نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
کاملي گفتست
در
راه خداي
هست بي حد رنجهاي دلرباي
چون برآيد آندمت از جان پاک
سرنگونسارت
در
اندازد بخاک
در
ميان آتشم انداختي
روزگاري با بلا درساختي
زير بار عرش
در
جان باختن
کيمياي عشق نتوان ساختن
تشنه مي ميرند
در
دريا همه
گوئيا دارند استسقا همه
رفت سوي آسيائي بوسعيد
آسيا را ديد
در
گشتن مزيد
لاجرم پيوسته
در
کار آمدم
کاررا همواره هموار آمدم
مانده
در
قيد رسوائي مقيم
هيچ کس نفروشدت ناني بسيم
صد هزاران عنصر روحانيند
در
طواف تو بسر گردانيند
آنچه زالي
در
سحرگاهي کند
مي ندانم رستمي ماهي کند
در
عبادت آمدي تا صبحگاه
خيره ميکردي درو بلبل نگاه
پيشم آرد باز دلشادش کنم
خلعتش
در
پوشم آزادش کنم
کار از پيشان اگر بگشايدت
هر دمي صدگونه
در
بگشايدت
کهکشان پردانه زرين تراست
در
جهان تخم طلب چندين تراست
پاي تا سر
در
مکنون آمدست
نوربخش هفت گردون آمدست
در
رهي ميرفت هارون الرشيد
بود تابستان و آبي ناپديد
عدل کن
در
ملک چون فرزانگان
تا نگردي سخره ديوانگان
هست
در
بيت اللهم همخانگي
باز رستم زان همه بيگانگي
آينه
در
روي مردم داشتي
چون شدي مردم بسي بگذاشتي
کهکشان پردانه زرين تراست
در
جهان تخم طلب چندين تراست
پاي تا سر
در
مکنون آمدست
نوربخش هفت گردون آمدست
در
رهي ميرفت هارون الرشيد
بود تابستان و آبي ناپديد
عدل کن
در
ملک چون فرزانگان
تا نگردي سخره ديوانگان
هست
در
بيت اللهم همخانگي
باز رستم زان همه بيگانگي
آينه
در
روي مردم داشتي
چون شدي مردم بسي بگذاشتي
ذره گر نيک نامي بايدت
در
همه کاري تمامي بايدت
بود
در
غزني امامي از کرام
نام بودش ميره عبدالسلام
در
بهشت است آفتاب لايزال
يعني از حضرت تجلي جمال
يوسف صديق جان پاک تو
در
درون خانه پرخاک تو
هيچ ديوار و دري نگذاشتي
ميگرفتي
در
بر و ميداشتي
لاجرم مردم همه
در
کار اوست
منتظر بنشسته ديدار اوست
گفت
در
سرش خداوند جهان
کايدت فردا پگه يک ميهمان
چند باشي
در
عذاب خويشتن
چند خواهي برد آب خويشتن
گر نباشد
در
همه دنيا جويت
ميتوان گفتن بمعني خسرويت
بوسعيد مهنه شيخ محترم
بود
در
حمام با پيري بهم
در
رهي ميرفت هارون گرمگاه
ديد ميلي سر برآورده براه
چون فراسر ميشود
در
سايه
پس بود بسيار اندک مايه
عاشقي آتش فشانش اوفتاد
شور
در
درياي جانش اوفتاد
داشت اندر خانه اسحق نديم
بنده
در
خدمت او مستقيم
تا چنين دردي نيايد
در
دلت
زندگي هرگز نگردد حاصلت
هست انگشتيت
در
هر روزني
ذره ذره ديده چون روشني
هر که
در
آفاق سلطان آمدست
سرور جمله سليمان آمدست
آفتاب از عکس چنداني ضيا
روي
در
پوشد بجلباب حيا
پادشاهي
در
رهي مي شد پکاه
خاک بيزي ميگذشت آنجايگاه
چون بر آيد آفتاب روشنم
آتش سخت افکند
در
خرمنم
چشمه حيوان ز لعلش تنگدل
مانده
در
درياي تاريکي خجل
زانکه بود آن ماهرخ
در
دلبري
خسرو جمله بتان بربري
عاقبت
در
مدرسه بيمار شد
بند بندش کلبه تيمار شد
بود پيش راه
در
ويرانه
بر سر ديوار او ديوانه
کثرت دنيا و قلت بگذرد
در
دمي دوران دولت بگذرد
صفحه قبل
1
...
467
468
469
470
471
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن