167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • روش در جمله ذرات دارد
    حقيقت هستي او ذات دارد
  • درون پرده آگاهي ندارند
    همه ذرات عالم در گذارند
  • دروني صورتت پيدا نمودست
    در اينصورت ترا غوغا نموداست
  • بعلم ايدوست منگر زانکه صورت
    نموداريست او را در ضرورت
  • چو رخشانست خورشيد حقيقت
    دمي بنگر تو در سوي طبيعت
  • شود رندانه در سوي خرابات
    براندازد بيکره زهد و طامات
  • تو اينجا بسته در کوهساران
    چو دريابد ترا خورشيد تابان
  • خراباتست جاي لاابالي
    که در بازند بود خويش حالي
  • خراباتست جاي جمله مردان
    که مي نوشند در ديدار جانان
  • خراباتست جاي سالکانش
    در آنجا بشنوي شرح و بيانش
  • خرابات فنا رفتند و ديدند
    در اينجاگه بکام دل رسيدند
  • شده اجسام تو اينجاي مرده
    بصورت ليک در معني بمرده
  • ميان ظلمت و نوري فتاده
    بدرياي عدم سر در نهاده
  • تو در خوابي و بيداران رسيدند
    جمال طلعت جانان بديدند
  • دم آدم مرا دردم درونست
    مرا خاتم در اينجا رهنمونست
  • دمي اندر نهادش ميتوان کرد
    در اينرازم درون صاحب درد
  • چو عشقش عاقبت در برگشايد
    جهان اولش آخر نمايد
  • شود ذرات صورت بيشکي جان
    نهندش روي در خورشيد تابان
  • تو چون پروانه ايدل بمانده
    در اين بيغوله بيحاصل بمانده
  • در اين منزل سراي پر بهانه
    نديدم عاشقي کو عاشقانه
  • اگرچه مشکلت اينجا گشادست
    دلت در تنگناي دل فتادست
  • چو استاد ازل در برگشايد
    نمود مرغ جان پر برگشايد
  • همه ايندم زدند اما نهاني
    ولي منصور آمد در عياني
  • فنا شد اول وآخر فنايست
    فنا نزديک در عين بقايست
  • بسوزان دلق چرخ لاجوردي
    سزد کين هفت پرده در نوردي
  • برافکن پرده تا ديدار يابي
    در اينجا بيشکي جبار يابي
  • صدف بگرفت ناگه در درونم
    فرو برد او بگردابي درونم
  • چنان اورند آمد لاابالي
    که در مستي اناالحق گفت حالي
  • ترا خورشيد اينجا در نظارست
    بجز رويش مبين کاينجا بهارست
  • چگويم چونکه وصلت داد دادست
    دل بيچاره در پايت فتادست
  • شوي در خدمت هر ناتواني
    سزد گر خويشتن را وارهاني
  • در آخر منزل تجريد ترکست
    حيات جاوداني عين مرگست
  • چرا در ظملت جسمي گرفتار
    بماندستي چنين عين پندار
  • دلت در اصبعين دوست بنگر
    همه ديوان درون پوست بنگر
  • دراين عين خراباتم در ايندم
    فتاده هر زمان سر دمادم
  • ضعيفم ناتواني دست دادست
    دلم افتاده در دامت فتادست
  • تمامت دوستدار خود بکشتي
    بخاک راه خودشان در سرشتي
  • چنان از اشتياقت مستمندم
    که چون آهو فتاده در کمندم
  • چنان از اشتياقت زرد رويم
    که همچون بلبلي در گفتگويم
  • وصالت يافت اينجا در نظاره
    بکردندش بکلي پاره پاره
  • چنان حيران ديدارست جسمم
    که در ديدار حيرانست اسمم
  • اگر اينجايگه بيني کمالش
    شوي هر لحظه در اتصالش
  • تو آدم دان نمود کبريائي
    خدائي کرده در عين خدائي
  • توئي آدم نمود تست دنيا
    فتاده اينزمان در عين مولي
  • منم منصور در عين خدائي
    ز غير خويشتن کرده جدائي
  • مرا اينجا در آويزند از دار
    بنزد عاشقان بهر نمودار
  • اناالحق چون زنم مرسالکانم
    در اينراهت بنزد خويش خوانم
  • تمامت قدسيان کرده سجودت
    طلبکارند در ديد وجودت
  • نکردي گوش يکدم سوي يارت
    نرفتي يکزمان در کوي يارت
  • نديده کس جمالت آشکاره
    خودي در خود زبهر خود نظاره