167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • بصورت آدمي بسيار باشند
    که در محشر سزاي نار باشند
  • زيادت آنکه ايشان گوش دارند
    مراد خويش در آغوش دارند
  • بماني در خيالات هوائي
    بعمر اندر نيابي زو روائي
  • چنان ميکوب اين در را بحرمت
    که بگشايند وبخشايند جرمت
  • بود معزول از سمع حقيقت
    نباشد در صف جمع طريقت
  • هميشه در ملامت عشقبازند
    که يکدم با سلامت درنسازند
  • بلي ذوقيست در گفتن هوائي
    نداند اين بجز مرد خدائي
  • درآن حالت بصورت در نماند
    حقيقت معني هريک بداند
  • بسي دارم ازين در معاني
    نميگويم که تونه اهل آني
  • بر اسرار شريعت ده وقوفم
    مکن موقوف يکسر در حروفم
  • مگردانم مقيد در خيالات
    بفضل خود رسان جانم بحالات
  • مظهر العجايب عطار

  • دانه لطف معاني داشتي
    در ميان جان آدم کاشتي
  • آن محمد روح انساني شده
    در دل درويش روحاني شده
  • آن محمد معدن حکمت شده
    جبرئيلش پيک در خدمت شده
  • اي تو مردود ضروري آمده
    در صور کوشيده صوري آمده
  • ليک از مظهر سخنها گويمت
    در عجايبهاي عرفان جويمت
  • رهبر راه طريقت بود او
    در حقيقت جملگي مقصود او
  • اي تو اسرافيل در صور آمده
    همچو عزرائيل منصور آمده
  • اي تو در مقصود يکتا آمده
    مظهر سر هويدا آمده
  • چون شنيدند از محمد زمزمه
    گوئيا افتاد در جان دمدمه
  • مصطفي در جسم چون جان آمده
    مرتضي اسرار سبحان آمده
  • در درياي نبوت مصطفي است
    اختر برج ولايت مرتضي است
  • با محبان علي همراز شو
    در مقام بيخودي ممتاز شو
  • گر نبيني کور باطن بوده
    همچو کوران در جهان فرسوده
  • حضرت شاهم بيامد جام داد
    در ميان عاشقانم نام داد
  • بود در ايام من يک واقفي
    نامداري عابدي خوش عارفي
  • پس بيامد فاطمه خيرالنسا
    همچو خورشيدي که باشد در سما
  • يا اميرالمومنين جانم بسوخت
    در ميان کفر و ايمانم بسوخت
  • ديگرم صبري نماند از جورشان
    ظلمها پيدا شده در دورشان
  • اين جماعت خود محبان ويند
    در حقيقت دوستداران ويند
  • آتش بسيار در وي سوخته
    بر مثال دوزخي افروخته
  • چون دعائي کرد شاه اوليا
    در دعا آورد نام مصطفا
  • عشق گفتا شرع تعليمت کنم
    در طريق عشق تعظيمت کنم
  • همرهش اصحاب خود بسيار بود
    در قدومش واقف اسرار بود
  • جوهر ذاتم که اشکستش نبود
    در معاني همت پستش نبود
  • گفت شاها بنده خاص توام
    در هواداريت رقاص توام
  • جوهر معني من مظهر شده
    در ميان عينها انور شده
  • بود در بغداد نيکو مقبلي
    سيد پاکيزه خلقي پر دلي
  • سالکي نيکو خصالي مقبلي
    در طريق اهل حق صاحبدلي
  • در نماز استاده مستغرق شده
    گشته فاني واصل مطلق شده
  • جملگي خوشحال گشتند آن زمان
    در مبارک باد بگشاده زبان
  • يا اميرالمومنين عطار سوخت
    در ميان آتش اسرار سوخت
  • رشته ما را محبان داشتند
    در ميان جان جانان کاشتند
  • پادشاهي بود احمد نام او
    رونق اسلام در ايام او
  • گر بداني محرم دلها شوي
    در وجود خويشتن يکتا شوي
  • شاه گنج بيکران کردش نثار
    هيچ درويشي نماندش در ديار
  • هست خاموشي طريق صالحان
    غير اين معني نباشد در جهان
  • هست خاموشي بدانا هم عنان
    همره عيسي بود در آسمان
  • بود در ملک بخارا عابدي
    داشت دايم جابه کنج مسجدي
  • تا درافتد ابلهي در دامشان
    راه بيراهان طريق گمرهي است