167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • سستي طالع زبس افسردگي در بار داشت
    نام ما هم سر بسنگ آمد زدامان نگين
  • (بيدل) از گل کردن نامش گريبان ميدرد
    نقش چون تار نظر در چشم حيران نگين
  • آنقدر کاهيدم از درد سخن کز پيکرم
    نال دارد پيرهن همچون قلم در آستين
  • وضع آسايش رواج عالم هشيار نيست
    پنجه اهل کرم خفته است کم در آستين
  • بي قناعت کيسه حرصت نخواهد پرشدن
    تا بکي چو نمار ميگردي شکم در آستين
  • پير گشتي غافل از قطع تعلقها مباش
    صبح دارد از نفس تيغ دودم در آستين
  • تا برنگ مدعا دست هوس افشانده ام
    کرده ام (بيدل) گلستان ارم در آستين
  • از وبال بي پريها چون غبار آسوده ايم
    در پناه سايه دست دعاي سوختن
  • نعل در آتش نميباشد سپند بزم ما
    ليک اندک وجد ميخواهد نواي سوختن
  • لاله اين گلستان چندان نشاط آماده نيست
    کاسه داغيست در دست گداي سوختن
  • گر خورد بر گوشت آواز سپند از مجمري
    در وداع وهم دارد رقص تحسين انجمن
  • ما حريفان جهدها داريم و تنها ميرويم
    از گروتا زيست در هر خانه زين انجمن
  • کي شود و هم تعلق مانع وارستگان
    آب اگر در جوي شمشير است ميباشد روان
  • چون جرس از تهمت آسودگيها فارغم
    يک گره در سينه ما نيست بي مشق فغان
  • گردباد آئينه اقبال خار و خس بس است
    در ضعيفيهاست سر گردانيم بختي روان
  • چون سپندم عافيت سوداي بازار گداز
    سرمه بستم در گره گر ناله ئي کردم زيان
  • جوهر پرواز من پر بي نشان افتاده است
    کاش رنگم در پر طاوس بندد آشيان
  • بزم در خون ميطپد از پرتو بيتابيم
    همچو شمعم تير شوق کيست مغز استخوان
  • ريزش اشکم چو شمع از کيسه آهست و بس
    ميشمارم سبحه تا زنار دارم در ميان
  • عبرت آلود است سير اينچمن هشيار باش
    در غبار رنگ هر گل چشمکي دارد خزان
  • ارباب رنگ يکسر زنداني لباس اند
    بي دام نيست طاوس در عالم پريدن
  • در قيد جسم تا کي افسرده بايدت زيست
    ايدانه سبز بختيست از خاک سر کشيدن
  • در کاروان شوقم دل بر دل جرس سوخت
    اين اشک بي فغان نيست از درد ناچکيدن
  • ضبط نفس زکف مده فرصت چاره نازکست
    غنچه قبا بخاک داد در غم باز دوختن
  • در همه حال نيستي است چاره گر شکست دل
    قابل زخم شيشه نيست غير گداز دوختن
  • مجو از ناله ام تاب نفس در سينه دزديدن
    که اين طومار حسرت برندارد ننگ پيچيدن
  • زخودداري تبرا کن اگر آرام ميخواهي
    که چون اشکست اينجا عافيت در رهن لغزيدن
  • در آن محفل که لعل او تبسم ميکند (بيدل)
    اگر پاس ادب داري نخواهي خاک بوسيدن
  • بتحقيق چه پردازم که از نيرنگ دانشها
    دليل وحدت خويش اشت هر جا در نقاب من
  • براحت تهمتي دارم زاحوالم چه ميپرسي
    چو مخمل هم بچشم ديگران در باب خواب من
  • عمرها شد در تمناي خرامت مرده ام
    خاک من آينه آب بقا خواهد شدن
  • در دم مردن مرا بر زندگي افسوس نيست
    حيف دامانت که از دستم رها خواهد شدن
