167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • نباشد صبح ابليست قيامت
    نباشي روز محشر در ملامت
  • چنان مستغرق حوا شدستي
    که در جنات جانت بت پرستي
  • مرا حاجت بدرگاهت چنانست
    که در عالم نمود من عيانست
  • همه اسرار در پيشم عيانست
    که روي تو تماشاگاه جانست
  • بلاي قرب کش در پيش جانان
    ميان ناخوشي دل شادگردان
  • بلاي قرب کش در ناتواني
    که تا يابي لقاي جاوداني
  • اگر ايشان نبودي رهبر ما
    بخاصه در جهان پيغمبر ما
  • حقيقت نور قرآن در درونست
    سوي حق اندر اينجا رهنمونست
  • در اسرار شريعت جان ندادي
    قدم زينجايگه بيرون نهادي
  • حيات جاودانم در نهادست
    که معني اندر اينجا داد دادست
  • حيات جاودانم نوريارست
    که جانم در عيان منصوريارست
  • حيات جاودانم کل نمودند
    همه در ذات از ديدم نمودند
  • حيات جاودان ديدار يارست
    در اينجا نور جانان آشکارست
  • حيات جاودان در نور ذاتست
    که ديدار خدا عين صفاتست
  • چو خفاشي بمانده چشم بسته
    در اين کاشانه رنگين نشسته
  • توکور صورتي و مبتلائي
    فرومانده تو در عين بلائي
  • نميداني زنادانان راهي
    که بيدل در نمود ديد شاهي
  • نميداني که چون بد اولينت
    کجا يابي در آخر آخرينت
  • يکي پيريست در ذات الهي
    که او دريافت آيات الهي
  • حقيقت اوست ديدار خداوند
    زبان اينجايگه اي دوست در بند
  • ز وصلش عاشقان جانباز بودند
    ازآن اينجاي در اعزاز بودند
  • خروش وناله درتست بسيار
    که ميگويد عيان در عين گفتار
  • دم يارست چون مردان دمادم
    زند فريادها در عين عالم
  • همه دردست زيرا درد دارد
    جراحت در درون مرد دارد
  • دمي دارم از آندم در خروشم
    وزآندم اينچنين درعين جوشم
  • چو من بگشايم اندر زار زاري
    کنم فريادها در بيقراري
  • بجز درد جگر اينجا ندارم
    بمانده در درون چاه خوارم
  • کمر بستم علي آسا کنونم
    که در اسرار هستي رهنمونم
  • در آندم وانمايد عاشقانش
    که از ني بازداند عاشقانش
  • زند سوراخ در بود وجودت
    عيان کردست مر اسرار بودت
  • اناالحق ميزند در کل آفاق
    ميان جمله عشاق است اوطاق
  • نواي پرده عشاق سازد
    همه ذرات در جان مينوازد
  • همه ذرات من اندر نمودار
    عيان بنموده در اينجاي ديدار
  • همه ذرات من در آشکاره
    چو منصورند کلي پاره پاره
  • چو وقت کشتن آمد در وصالم
    نمانده ذره عين وبالم
  • بگفت اسرارها در گوش جانم
    نموداينجايگه عين العيانم
  • بماندزنده جاويد آنکس
    که جز يکي نبيند در جهان کس
  • تو جاناني ولي پنهان ذاتي
    کنون افتاده در عين صفاتي
  • هرآنکو در بلا پائي ندارد
    ميان آن بلا شکري گذارد
  • بخود انديشه اين ميکرد آدم
    بمانده در تعجب او دمادم
  • خورم من گندم اينجا در نهاني
    اگر باشد قضاي آسماني
  • بخور گندم چرا حيران شدستي
    در انديشه سرگردان شدستي
  • تمامت اهل حوران و قصوران
    فرومانده عجب در حال ايشان
  • ز فعل زشت شيطان در بلايي
    چنين استاده رسوا مبتلائي
  • نبردي هيچ فرمان خداوند
    فتادي اينچنين مجروح در بند
  • ملايک در توحيرانند جمله
    ز اندوه تو گريانند جمله
  • زمين وآسمانها در خروشست
    ز بهرت جمله چون ديگي بجوشست
  • زنافرمانيت اکنون چسازم
    ترا در آتش غير گدازم
  • بسوزانم کنونت در تف نار
    ايا آدم همي روزي بصدبار
  • تو دانائي وميداني ز حالم
    که ايندم اوفتاده در وبالم