167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • وصل جانان بايدم نه خورد و خواب
    مرد در خوابست اينجا در عذاب
  • در جنون عاقل ز خود گم گشته است
    تا در اينديوانگي پي برده است
  • من هم از اهل جنونم در سخن
    فهم در گفتار اينديوانه کن
  • در فراق يار جان در باختم
    تا وصال و غيبتش دريافتم
  • روبخوان گفتار ما در صبح و شام
    تا شود کار تو در دنيا تمام
  • تو ز دانا غافلي چون ابلهان
    کور در چشمي و لالي در زبان
  • کيست دانا آنکه در مکه بزاد
    روي در محراب جان خود بداد
  • ما در اين دنيا ز خود بگذشته ايم
    در بروي خلق اينجا بسته ايم
  • در درون بنگر يقين بيرون منم
    در حقيقت گردش گردون منم
  • ما بيار خويش در خلوتگهيم
    که برون آن در خلوت زنيم
  • هرکه ما را در حقيقت او شناخت
    خويش را در بوته جانان گداخت
  • جمله را پشت و پناهي در جهان
    از تو ميگويد در اينجا گه لسان
  • در نکويي گنج معني ميدهند
    بعد از آن در سوي مولي ميبرند
  • نيکوئي باشد ترا همراه نيک
    در بدي رويت شود در تحت ديک
  • دربدي گم ميکني اينراه تو
    مي در افتي در درون چاه تو
  • در بدي زنهار دست خود مزن
    تا نماند پاي و دستت در رسن
  • در بدي کردن شوي در نار تو
    مي نيابي لمعه ديدار تو
  • در بدي کردن سيه بختي شوي
    در شي نه لايق تختي شوي
  • در گداز است او که نشناسد يقين
    سوي دوزخ ميکشندش در زمين
  • در گداز است آنکه ناپاکي در اوست
    اين گدازش پيش دانايان نکوست
  • در سلوک سالکانم هر زمان
    ذکر ايشانست مار ا در زبان
  • همره سالک منم در راه دوست
    شو در اين منزل تو هم آگاه دوست
  • دوست دانا در جهان باشند پر
    ليک نشناسند خرمهره ز در
  • اي شده در جهل آغشته بخون
    در درون هاويه رفته نگون
  • درنگر در خود که نقد اينجا تواي
    در ظهور ظاهري پيدا تواي