  • در کمين شعله هر شمع داغي خفته است
    هر کجا تاجيست آخر نقش پا خواهد شدن
  • در بياباني که دل مي نالد از بار غمت
    گر همه کوهست پامال صدا خواهد شدن
  • زيارت گاه آئين ادب شوخي نميخواهد
    برنگ سايه بايد پاي در دامن خراميدن
  • چسان خواهم بچندين چاک دل مستوري رازت
    که ممکن نيست چون صبحم نفس در سينه دزديدن
  • نياز امتحان شوق کردم طاقت دلرا
    متاع بوي اين گل رفت در تاراج پوشيدن
  • هزار تفرقه جمعست در طلسم حواست
    شکسته بر گل رنگي که دسته بستنش است اين
  • چو اجزاي تخيل نامشخص هيأتي دارم
    قلم در رنگ تصويري نزد صورت نگار من
  • از رگ هر برگ گل پيداست مضمون بهار
    اين چمن در کار دارد ديده باريک بين
  • اي سپند آن به که از وضع خموشي نگذري
    ناله اينجا دورباش سرمه دارد در کمين
  • فتنه بسيار است در آشوبگاه جلوه اش
    اندکي ياد خرامش کن قيامت آفرين
  • تا تواني (بيدل) از بند لباس آزاد باش
    همچو ني در دل گره مفگن زچين آستين
  • دل محو غفلت و نفسي در ميانه نيست
    من مرده ام بخواب و زخود رفته کاروان
  • عاشق کجا و آرزوي خانمان کجا
    پروانه در کمين فنا دارد آشيان
  • عيش و غم تو تابع رسمست ورنه چيست
    در عيد خنده و بمحرم گريستن
  • زيندشت اگر خيال نگاهت گذر کند
    در ديده غزال شو درم گريستن
  • صبح محشر در غبار شام ميسوزد نفس
    گر شود روشن سواد نامه اعمال من
  • ميکشم عمريست (بيدل) خجلت نشو نما
    در عرق مانند شمع آخر نهان خواهم شدن
  • کهن شد سير گل در عالم نيرنگ خودداري
    کنون از خود برا آشفتن سنبل تماشا کن
  • هوئي کشيد کلک قيامت صرير من
    صد نيستان گداخت گره در صفير من
  • زين قامت خميده صد حرص در رکاب
    غافل نيم هنوز جوانست پير من
  • غنچه ئي نيست که اوراق گلش در بر نيست
    هر گره راست بصد رنگ مهيا ناخن
  • کو معبد حضوري کز ما برد رعونت
    صد حيف پير گشتيم در جستجوي زانو
  • چون برگ گل بيادت يک صبح غنچه بودم
    شد عمر در جبينم خفتست بوي زانو
  • زين فکرهاي باطل چيزي نميگشايد
    گيرم فتاده باشم سر در گلوي زانو
  • بيحاصلان سرا پا اندوه در کمين اند
    چيزي نرويد از بيد جز آرزوي زانو
  • (بيدل) چو موج گوهر در فکر خويش خشکم
    پيشانيم قدح زد اما بجوي زانو
  • فرصت در اين بهار پرافشان وحشتست
    همچون نگه بهر گل و خاري رسيده رو
  • تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن
    يکقطره خون شو و زگلوي بريده رو
  • کورانه چند در پي عصيان قدم زدن
    شايد که باز گردي از اين راه ديده رو
  • زين خاکدان عروج تو در خورد وحشتست
    بر نردبان صبح زدامان چيده رو
  • در گلشني که رنگ بهارش ندامتست
    اي شبنم بهار تماشا نديده رو
  • چون شعله در طريق فنا اضطراب چيست
    ضبط نفس کن و قدمي آرميده رو
  • در تنگناي خانه گردون هلال وار
    خواهي سرت بسقف نيايد خميده رو
  • ما از در اميد وصالت نمي رويم
