167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو سيصد بنه برنهادند بار
    چو سيصد همان از در کارزار
  • رده بر کشيده ز هر سو سپاه
    منوچهر با سرو در قلب گاه
  • ميان بسته داريد و بيدار بيد
    همه در پناه جهاندار بيد
  • کمين ساختم از پس پشت اوي
    نماندم بجز باد در مشت اوي
  • در حصن بگرفت و اندر نهاد
    سران را ز خون بر سر افسر نهاد
  • رسيد آنگهي تنگ در شاه روم
    خروشيد کاي مرد بيداد شوم
  • درختي که پروردي آمد به بار
    بيابي هم اکنون برش در کنار
  • برفتند يکسر گروها گروه
    پراگنده در دشت و دريا و کوه
  • برآمد ز در ناله کر ناي
    سراسر بجنبيد لشکر ز جاي
  • در دخمه بستند بر شهريار
    شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
  • هر آنکس که در هفت کشور زمين
    بگردد ز راه و بتابد ز دين
  • پس پرده تو در اي نامجوي
    يکي پور پاک آمد از ماه روي
  • بپيچد همي تيره جانم ز شرم
    بجوشد همي در دلم خون گرم
  • نشانش پراگنده شد در جهان
    بد و نيک هرگز نماند نهان
  • چنان ديد در خواب کز هندوان
    يکي مرد بر تازي اسپ دوان
  • چو بيدار شد موبدان را بخواند
    ازين در سخن چندگونه براند
  • پس از آفريننده بيزار شو
    که در تنت هر روز رنگيست نو
  • فرامش مکن مهر دايه ز دل
    که در دل مرا مهر تو دلگسل
  • به پيش من آورد چون دايه اي
    که در مهر باشد ورا مايه اي
  • کليد در گنجها پيش تست
    دلم شاد و غمگين به کم بيش تست
  • به راي و به دانش به جايي رسيد
    که چون خويشتن در جهان کس نديد
  • چنان بد که روزي چنان کرد راي
    که در پادشاهي بجنبد ز جاي
  • گشاده در گنج و افگنده رنج
    برآيين و رسم سراي سپنج
  • خوش آمد هماناش ديدار او
    دلش تيز تر گشت در کار او
  • چو آمد به نزديکي بارگاه
    خروش آمد از در که بگشاي راه
  • مرا آرزو در زمانه يکيست
    که آن آرزو بر تو دشوار نيست
  • به گيتي در از پهلوانان گرد
    پي زال زر کس نيارد سپرد
  • چو برگاه باشد درافشان بود
    چو در جنگ باشد سرافشان بود
  • هميشه دلم در غم مهر اوست
    شب و روزم انديشه چهر اوست
  • ستوده ز هندوستان تا به چين
    ميان بتان در چو روشن نگين
  • که پرورده مرغ باشد به کوه
    نشاني شده در ميان گروه
  • بپريم با مرغ و جادو شويم
    بپوييم و در چاره آهو شويم
  • همي گل چدند از لب رودبار
    رخان چون گلستان و گل در کنار
  • کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد
    به دست جهان پهلوان در نهاد
  • که ماهيست مهراب را در سراي
    به يک سر ز شاه تو برتر بپاي
  • نفس را مگر بر لبش راه نيست
    چنو در جهان نيز يک ماه نيست
  • پرستنده با ماه ديدار گفت
    که هرگز نماند سخن در نهفت
  • کند حلقه در گردن کنگره
    شود شير شاد از شکار بره
  • چو خورشيد تابنده شد ناپديد
    در حجره بستند و گم شد کليد
  • نگفتم من اين تا نگشتم غمي
    به مغز و خرد در نيامد کمي
  • بدين در خردمند را جنگ نيست
    که هم راه دينست و هم ننگ نيست
  • به جاي شما آن کنم در جهان
    که با کهتران کس نکرد از مهان
  • پدر بود در ناز و خز و پرند
    مرا برده سيمرغ بر کوه هند
  • همي خواندندي مرا پور سام
    به اورنگ بر سام و من در کنام
  • فرستاده در پيش او باد گشت
    به زير اندرش چرمه پولاد گشت
  • به خواب اندرد آرد سر دردمند
    ببندد در جنگ و راه گزند
  • در کاخ بر خويشتن بر ببست
    از انديشگان شد به کردار مست
  • چه ماند از نکو داشتي در جهان
    که ننمودمت آشکار و نهان
  • چنين گفت سيندخت با مرزبان
    کزين در مگردان به خيره زبان
  • سپاهي که از کوه تا کوه مرد
