167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
در شريعت راه تقوي آمدم
زآنسبب برکل سلطانان شهم
در ميان واصلان اين گفتگوست
جان براي احمدش درباختيم
رو ز راه ديگران برتافته
تابرآيد ماه دولت از جهت
ترک کردستند اينجا نازکي
لاجرم از سگ در اينجا کمتري
اينزمان در سوزش نارند تفت
هستي جان پيش او در باختم
در طريق دوست بيجان ميروند
در چنين وادي همي دان نيستند
کاندرينجا مانده تو خاکسار
آه واويلا در او انداخته
اندرين ويرانه پر در زحمتي
همچو باغي باشد او در غارتي
در حقيقت اوست اينجا ياورم
در حرمگاه رضايم راه بود
خانمان خويشتن کرده چو عبر
در تحير گوشه ويران خويش
نيستم همصحبت اين عاصيان
در درون عين انور آمده
در توکل پيرو عمران منم
همچو شيطاني ز درگه رانده
آتشي در حاصل خود ميزني
برسر مسند بخفته چون زنان
گاه چون تيريست در سوي کمان
در درون هاويه شان افکنيم
در چنين آلودگي دادند جان
مغز اسرار دل بي پوستم
در چنين صورت نيابي ام نهان
تا نباشي همنشين عاصيان
اندرين دريا بسي زورق بود
وين لسانرا زآنسر اينجا ساخته
لاجرم برخلق گشتم سرفراز
لمعه او شعله آخر زمان
بر سرت اينجا لواي نصرتم
مادر گيتي بمردي زايدت
در جهان سر لسانت ميدهد
در طريق شرع دارند گمرهي
ظاهر و باطن در اينجا ديده
مهره قلبي بطاس انداختي
در بلاي ماتمش آوخ بود
تخم نيکوئي در اينعالم بپاش
پاش درد بيدلان را مرهمي
همچو نامردان درو دل بسته
تا بيازاري در اينجا مقبلي
ميکند برتو خدا لعنت بدان
همچو اويت سوي آنزندان برند
در زمان ميسازدت بي ابرو