167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • گنهکارم فتاده در بن چاه
    مرا ابليس گردانيد گمراه
  • چنين مگذار اينجا مبتلا باز
    چنينم در بلاي عشق مگداز
  • نداري چاره و من ندارم
    که در فرمان حي کردگارم
  • نميداني دلا کز که جدائي
    فتاده در ميان صد بلائي
  • شدي در پرده دنياي غدار
    نهان دره نمي آيد پديدار
  • تمامت انبيا آنجا مقيمند
    همه حوران در آن مجلس نديمند
  • جدا خواهند بد اينجا حقيقت
    يقين خواهد سپردن در طريقت
  • ولي در آخر کارت بيکبار
    کند چون خوني دزدي گرفتار
  • تمامت انبيا ديدند بلايش
    شدند در عاقبت اندر فنايش
  • در ايندم آندم اينجا کرده فاش
    نمودستي حقيقت ديد نقاش
  • چو ديدي آنچه گمکردي حقيقت
    بديدي باز در عين شريعت
  • حقيقت يار بنمودست ديدار
    ولي در بي نشاني ناپديدار
  • جمال ماست اينجا جمله اشيا
    منم اينجايگه در جمله پيدا
  • جمال ماست در خورشيد انور
    که پيدا ميکنم ذرات يکسر
  • جمال ماست در بدر منيرم
    که رخشانست عين بي نظيرم
  • ندارد اول و آخر نمودم
    در آخر راز جمله برگشودم
  • جلال من همه دارند اينجا
    همه ذرات حيرانند در ما
  • درون بحر اعظم جوهر ذات
    نمود اينجايگه در سر آيات
  • بچشم سر بديدش آشکاره
    ولي کردش در آخر پاره پاره
  • نباشد هيچ جز در حق نهادم
    ميان عاشقان دادي بدادم
  • مقام حسرت آبادست دنيا
    نمي گنجد يقين در ذات اينجا
  • همه دنيا برش مانند کاهي
    نکرد اينجايگه در وي نگاهي
  • سجود خويشتن کن در حقيقت
    که بسياري کنون اندر طريقت
  • بجز يکي نگردد در ضميرش
    که يکي باشد اينجا دستگيرش
  • نمايد ذات را ذرات معني
    نگنجد هيچ در گفتار دعوي
  • گرفتار وجود خود شدستي
    بمانده اينچنين در بت پرستي
  • کمر بسته بدور جان گذشته
    ره شيطان بيکره در نوشته
  • از آندم دمدمه در عالم انداخت
    وجود آفرينش جمله بگداخت
  • اگر نقاش بشناسي در اينجا
    نمود جملگي کردي تو پيدا
  • اگر نقاش بشناسي تو در جان
    بگويد رازهات اينجاي پنهان
  • رموز جمله ميگويم دمادم
    وليکن مانده در نقش عالم
  • بعين راستي در راستي تو
    نمود عشق را آراستي تو
  • در معني برويت برگشادست
    دل عشاق از تو جمله شادست
  • ترا حق رهبرست و رهنمايست
    در اين اسرارها او جانفزايست
  • نمودم عاقبت سر نهاني
    زدم دم در عيان لامکاني
  • منم امروز واصل در زمانه
    که بردم گوي معني جاودانه
  • يکي من يافتم اينجا حقيقت
    وليکن ره سپردم در شريعت
  • همه ذرات در خورشيد انور
    عياني پاي کوبانند يک سر
  • همه در سوي خورشيدند ذره
    شده اينجايگه بر خويش غره
  • تمامت ره روان و سالکانند
    در اين درگاه جمله هالکانند
  • بسوزند جملگي در حضرت خور
    شوند آنگاه سوي ذات رهبر
  • صفات ذات داري و جواهر
    چنين دريافتي در عين خاطر
  • دلاداري اميدي سوي جانان
    بسي گرديده در کوي جانان
  • اميدي بسته بودي در طريقت
    سپردي هم عيان راز شريعت
  • در اين منزل همه ذرات عالم
    قدم اينجا نهادستت دمادم
  • همه غرقاب در دريا بماندند
    عجائب خوار و ناپروا بماندند
  • نمود ذات ديدم در دل خود
    فروماندم ميان مشکل خود
  • نديدم غير در درياي جانان
    شدم از عشق ناپرواي جانان
  • نشان دارند کل در بي نشاني
    همي جويند حيات جاوداني
  • فروغش روشني دل فزايد
    شب تاريک ظلمت در بايد