    کو دل بحسرت آب شو و خون زديده رو
  • در کارگاه فطرت نام شکست ننگست
    بايد قلم نه بندد نقاش چيني از مو
  • کم نيست شخص ما را در کسوت ضعيفي
    از رشته دامنيها يا آستيني از مو
  • بسکه شکوه جلوه ات ريخته است زهر طرف
    عکس بروي آينه آينه در پناه تو
  • سراغ خويش يابم تاره تحقيق او گيرم
    مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او
  • (بيدل) مباش ايمن از آفات روزگار
    چون مار خفته در بن دندان گزند او
  • صفر در معني الفها را يکي ده ميکند
    طوق قمري ميفزايد قدر استغناي سرو
  • پاي در زنجير دورش گفتگو آزادگي
    (بيدل) اين سطر تکلف نيست جز انشاي سرو
  • سلامت در دم تيغست (بيدل) داغ تسليمي
    که امشب ناز گستاخانه مي پيچد ازان ابرو
  • در انتظار جمالي نشسته ام بخيالي
    تحير از مژه آغوش ها گشاده بهر سو
  • مائيم و حسرت سرکوئي که چون نفس
    در منزل اوفتاده جهاني براه ازو
  • هر چند گرد دامن بي اعتباريم
    در دم شکستني که ببالد کلاه ازو
  • طوق گلوي قمري ما نقش پا خوش است
    در عالم خرامش سرو روان او
  • انديشه در سواد عدم بال ميزند
    گويا رسيده ايم بر مز دهان او
  • در ساز موج غير نواي محيط نيست
    من نيز ميکشم سخني از زبان او
  • رحمست بر دلي که در آشوبگاه عشق
    مهتاب پنبه ئي نکشد از کتان او
  • در کيسه حباب سزاوار بحر چيست
    بخشي توام سري که بگويم فداي تو
  • در چاه دو زخم فگند انفعال شرک
    گر فکر ما سوي بودم ماسواي تو
  • تحقيق غوطه در عرق شرم ميزند
    زان آينه که خلق تراشد براي تو
  • تجديد از لباس تو بيرون نميرود
    محو است انتهاي تو در ابتداي تو
  • رفتي زدل نشست بخون در قفاي تو
    اي رفته از نظر چه حنا داشت پاي تو
  • بازآ که رفت عمر و طپشهاي دل همان
    جاروب ميزند در مهمانسراي تو
  • امکان جرأت مژه برداشتن کراست
    لغزيده است هر دو جهان در صفاي تو
  • در معبد وفا بر کوعي نمي رسد
    دوشي که نيست قابل بار عطاي تو
  • هر چند شور صبح قيامت جنون کند
    افسانه هوس همه پا در هوا شنو
  • در هر طنين پشه که کنج قناعت است
    سرکوبي خروش دو عالم غنا شنو
  • در گوش دل زشش جهت بانگ «ارجعي » است
    نشنيده قصه ئي برو اکنون زما شنو
  • زشکوه جلوه نداشتم سر و برگ آينه طلب
    بزبان موج گهر زدم در التماس خزام او
  • يکمژه بصد عبرت شرم چشم ما نگشود
    حلقه وار ته کرديم بر هزار در زانو
  • زين تلاش پا در گل کوره و کجا منزل
    همچو شمع پيموديم شام تا سحر زانو
  • عذر طاقت است اينجا قدردان جمعيت
    پاي تا نيارد خم نيست در نظر زانو
  • حيران دستگاه حبابم که بسته اند
    نقد محيط در خم ترک کلاه او
  • دارم بسينه خون شده آهي که همچو صبح
    در کوچهاي زخم گشودند راه او
  • ما عاجزان زکنج خموشي کجا رويم
    آسوده ايم ناله صفت در پناه او
  • زآفات زمان (بيدل) خدايش در امان دارد
    بيا گرد سرش گرديم تا گردد حصار او