    سپر در سپر ساخته سرخ و زرد
  • هر آنکس که پيوسته او بود
    بزرگان که در دسته او بود
  • چو پرورده مرغ باشد به کوه
    نشاني شده در ميان گروه
  • همان کن که با مهتري در خورد
    ترا خود نياموخت بايد خرد
  • چو در کابل اين داستان فاش گشت
    سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
  • مرا در جهان انده جان اوست
    کنون با توم روز پيمان اوست
  • بياراست تن را به ديبا و زر
    به در و به ياقوت پرمايه سر
  • نثار و پرستنده و اسپ و پيل
    رده بر کشيده ز در تا دو ميل
  • نيايد چنين کارش از تو پسند
    ميان را به خون ريختن در مبند
  • شما گرچه از گوهر ديگريد
    همان تاج و اورنگ را در خوريد
  • يکي بر فراز و يکي در نشيب
    يکي با فزوني يکي با نهيب
  • که پرورده مرغ بي دل شدست
    از آب مژه پاي در گل شدست
  • ازان بر زده هر يکي شاخ سي
    نگردد کم و بيش در پارسي
  • دگر پيکرش در خوشاب بود
    که هر دانه اي قطره اي آب بود
  • سپه راني و ما به کابل شويم
    بگوييم زين در سخن بشنويم
  • عماري و بالاي و هودج بساخت
    يکي مهد تا ماه را در نشاخت
  • گياهي که گويمت با شير و مشک
    بکوب و بکن هر سه در سايه خشک
  • چنان بي گزندش برون آوريد
    که کس در جهان اين شگفتي نديد
  • بزد مهره در جام و برخاست غو
    برآمد ز هر دو سپه دار و رو
  • به سر برش تاج و کمر بر ميان
    سپر پيش و در دست گرز گران
  • ز رستم همي در شگفتي بماند
    برو هر زمان نام يزدان بخواند
  • بسازيد سام و برون شد به در
    يکي منزلي زال شد با پدر
  • که من در دل ايدون گمانم همي
    که آمد به تنگي زمانم همي
  • کنون نو شود در جهان داوري
    چو موسي بيايد به پيغمبري
  • به نوذر در پندها را گشاد
    سخنهاي نيکو بسي کرد ياد
  • ازين در سخن هيچ گونه نراند
    به آرام بر نامه کين نخواند
  • همه لشکر نوذر ار بشکريم
    شکارند و در زير پي بسپريم
  • تو گفتي که الماس مرجان فشاند
    چه مرجان که در کين همي جان فشاند
  • بگفت آنک در دل مرا درد چيست
    همي گفت چندي و چندي گريست
  • گرفت آن دو فرزند را در کنار
    فرو ريخت آب از مژه شهريار
  • چو نوذر فرو هشت پي در حصار
    برو بسته شد راه جنگ سوار
  • ز قنوج تا مرز کابلستان
    همان تا در بست و زابلستان
  • همه سر به سر پاک در چنگ ماست
    بر ايوانها نقش و نيرنگ ماست
  • بر ويسه شد قارن رزم جوي
    ازو ويسه در جنگ برگاشت روي
  • نثاري فرستم چنان چون سزاست
    جز اين نيز هرچ از در پادشاست
  • ازين سو دل پهلوان را ببست
    وزان در سوي چاره يازيد دست
  • کنون من شوم در شب تيره گون
    يکي دست يازم بريشان به خون
  • کماني به بازو در افگند سخت
    يکي تير برسان شاخ درخت
  • بگفتند کاين تير زالست و بس
    نراند چنين در کمان تير کس
  • چو اين دو سرافگنده شد در نبرد
    شماساس شد بي دل و روي زرد
  • چنان شد ز بس کشته در رزمگاه
    که گفتي جهان تنگ شد بر سپاه
  • شماساس چون در بيابان رسيد
    ز ره قارن کاوه آمد پديد
  • چو اغريرث پرهنر آن بديد
    دل او ببر در چو آتش دميد
  • که چندين سرافراز گرد و سوار
    نه با ترگ و جوشن نه در کارزار
  • کلاه کياني به سر بر نهاد
    به دينار دادن در اندرگشاد
  • چمان چرمه در زير تخت منست
    سنان دار نيزه درخت منست
  • کدامست مردي کنارنگ دل
    به مردي سيه کرده در جنگ دل
  • بران بستگان زار بگريست دير
    کجا مانده بودند در چنگ شير
  • طلايه شب و روز در جنگ بود
    تو گفتي که گيتي برو تنگ بود
  • بر آن برنهادند هر دو سخن
    که در دل ندارند کين کهن
  • شب و روز در جنگ يکسان بدم
    ز پيري همه ساله ترسان بدم