167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان پروين اعتصامي

  • همچو عيسي بي پر و بي بال بر گردون شدن
    همچو ابراهيم در آتش گلستان داشتن
  • در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
    سينه اي آماده بهر تيرباران داشتن
  • روشني دادن دل تاريک را با نور علم
    در دل شب، پرتو خورشيد رخشان داشتن
  • همچو پاکان، گنج در کنج قناعت يافتن
    مور قانع بودن و ملک سليمان داشتن
  • همچو موسي بودن از نور تجلي تابناک
    گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
  • پاک کردن خويش را ز آلودگيهاي زمين
    خانه چون خورشيد در اقطار گردون داشتن
  • چون نهالي تازه، در پاداش رنج باغبان
    شاخه هاي خرد خويش از بار، وارون داشتن
  • در مدائن ميهمان جغد گشتن يکشبي
    پرسشي از دولت نوشيرواني داشتن
  • ز وحشت سست شد بر جاي ناگاه
    ز رنج خستگي درماند در راه
  • گه از انديشه بر هر سو نظر کرد
    گه از تشويش سر در زير پر کرد
  • فتاد از پاي و کرد از عجز فرياد
    ز شاخي مادرش آواز در داد
  • به پستي در، دچار گير و داريم
    ببالا، چنگ شاهين را شکاريم
  • گه از ديوار سنگ آمد گه از در
    گهم سرپنجه خونين شد گهي سر
  • چو آتش دود کرد و شعله سر داد
    بناگه طائري آواز در داد
  • رهي که گمرهيش در پي است نسپردن
    دريکه فتنه اش اندر پس است نگشودن
  • چون بال و پرش تپيد در خون
    از ياد برون شدش پريدن
  • چون شانه، عيب خلق مکن موبمو عيان
    در پشت سر نهند کسي را که عيبجوست
  • در چهره ام ببين چه خوشيهاست و تابهاست
    افتاده و زبون شدم از اوفتادني
  • چون فرق در و دانه تواند شناختن
    آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشني
  • در دهر بس کتاب و دبستان بود، وليک
    درس اديب را چکند طفل کودني
  • آن به که مرغ صبح زند خيمه در چمن
    خفاش را بديده چه دشتي، چه گلشني
  • خرمن نکرده توده کسي موسم درو
    در مزرعي که وقت عمل برزگر نداشت
  • کشيدي بر در هر دل سپاهي
    ز سوزي، ناله اي، اشکي و آهي
  • مرا در هر دلي، خوش جايگاهيست
    بسوي هر ره تاريک راهيست
  • در آن مدت که من اميد بودم
    بکردار تو خود را مي ستودم
  • شبانگه در دلي تنگ آرميدم
    شدم اشکي و از چشمي چکيدم
  • تو بنشين در دلي کاز غم بود پاک
    خوشند آري مرا دلهاي غمناک
  • پرويزنست سقف من، از بس شکستگي
    در برف و گل چگونه تواند کس آرميد
  • هنگام صبح در عوض پرده، عنکبوت
    بر بم و سقف ريخته ام تارها تنيد
  • در باغ دهر بهر تماشاي غنچه اي
    بر پاي من بهر قدمي خارها خليد
  • در خور دانش اميرانند و فرزندانشان
    تو چه خواهي فهم کردن از کتاب اي رنجبر
  • در راه تو کند آسمان چاه
    کار تو زمانه کرد دشوار
  • هشدار، بسيست در پس و پيش
    بيغوله و پستي و بلندي
  • نشود هيچگاه پيرو جهل
    هر که در راه علم، رهسپر است
  • هنر و فضل در سپهر وجود
    عالم افروز چون خور و قمر است
  • همتراز وي گنج عرفان نيست
    هر چه در کان دهر، سيم و زر است
  • فضل، خود همچو مشک، غماز است
    علم، خود همچو صبح، پرده در است
  • چون بنائي است پست، خود بيني
    که نه اش پايه و نه بام و در است
  • در تو برقي ز نور دانش نيست
    همه باد بروت بي ثمر است
  • جز تو در ديگ، هر چه ريخته اند
    تو گمان ميکني که خار و خسي است
  • کارگر هر که هست محترمست
    هر کسي در ديار خويش کسي است
  • در چمن آمد غزلي نغز خواند
    رقص کنان بال و پري برفشاند
  • گر نروي راست در اين راه راست
    چرخ بلند از تو کند بازخواست
  • گر نشوي پخته در اين کارها
    دهر بدوش تو نهد بارها
  • در صف گلشن نه چنان ديدمت
    رقص کنان، نغمه زنان ديدمت
  • گفت که در خانه مرا سور نيست
    ريزه خور مور بجز مور نيست
  • رو که در خانه خود بسته ايم
    نيست گه کار، بسي خسته ايم
