167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • بزودي خانه يي را در گشادند
    بسان حلقه، بندش برنهادند
  • دو خادم دشمن شهزاده بودند
    وزو در سختيي افتاده بودند
  • برسوايي فتاده در کشاکش
    ببردندش بسوي دار و آتش
  • بهم گفتند هرگز در جهاني
    نبيند کس نکوتر زين جواني
  • هنوزش خط مشکين نادميده
    جهان در خط کشيدش نا رسيده
  • بزير دار در ماندم بخواري
    بر آتش مي بسوزندم بزاري
  • منم با مادري مرده بزاري
    پدر غرقه شده در سوکواري
  • چو او نيلوفر بي آفتابست
    ببوي آشنا در زير آبست
  • برارد آب از درياي سينه
    کند در چشم همچون آبگينه
  • مگر آيي بکوي ناتواني
    بماند پاي تو در گل زماني
  • بفرخ گفت در بندست پايم
    وگرنه پيش خدمت با سرآيم
  • مگر ميرفت در بازار يکروز
    فتادش چشم بر ديدار فيروز
  • گل بيدل برون در نميشد
    بپيش خصم فرمانبر نميشد
  • کشيدندش بخواري تا بدرگاه
    بيفتاد آن سمنبر خوار در راه
  • بدان اي ماهرخ کامروز در راه
    بخدمت خواستم آمد بدرگاه
  • خدايي در خداوندي سزاوار
    رسولش عيسي خورشيد اسرار
  • سپاهي همچو دريا انجمن کرد
    جهاني در جهاني موجزن کرد
  • چو رفتم، گردهد اقبال ياري
    بريزم در زمين خونش بخواري
  • شبي مانند روز رستخيزي
    فتاده هر گروهي در گريزي
  • نفير ارغنون در گوش ميرفت
    خرد يکبارگي از هوش ميرفت
  • در آنوقت زوال و گرمگاهي
    زوال آمد برن آن پادشاهي
  • هران گل کان بماند ناشکفته
    بغنچه در زناجنسان نهفته
  • بسالاري مفوض شد ولايت
    که واقف بود در کار ولايت
  • گرفتش در کناروخوش بخنديد
    ز سرتا پاي او يکسر ببوسيد
  • بدينسان تاکه شد بسيار سالش
    نيامد هيچ نقصان در کمالش
  • فتادند از عقبشان در بيابان
    بران اسپان چون ديوان شتابان
  • نخواهم جان شيرين در جواني
    ز مرگ تلخ تواي زندگاني
  • کنونم در جهان کاري نماندست
    زمن تا مرگ بسياري نماندست
  • فروشد آفتاب او در ايوان
    برآمد ناله از ايوان بکيوان
  • اگر در خواب دنيا خفته ماني
    بروز رستخيز آشفته ماني
  • تو پنداري که در کار خدايي
    تو پيوسته پرستار هوايي
  • چو ما هستيم مشتي نو مسلمان
    براورديم انگشتي در ايمان
  • مختار نامه عطار

  • قومي زمحال در جنون افتادند
    قومي ز خيال سرنگون افتادند
  • چون بسيارست ضعف در ايمانت
    هرگز نبود حديث مرگ آسانت
  • چون خواهد بود در کمين افتادن
    برخاستنت زيرترين افتادن
  • در آرزوي چشمه حيوان مردم
    وز استسقا درين بيابان مردم
  • يکتا بودم دوتائي افتاد مرا
    در سلطاني گدائي افتاد مرا
  • زلفت خواهم ازانکه در مي بايد
    ديوانگي مرا چنان زنجيري
  • در فقر دلم عزم سياهي دارد
    قصد صفتي نامتناهي دارد
  • مصيبت نامه عطار

  • صد هزاران پر طاوسي تراست
    در مقام قدس قدوسي تراست
  • بعد ازان در ناتواني اوفتاد
    مردن او را زندگاني اوفتاد
  • صوفئي نتوان بکسب اندوختن
    در ازل آن خرقه بايد دوختن
  • تو نمازي دار دايم سوخته
    تا در افتد آتشت افروخته
  • سالک اسراف کرده در طلب
    پيش اسرافيل آمد جان بلب
  • ابروي او در کژي طاق آمده
    راستي محراب عشاق آمده
  • گفت روزي شبلي افتاده کار
    در بر ديوانگان شد سوکوار
  • پرده عصمت ز من برداشتي
    در غريبي بي دلم بگذاشتي
  • گر تراگويم چه ميسازي مرا
    در بلاي ديگر اندازي مرا
  • در چنين صحرا گرفتار بلا
    اين چنين گرگيم بايد آشنا
  • سايه مي افکند قحطي سهمناک
    خواستند افتاد خلقي در هلاک