167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • سعي طلب بيسرو پا جاده تحقيق رسا
    سبحه صفت آبله ها خفته برون در تو
  • خرابي ميکنم تعمير نازي در نظر دارم
    زبخت تيره من و سمه ئي ميخواهد آن ابرو
  • جهاني را تحير بسمل ناز تو مي بينم
    نميدانم چه تيغست اينکه دارد در ميان ابرو
  • بياد چين ابروي تو در يار از امواجش
    شکستي ميکشد بر دوش چندين کاروان ابرو
  • گر حسن کلام آينه داردم پيريست
    در خلق ضيافتکده شير و شکر تو
  • خواب عدمت به که فراموش نگردد
    از بيضه برون در طلب بالش پر شو
  • راز تو آتشيست که چون پرده در شود
    کام هزار سنگ شگافد زبان او
  • در وادئي که محمل اميد بسته ايم
    نالد شکست بر جرس کاروان او
  • جنون حرص بي وضع قناعت برنمي آيد
    تسلي دشمني چون عمر مفلس در تمنا رو
  • غبار من زحد برداشت ابرام زمينگيري
    مبادا عشق فرمايد که برخيز از در ما رو
  • ببزم جلوه پيمائي حيا ظرفي دگر دارد
    حباب اين محيطي در گشاد چشم پنهان شو
  • خوبي زالفت ذقنت ره بدر نبرد
    يوسف ازان گريخت در آغوش چاه او
  • در وادئي که شرم نقابت گشوده است
    بر چشم نقش پا مژه پوشد گياه او
  • (بيدل) بياد سرو تو در خون طپيد ليک
    موزون نگشت يک الف از مشق آه او
  • درخرقه گدائي و در کسوت شهي
    سوزن صفت زتار تعلق جريده رو
  • در حسرت بهار حظت گرد ميکند
    جوهر بجاي سبزه زصحراي آينه
  • جز حيرت آنچه هست متاع کدورتست
    در عشق بعد ازين من وسوداي آينه
  • حسن و هزار نسخه نيرنگ در بغل
    ما و دلي و يک ورق انشاي آينه
  • اي باوج قدس فرش آستان انداخته
    سجده در بارت زمين بر آسمان انداخته
  • شمع خلوتگاه يکتائي بفانوس خيال
    کرده مژگان بازو آتش در جهان انداخته
  • دستگاه حيرتت در چارسوي آگهي
    جنس هر آينه بيرون دکان انداخته
  • هرکسي اينجا برنگي خاک بر سر ميکند
    آبروي فکر در جوي بيان انداخته
  • دربساطي کز هجوم بيدماغيهاي ناز
    يکصدا صد کوه در پاي فغان انداخته
  • تا کري گيرد ره شور محيط گير و دار
    قطره آبي حلقه در گوش شهان انداخته
  • تا نچيند از گل و خار تعين انفعال
    انس موئي در دماغ بيدلان انداخته
  • سعي فطرت نارسا و عرصه تحقيق تنگ
    در کمان جوئيد تير برنشان انداخته
  • شوق مشتاقان چرا در ديده مژگان نشکند
    ميکشد ياد خطت مسطر بچشم آينه
  • همه امشب مهيا تو در انتظار فردا
    نکني که نقش و همت زامل کجانشسته
  • فلک نقش نام که خواهد نشاندن
    باين خاتم صد نگين در ميانه
  • چو غنچه ئي که شود خشک بر سر شاخي
    در آستين اميدم کف دعاست گره
  • چسان بعرض رسد حرف مدعا (بيدل)
    که ناله در نفس ناتوان ماست گره
  • بر شعله تا چند نازيدن کاه
    در دولت تيز مرکيست ناگاه
  • اي ناله خاموش در خانه کس نيست
    يکحرف گفتيم افسانه کوتاه
  • در هواي شستزلفت خاک بر سر کرده اند
    ماهيان جوهر اندر چشمه سار آينه
  • دام جوهر نسخه طاوس دارد در بغل
    اينقدر رنگي که شد يارب شکار آينه
  • بيخودي ساغر کش کيفيت ديدار کيست
    در شکست رنگ مي بينم بهار آينه
  • تا بتمثالي رسد زين جلوهاي بي ثبات
    رفت در تشويش صيقل روزگار آينه
  • زين تماشاها صفاي دل بغارت ميرود
    يک تأمل آب در چشم از غبار آينه
  • غافل از تير حوادث چند خواهي زيستن
    عکس ايمن نيست اينجا در حصار آينه
  • گر از ساز بسمل اثر برده باشي
    طپش نيست در نبض دل بي ترانه
  • ميرود خلقي بکام اژدر از افسون جاه
    شمع را سر تا قدم در ميکشد آخر کلاه
  • عالمي در انتظار جلوه ات فرسوده است
    جوهر آينه هم ميريزد از ديوار کاه
  • نيست غافل معني آسايش از بيطاقتان
    در کمين کاروان خفته است منزل سر براه
  • جوهر آينه ئي در گرد پيغامم گسست
    ناله من ميرود جائي که ميگردد نگاه
  • گرسلامت خواهي از ساز تظلم دم مزن
    دادرس در عهد ما سنگست و مينا دادخواه
  • گل زخم ناوک او چقدر بهار دارد
    که چو حلقه بر در دل همه دلگشا نشسته
  • بوي وصلي هست در رنگ بهار آينه
    ميگدازم دل که گردم آبيار آينه
  • غفلت دل پرده ساز تغافلهاي اوست
    جلوه خوابيده است يکسر در غبار آينه
  • در مراد آب و رنگ از ما تحير ميخرند
    بر کفدستست جنس اعتبار آينه
  • در تماشاي توام رنگ اثر باختن است
    همچو چشمم همه تن گرد تگ و تاز نگاه
  • گرد غفلت مشگافيد که در عرصه رنگ
    بي نشانيست خطاي قدر انداز نگاه
  • فطرتت پاي در رکاب هواست
    که ترا بر پر هماست نگاه
  • چيست گردون کاينقدر در خلق غوغا ريخته
    سرنگون جامي بخاک تيره صهبا ريخته
  • قطع اميد قيامت کن که پاس مدعا
    در غبار دي هزار امروز و فردا ريخته
  • تاتواني (بيدل) از تعظيم دل غافل مباش
    شيشه گر نقد نفس در جيب عنقا ريخته
  • نقش امکان در بهار حيرتم رنگي نه بست
    شسته ام عمريست اين دفتر بچشم آينه
  • در عالمي که حسن زتمثال ننگ داشت
    ما دل گداختيم بسوداي آئينه
  • (بيدل) شويم تا نکشد دامن هوس
    خودبيني ئي که هست در ايماي آئينه
  • نيست زانقلاب نفس عافيت مسلم کس
    در زمين عبرت ما ريشه کرد زلزله
  • در شکنج عزت اند ارباب جاه
    آب گوهر برنمي آيد زچاه
  • عمرها شد ميطپد بي روي دوست
    چون رگ ياقوت در خونم نگاه
  • در خيالش محو شد آثار من
    اين کتانرا شست آخر نور ماه
  • بر شکست شيشه دلهاي ما رحمي نداشت
    آنکه در طاق خم آنزلف تاب انداخته
  • تا کجاها بايدم صيد خموشي زيستن
    در غبار سرمه چشمش دام خواب انداخته
  • رخت همت تا نه بيند داغ اندوه تري
    سايه ما خويش را در آفتاب انداخته
  • اي خيال انديش مژگان اندکي مژگان بمال
    ميفشارد چشم من رخت در آب انداخته
  • يک نگه کم نيست (بيدل) فرصت عمر شرار
    آسمان طرح درنگم در شتاب انداخته
  • در خيال آباد دل از هر طرف خواهي درا
    ره ندارد نسبت بام و دراندر آينه
  • از امل محمل کش صد کاروان نوميديم
    سبحه در گردن نمي بندد حمايل جز گره
  • از تعلق حاصل آزادگان خونخوردنست
    سرو کم آرد ببار از پاي در گل جز گره
  • از فسون عافيت بر خود در کوشش مبند
    رشته راهت نمي بيند زمنزل جز گره
  • چسان در پرده دارم حسرت طفلي که نيرنگش
    تامل تا نفس دزدد سرشکم سر برآورده
  • غبارم برنميخيزد ازين صحراي خوابيده
    اسيرم همچو جولان در طلسم پاي خوابيده
  • محرم راز کرم نتوان شدن بي احتياج
    در پناه رحمت آخر ميبرد ما را گناه
  • در نهان خانه دل مژده ديداري هست
    ميکشد گوش من از آينه آواز نگاه
  • راز مخموري ديدار نهان نتوان داشت
    صد زبان در مژه دارد لب غماز نگاه
  • نديدم در غبار ودود اين صحراي خوابيده
    بجز خواباندن مژگان ره پيداي خوابيده
  • اگر آسودگي ميخواهي از طاقت تبرا کن
    طريق عافيت در پيش دارد پاي خوابيده
  • جهان بيخودي يکرنگ دارد جهل و دانش را
    تفاوت نيست در بنياد نابيناي خوابيده
  • عدم تعطيل جوش هستي مطلق نمي گردد
    نفس چون نبض بيدار است در اعضاي خوابيده
  • چنان در خود فرو رفتم بياد چشم مخموري
    که جوشد از غبارم ناز مژگانهاي خوابيده
  • نماند از قامت خم گشته در ما رنگ اميدي
    تنک کرديم برگ عيش ازين صحراي خوابيده
  • زشکر عجز (بيدل) تا قيامت برنمي آيم
    برنگ جاده منزل کرده ام در پاي خوابيده
  • در گلستاني که تخمي از محبت کاشتند
    زخم ميبالد گل اينجا ناله ميرويد گياه
  • حلاوت آرزو داري در مشق خموشي زن
    گره گر ديدن از آغوش ني شکر برآورده
  • صدف در بحر هنگام شکرپردازي لعلت
    فراهم کرده موج خجلت و گوهر برآورده
  • مگر از بيخودي راه اميدي واکني ورنه
    شعور آب و گل بر روي خلقي در برآورده
  • وحشت ما گر مقام الفتي دارد دلت
    ناله را در کوچه ني نيست منزل جز گره
  • ايخوشا نوميدي تدبير فتح الباب من
    تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره
  • رنگ حال نيک وبد مي بينم اما خامشم
    سرمه دارم در گلو چون جوهر اندر آينه
  • (بيدل) از دل برون مقامي نيست
    دشت و در تاز خانه ايم همه
  • بکوشش ازسر مقصد گذشتن آسان نيست
    چو جاده رشته ما را در انتهاست گره
  • چو تار سبحه در اين دامگاه حيراني
    فلک بکار من افگند هر کجاست گره
  • از طبع ذره گر طپشي واکشي بس است
    در پرده خيان ازين پيش نگذري
  • در کاروان غبار املهاي اعتبار
    پس مانده است اگر تو زخود پيش نگذري
  • همچو شبنم انفعال نارسائي ميکشم
    در عرق خواباند پروازم زبي بال و پري
  • مستي آهنگست پيغام ازل هشيار باش
    جام و مينا در بغل مي آيد آواز پري
  • زحمت تدبير يکسو نه که در درياي عشق
    بادباني نيست کشتي را به از بي لنگري
  • در پناه مشرب عجز ايمن از آفات باش
    خار اين صحرا ندارد شيوه دامن دري
  • از فضولي قطع کن (بيدل) که در بزم يقين
    حلقه تا گشتي بفکر خويش بيرون دري