  • دانه و قوتي که در انبان ماست
    توشه سرماي زمستان ماست
  • مورچه گر وام دهد، خود گداست
    چون تو در ايام شتا، ناشتاست
  • به جرم يک دو صباحي نشستن اندر باغ
    هزار قرن در آغوش خاک بايد خفت
  • که بر نکرده سر از خاک، در بسيط زمين
    شدم نشانه بلاهاي آسماني را
  • من از صبا و چمن بدگمان نميگشتم
    زمانه در دلم افکند بدگماني را
  • در آن مکان که جواني دمي و عمر شبي است
    بخيره ميطلبي عمر جاوداني را
  • به نوميدي، در شفقت گشودن
    بس است اميد رحمت، پارسا را
  • بوقت بخشش و انفاق، پروين
    نبايد داشت در دل جز خدا را
  • شکستن خاطري در سينه اي تنگ
    نهادن گوهر و برداشتن سنگ
  • ترا بهتر که جويد نام جوئي
    که ما را نيست در دل آرزوئي
  • چو زر گرديد اندر خانه بسيار
    گهي دزد از در آيد، گه ز ديوار
  • سوي همسايه پي نان رفتم
    تا مرا ديد، در خانه ببست
  • ديد موري در رهي پيلي سترک
    گفت بايد بود چون پيلان بزرگ
  • از چه گيتي کرد بر من کار تنگ
    از چه رو در راه من افکند سنگ
  • بايد اين سنگ از ميان برداشتن
    راه روشن در برابر داشتن
  • گر شوي يک لحظه با من همسفر
    هم در آن يک لحظه پيش آيد خطر
  • همعنان من شدن، کار تو نيست
    توشه اين راه در بار تو نيست
  • در خيال آنکه کاري ميکني
    خويش را گرد و غباري ميکني
  • من نمي بينم ترا در زير پاي
    تا تواني زير پاي من مياي
  • بار هر کس، در خور ياراي اوست
    موزه هر کس براي پاي اوست
  • در پناه من ايمن است ز رنج
    شاه، گر خفته يا که بيدار است
  • همگي بر در منند گداي
    هر چه مير و وزير و سالار است
  • با منش هيچ حيله در نگرفت
    گرچه شبگرد چرخ، غدار است
  • پايه گفت اينقدر بخويش مناز
    در و ديوار و بام، بسيار است
  • معرفت هر چه هست در معني است
    نه درين صورت پديدار است
  • همه پروردگان آب و گلند
    هر چه در باغ از گل و خار است
  • نکو کار شو تا تواني، که دائم
    نمانداست در روي نيکو، نکوئي
  • که چرا در صف ما بنشستي
    تو ز يک راهي و ما از يک راه
  • بکان اندر، تو بخشي لعل را فام
    تجلي از تو گيرد باده در جام
  • مرو در حصن تاريکي دگر بار
    دل صاحبدلان را تيره مگذار
  • هر آن نوري که بيني در من، اوراست
    من اينجا خوشه چينم، خرمن اوراست
  • چرا بالم که در بالا نشستم
    چو از خود نيست هيچم، زيردستم
  • من از نور دگر گشتم منور
    سحرگه بر تو بگشايند آن در
  • در راه خويشتن، اثر پاي ما ببين
    ما را ز خط خويش، مجزا چه مي کني
  • گفت با تير از سر مهر، آن کمان
    در کمان، کي تير ماند جاودان
  • تير، يکدم در کمان دارد درنگ
    اين نصيحت بشنو، اي تير خدنگ
  • از من آن تيري که ميگردد جدا
    من چه ميدانم که رقصد در هوا
  • تير گشتن در کمان آسمان
    بهر افتادن شد، اين معني بدان
  • ره نمي پرسيم، اما ميرويم
    تا که نيروئيست در پا، ميرويم
  • ديگري آمد و در خانه نشست
    صحبت از رسم و ره ديگر کرد
  • موزه سرخ مرا دور فکند
    جامه مادر من در بر کرد
  • بسخن گفتن من خرده گرفت
    روز و شب در دل من نشتر کرد
  • آن گلوبند گهر را چون ديد
    ديده در دامن من گوهر کرد
  • همه ناراستي و تهمت بود
    هر گواهي که در اين محضر کرد
  • شب بجاروب و رفويم بگماشت
    روزم آواره بام و در کرد
  • مادرم مرد و مرا در يم دهر
    چو يکي کشتي بي لنگر کرد
  • وقت آن آمد که تدبيري کني
    در سراي عمر تعميري کني
  • گر بيائي در جوار ما دمي
    بيني از انديشه خالي عالمي
  • نيمروزي گر شوي مهمان ما
    غرق گردي در يم احسان ما
  • گر بچنگ دام ايام اوفتم
    به که با دست تو در دام اوفتم
  • کسي را قدرت بذل و کرم بود
    که ديناريش در جاي درم بود
  • گرفتيم آنچه داد اهريمن پست
    بدين دست و در افکنديم از آندست
  • در تاريک حرص و آز بستيم
    گشودند ار چه صد ره، باز بستيم