نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان حافظ
ذره خاکم و
در
کوي توام جاي خوش است
ترسم اي دوست که بادي ببرد ناگاهم
عزم سبک عنان تو
در
جنبش آورد
اين پايدار مرکز عالي مدار هم
دوستان
در
پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
در
گوشه اميد چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ايم
گفتي که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در
حلقه هاي آن خم گيسو نهاده ايم
لنگر حلم تو اي کشتي توفيق کجاست
که
در
اين بحر کرم غرق گناه آمده ايم
خيز تا از
در
ميخانه گشادي طلبيم
به ره دوست نشينيم و مرادي طلبيم
زاد راه حرم وصل نداريم مگر
به گدايي ز
در
ميکده زادي طلبيم
چون غمت را نتوان يافت مگر
در
دل شاد
ما به اميد غمت خاطر شادي طلبيم
در
خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روي
در
اين منزل ويرانه نهاديم
در
خرقه از اين بيش منافق نتوان بود
بنياد از اين شيوه رندانه نهاديم
چون مي رود اين کشتي سرگشته که آخر
جان
در
سر آن گوهر يک دانه نهاديم
تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند
چنگ صبحي به
در
پير مناجات بريم
با تو آن عهد که
در
وادي ايمن بستيم
همچو موسي ارني گوي به ميقات بريم
ور نهد
در
ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بريم
در
بيابان فنا گم شدن آخر تا کي
ره بپرسيم مگر پي به مهمات بريم
شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ريزيم
نسيم عطرگردان را شکر
در
مجمر اندازيم
نذر و فتوح صومعه
در
وجه مي نهيم
دلق ريا به آب خرابات برکشيم
سر خدا که
در
تتق غيب منزويست
مستانه اش نقاب ز رخسار برکشيم
خوش برانيم جهان
در
نظر راهروان
فکر اسب سيه و زين مغرق نکنيم
شدم فسانه به سرگشتگي و ابروي دوست
کشيد
در
خم چوگان خويش چون گويم
مکن
در
اين چمنم سرزنش به خودرويي
چنان که پرورشم مي دهند مي رويم
تو خانقاه و خرابات
در
ميانه مبين
خدا گواه که هر جا که هست با اويم
در
پس آينه طوطي صفتم داشته اند
آن چه استاد ازل گفت بگو مي گويم
حافظم گفت که خاک
در
ميخانه مبوي
گو مکن عيب که من مشک ختن مي بويم
گنج
در
آستين و کيسه تهي
جام گيتي نما و خاک رهيم
گو غنيمت شمار صحبت ما
که تو
در
خواب و ما به ديده گهيم
آن گل که هر دم
در
دست باديست
گو شرم بادش از عندليبان
اي نور چشم مستان
در
عين انتظارم
چنگ حزين و جامي بنواز يا بگردان
ديده ها
در
طلب لعل يماني خون شد
يا رب آن کوکب رخشان به يمن بازرسان
در
اين خرقه بسي آلودگي هست
خوشا وقت قباي مي فروشان
در
اين صوفي وشان دردي نديدم
که صافي باد عيش دردنوشان
با صبا
در
چمن لاله سحر مي گفتم
که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان
رسيد باد صبا غنچه
در
هواداري
ز خود برون شد و بر خود دريد پيراهن
چو گل هر دم به بويت جامه
در
تن
کنم چاک از گريبان تا به دامن
تنت را ديد گل گويي که
در
باغ
چو مستان جامه را بدريد بر تن
شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در
همه شهنامه ها شد داستان انجمن
خنگ چوگاني چرخت رام شد
در
زير زين
شهسوارا چون به ميدان آمدي گويي بزن
داني که چيست دولت ديدار يار ديدن
در
کوي او گدايي بر خسروي گزيدن
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که
در
طريقت ما کافريست رنجيدن
از دام زلف و دانه خال تو
در
جهان
يک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
ز
در
درآ و شبستان ما منور کن
هواي مجلس روحانيان معطر کن
از اين مزوجه و خرقه نيک
در
تنگم
به يک کرشمه صوفي وشم قلندر کن
در
راه عشق وسوسه اهرمن بسيست
پيش آي و گوش دل به پيام سروش کن
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت
همت
در
اين عمل طلب از مي فروش کن
با دوستان مضايقه
در
عمر و مال نيست
صد جان فداي يار نصيحت نيوش کن
مکن به چشم حقارت نگاه
در
من مست
که نيست معصيت و زهد بي مشيت او
در
اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن
يا رب مباد تا به قيامت زوال تو
در
چين زلفش اي دل مسکين چگونه اي
کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوي گل ز
در
آشتي درآي
اي نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
اين نقطه سياه که آمد مدار نور
عکسيست
در
حديقه بينش ز خال تو
در
پيش شاه عرض کدامين جفا کنم
شرح نيازمندي خود يا ملال تو
عرض حاجت
در
حريم حضرتت محتاج نيست
راز کس مخفي نماند با فروغ راي تو
آيا
در
اين خيال که دارد گداي شهر
روزي بود که ياد کند پادشاه از او
گر ديگرت بر آن
در
دولت گذر بود
بعد از اداي خدمت و عرض دعا بگو
خنک نسيم معنبر شمامه اي دلخواه
که
در
هواي تو برخاست بامداد پگاه
ز دوستان تو آموخت
در
طريقت مهر
سپيده دم که صبا چاک زد شعار سياه
گر تيغ بارد
در
کوي آن ماه
گردن نهاديم الحکم لله
من رند و عاشق
در
موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
به داغ بندگي مردن بر اين
در
به جان او که از ملک جهان به
شبي مي گفت چشم کس نديده ست
ز مرواريد گوشم
در
جهان به
زلف
در
دست صبا گوش به فرمان رقيب
اين چنين با همه درساخته اي يعني چه
حافظا
در
دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير نپرداخته اي يعني چه
سبوکشان همه
در
بندگيش بسته کمر
ولي ز ترک کله چتر بر سحاب زده
عروس بخت
در
آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
که خفته اي تو
در
آغوش بخت خواب زده
فلک جنيبه کش شاه نصره الدين است
بيا ببين ملکش دست
در
رکاب زده
دوش رفتم به
در
ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آشنايان ره عشق
در
اين بحر عميق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
از چشم بخت خويش مبادت گزند از آنک
در
دلبري به غايت خوبي رسيده اي
دامن کشان همي شد
در
شرب زرکشيده
صد ماه رو ز رشکش جيب قصب دريده
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش
در
ناز پروريده
بس شکر بازگويم
در
بندگي خواجه
گر اوفتد به دستم آن ميوه رسيده
دارم من از فراقش
در
ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
به مژده جان به صبا داد شمع
در
نفسي
ز شمع روي تواش چون رسيد پروانه
نبندي زان ميان طرفي کمروار
اگر خود را ببيني
در
ميانه
نديم و مطرب و ساقي همه اوست
خيال آب و گل
در
ره بهانه
لبش مي بوسم و
در
مي کشم مي
به آب زندگاني برده ام پي
بزن
در
پرده چنگ اي ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وي
نجويد جان از آن قالب جدايي
که باشد خون جامش
در
رگ و پي
وصف رخ چو ماهش
در
پرده راست نايد
مطرب بزن نوايي ساقي بده شرابي
هر کسي با شمع رخسارت به وجهي عشق باخت
زان ميان پروانه را
در
اضطراب انداختي
گنج عشق خود نهادي
در
دل ويران ما
سايه دولت بر اين کنج خراب انداختي
و از براي صيد دل
در
گردنم زنجير زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختي
در
مذهب طريقت خامي نشان کفر است
آري طريق دولت چالاکي است و چستي
در
آستان جانان از آسمان مينديش
کز اوج سربلندي افتي به خاک پستي
با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد
در
درد خودپرستي
در
گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي
آمرزش نقد است کسي را که
در
اين جا
ياريست چو حوري و سرايي چو بهشتي
در
مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتي
در
آتش ار خيال رخش دست مي دهد
ساقي بيا که نيست ز دوزخ شکايتي
تعبير رفت يار سفرکرده مي رسد
اي کاج هر چه زودتر از
در
درآمدي
ذکرش به خير ساقي فرخنده فال من
کز
در
مدام با قدح و ساغر آمدي
کي يافتي رقيب تو چندين مجال ظلم
مظلومي ار شبي به
در
داور آمدي
در
اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
اگر دلم نشدي پايبند طره او
کي اش قرار
در
اين تيره خاکدان بودي
چشم فلک نبيند زين طرفه تر جواني
در
دست کس نيفتد زين خوبتر نگاري
در
بوستان حريفان مانند لاله و گل
هر يک گرفته جامي بر ياد روي ياري
بنوش مي که سبکروحي و لطيف مدام
علي الخصوص
در
آن دم که سر گران داري
صفحه قبل
1
...
482
483
484
485
486
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن