نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
در
طريق حبه دزديدن مدم
دانه بنهاده از بهر دام
در
تحير ايستاد آنجايگاه
شهر را ميکرد هر سوئي نگاه
گفت ماندم
در
تعجب بيقرار
کانزمان کاين شهر بودست استوار
تو ز نفس سگ پليد افتاده
در
نجاست ناپديد افتاده
ديد روزي بوسعيد ديده ور
مبرزي پرداخته
در
رهگذر
خواجه ميرفت سر افراخته
بود
در
ره مبرزي پرداخته
با چنين قدرت درين افکندگي
مي فرا نپذيردم
در
بندگي
اي دريغا جان بتن
در
باختيم
قيمت جان ذره نشناختيم
بدهدم هژده کري گندم تمام
زانکه اينم
در
سمرقندست وام
پيرهن را چون خريداري رسيد
آشنا ميخواست
در
وقت خريد
لاجرم
در
جمله عمر دراز
شادمان دستي بدل ننهاد باز
هندوئي بودست چون شوريده
در
مقام عشق صاحب ديده
گفت اي رعنا عروس سرفراز
در
ميان مکه بنشسته بناز
گفت برگيرم عصا و رکوه
ميزنم
در
گرد دوزخ خطوه
خويش را
در
شور مست آورده
وانچه ميجوئي بدست آورده
مدتي
در
انتظارم داشتي
همچو آتش بي قرارم داشتي
شد قيامت آشکارا
در
دلش
رستخيزي نقد آمد حاصلش
خويشتن را
در
ميان آوردنت
هست سودي با زيان آوردنت
چون ترا افسردگي زايل شود
در
جمادي زندگي حاصل شود
گفت بر دروازه
در
بند منند
ميشتابم چون شتابم ميکنند
هم دماغش بر کبوتر بازيست
خاک گشته همچنان
در
بازيست
تا بپختي گرده اي بيخبر
در
برريشم نهادندي دگر
بود ديوانه مزاجي گرسنه
در
رهي ميرفت سر پا برهنه
اوفتاد از جوع
در
رنجورئي
ديد اندر مسجدي مغفورئي
تا بسازد کار من يکبارگي
چند خواهم بود
در
بيچارگي
بود شوريده دلي ديوانه
روي کرده
در
بن ويرانه
نازنين شوريده درگاه بود
پيشش آمد زاهدي
در
راه زود
بيدل ديوانه
در
حال شد
پيش دکان يکي بقال شد
روستائيي بشهر مرو رفت
در
ميان مسجد جامع بخفت
در
ميان دشمنان پيري کهن
دوستي را گفت اي نيکوسخن
زاشيان بي صفت پريده ايد
در
جهان معرفت گرديده ايد
در
دهي افتاد ويران سربسر
پير زالي ديد پيش رهگذر
شهرياري بود عالي شيوه
در
جوارش بود کنج بيوه
بيوه هر روزي برافکندي سپند
در
تعجب ماندي شاه بلند
گفت اي جويندگان راهبر
در
رکوع استاده جمله کارگر
ترک صورت گير
در
عشق صفت
تا بتابد آفتاب معرفت
داشت استادش بزير پرده
در
يک کنيزک همچو خورشيدي دگر
سردئي از وي پديدار آمدش
گرمي تحصيل
در
کار آمدش
بر کنيزک باد مي پيموده
در
حقيقت عاشق اين بوده
در
رهي ميشد سنائي بيقرار
ديد کناسي شده مشغول کار
ناگهي سيلاب محنت
در
رسيد
پس شبيخوني ز لعنت دررسيد
عشق آن سلطان سر جادوپرست
در
دل صوفي بسلطاني نشست
گرچه اين دم هست نوميديش کار
در
اميدي ميگذارد روزگار
چون
در
صندوق بگشادند باز
روي خرسي ديد شاه سرفراز
دل ز
در
گوش ايشان درخروش
خواجگان شهرشان حلقه بگوش
زانکه چون ديوانگان وقت بيان
روستائيي درآمد
در
ميان
قابل بار امانت آمدي
در
امانت بي خيانت آمدي
با جهاني پرعقوبت پيش
در
هر زمان بيم صعوبت بيشتر
لرزه بر اندام خادم اوفتاد
گوئيا
در
رنج دايم اوفتاد
بر رخ چون مه نقاب انداخته
آتشي
در
آفتاب انداخته
صفحه قبل
1
...
468
469
470
471
472
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن