
در
من نسفته بماند
تا که
در
نطع دهر
در
بازيست
رخ بهرام و اسب مار اسفند
اي ز حزم تو
در
حوالي ملک
دولت و فتنه
در
قيام و قعود
وي ز عدل تو
در
نواحي دهر
جور و انصاف
در
صدور و ورود
چو وهم تو
در
سير برهان نمايد
ازو باد را سنگ
در
موزه آيد
خاک
در
پايش اوفتاد وبه درد
روي
در
کفش او همي ماليد
شيوه اهل زمانه پيش کن بگزين غلام
در
حضر بي بي و خاتون
در
سفر اسفنديار
همچو معني که
در
بيان باشد
در
جهاني و از جهاني بيش
نظيرت
در
سخا و مردمي نيست
نه
در
مرو و نه بغداد و نه طائف
بوده
در
بذل و جود چون حاتم
گشته
در
عدل و داد چون فاروق
روز و شب
در
عبادت خالق
سال و ماه
در
رعايت مخلوق
اي مسلم به نکته
در
اشعار
وي مقدم به بذله
در
امثال
چون بدان راضي نبودستم طلب مي کرده ام
در
سفرگاه مسير و
در
حضرگاه مقام
گهي ز آب دو ديده مدام
در
بحرم
گهي ز آتش سينه مقيم
در
نارم
خاطرم
در
ستر ديوان دختران دارد چو حور
زهره شان پرورده
در
آغوش طبع زاهرم
در
غرض از آفرينش غايتم بس اولم
گرچه
در
سلک وجود از روي صورت آخرم
در
حل مشکلات چو خورشيد روشنم
در
قطع معضلات چو شمشير قاطعم
تا که
در
خانه فلک باشيم
همه
در
خانه غلام توايم
گاه باشد به شرق و گاه به غرب
گاه
در
حوت و گاه
در
سرطان
هست يسر خادمان از خاتم تو
در
يسار
هست يمن چاکران از خامه تو
در
يمين
وفا
در
طبع تو تسکين گزيده
سخا
در
دست تو ماوي گرفته
خصم
در
مجلس تو مسخره وار
گردن از کاج
در
ندزديده
تو زر خواهي و من سخن عرضه دارم
تو
در
فاژه افتي و من
در
عطاسه
رشيد اختيار زمانه است و طبعش
در
اين فن چو
در
زلف ژوليده شانه
چيست کز تابش تو
در
نورند
همه آفاق و بنده
در
سايه
اي ز قدر تو آسمان
در
گو
آفتاب از تو
در
خجالت ضو
اين همايون
در
فرخنده سراي
تا ابد باد
در
اقبال به پاي
به زر سيکي نمي يابم
در
اين شهر
وگرنه نيست
در
طبعم بخيلي
نه
در
دست تقدير ملکي بگيري
نه
در
حرب ايام خوني براني
عالمي از کرم اين همه
در
آسايش
امني از قلم آن همه
در
آساني
در
حضورست از اين نقش يقين مي شودم
خاصه با مهره
در
ششدر بي ساماني
در
سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلي
در
تن دانش و رامش به لطافت جاني
بر تو ار چند
در
انواع سخن تاوان نيست
اندرين شعر شکايت ز
در
تاواني
زان روي که روز وصل آن
در
خوشاب
در
خواب شبي بر آتشم ريزد آب
در
صدر وزارتت که
در
عشق زرست
چون از پس راء عمرو واو افتادست
خوش باش که يک نيمه مرا
در
خانه ست
در
سنبله سپهر اگر يک دانه ست
پاي تو اگرچه
در
وفا محکم نيست
در
دست تو يک درد مرا مرهم نيست
در
چشمه تيغ بي کفت آب مباد
در
زلف زره بي کنفت تاب مباد
بي ياد مبارک تو
در
دست ملوک
در
آب فسرده آتش ناب مباد
ايام زفتنه تو
در
گوشه نشست
خورشيد ز سايه تو
در
خانه بماند
در
هجر همي بسوزم از شرم خيال
در
وصل همي بسوزم از بيم زوال
در
کوي غمت هزار منزل دارم
وز دست تو پاي صبر
در
گل دارم
از شرم رخ تو
در
تو نتوان نگريست
مي ريزم اشک تا
در
آبت بينم
رفتم چو نماند هيچ آبم بر تو
در
چشم تو خوارتر ز خاک
در
تو
وين وصل که قبله ايست
در
عالم عشق
از گمشدگان يکيست
در
عالم تو
در
مرتبه از سپهر پيش آمده اي
وز آدم
در
وجود بيش آمده اي
ديوان باباطاهر
ز عشقت آتشي
در
بوته ديرم
در
آن آتش دل و جان سوته ديرم
زدل نقش جمالت
در
نشي يار
خيال خط و خالت
در
نشي يار
ته که دور از مني دل
در
برم ني
هوايي غير وصلت
در
سرم ني
غمت
در
سينه مو خانه ديره
چو جغدي جاي
در
ويرانه ديره
فلک هم
در
دل تنگم نهد باز
هر آن انده که
در
انبانه ديره
خوشا آندل که از خود بيخبر بي
ندونه
در
سفر يا
در
حضر بي
زعشقت آتشي
در
بوته ديرم
در
آن آتش دل و جان سوته ديرم
تو داري
در
مقام خود قراري
مويم که
در
جهان آواره هستم
روم
در
پاي گل افغان کنم سر
که هر سوته دلي
در
غلغل آيو
بگيرم
در
بغل قبر رضا را
در
آن گلشن گل شادي بچينم
صفحه قبل
1
...
47
48
49
50
51
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن