نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان بيدل دهلوي
کاملان
در
خاکساري قدر پيدا ميکنند
چون عيار رنگ زر کز خاک ميگردد فزون
تجلي از دل هر ذره شور چشمکي دارد
گره
در
کار بينائي ميفگن ديده ئي واکن
محيط بي نيازي
در
کنار عجز ميجوشد
تو اي موج از شکست خويش غواصي مهيا کن
بفکر نيستي خون خوردن و چيزي نفهميدن
سري دزديده ئي
در
جيب حل اين معما کن
برنگ شمع دارم رفتني
در
پيش ازين محفل
بپا جهدي که نتوانم بمژگان ميتوان کردن
ادبگاه محبت گر نباشد
در
نظر (بيدل)
زشور دل دو عالم يک نمکدان ميتوان کردن
اي اثرهاي خرامت چشم حيران
در
کمين
هر کجا پا مي نهي آينه مي بوسد زمين
عالمي
در
سايه ميجويد پناه از آفتاب
گر عيار مهرگيري نيست بي آثار کين
لذت دنيا نميسازد بکام عافيت
عالمي خفته است
در
نيش از هواي انگبين
اي بعشرت متهم سامان درد سر مکن
صاف و دردي نيست اينجا وهم
در
ساغر مکن
تا تواني
در
کمين زحمت دلها مباش
همچو سيل از خاک اين ويرانها سر بر مکن
لب گشودن کشتي عمرت بطوفان ميدهد
در
چنين بحر بلاي خامشي لنگر مکن
انديشه ئي که
در
چه خيال اوفتاده ئي
مجبور مرگ و دعوي مختار زيستن
در
بارگاه يأس ادب اختراع ماست
بيخوابي و بسايه ديوار زيستن
ما راز فرق تا بقدم
در
حنا گرفت
رنگ بهار عالم بيکار زيستن
بيدوست عمرهاست
در
آتش نشسته ايم
باين تعب نبود سزاوار زيستن
آخر بمرگ زاغ و زغن کشته خلق را
در
جستجوي لقمه مردار زيستن
طبع فضول غره پرواز خودسريست
بشکر چو رنگ
در
خود و اظهار پرمکن
در
بي بضاعتان تنک مايه هوس
خود را بناز کيسه پريها سمر مکن
تا لکنت تکلم کس
در
خيال توست
شعريکه سکنه داشته باشد زبر مکن
در
مجمع حضور تو تا آدم کليست
گر سر بخاردت که بناخن نظر مکن
ميناي اختراع اهانت بطاق نه
در
پيش شخص لنگ ره بام سر مکن
(بيدل) بس است اينقدر اندرز عافيت
در
مجلسي که شرم نباشد گذر مکن
اي رنگ طرب تاخته خون
در
طبقي کن
تاشام غمت شمع فروزد شفقي کن
چون کاغذ سوزن زده
در
عرصه آفات
رو سينه بناوک ده و سامان زره کن
مي رمد صيدم وزير آر قفس ساز عرق
در
شکستست صدائي که ندارد رفتن
الفت آه مقيم
در
دل ساخت مرا
دارد اين خانه هوائي که ندارد رفتن
گر محرمي برون آ ازتشنه کامي حرص
چون وهم غوط تا کي
در
هر سراب خوردن
موقع شناس عصبان ذلت کش خطا نيست
مي حکم شير دارد
در
ماهتاب خوردن
گهر
در
پرده آبي که دارد چاک ميگردد
بفکر پرتو خود داغ شد طبع منير من
ازين مشت غبار آرايش ديگر نمي آيد
مگر ريزد جنون
در
جيب پروازي عبير من
بتماشاي اين چمن
در
مژگان واز کن
زخمستان عافيت قدحي گير و ناز کن
چو غبار شکسته
در
سر راهت نشسته ام
قدي بزمين گذار و مرا سرفراز کن
حضور زندگي آنگاه استغنا چه حرفست اين
نفس را بر
در
دل تا بکي ابرام نشمردن
مزاج عشق
در
سعي فنا مجبور ميباشد
زمنع سوختن نتوان دل پروانه آزردن
نفهميدي کزين محفل اقامت دور مي باشد
گذشتي همچو عمرشمع
در
سوداي بگذشتن
دو روزي اتفاق پا و دامن مفت جمعيت
ازين
در
شرم لنگي داردم ايماي بگذشتن
بدل گر يکشرر شوق تو پنهان ميتوان کردن
چراغان چشمکي
در
پرده سامان ميتوان کردن
توان مختار عالم شد زترک اختيار خود
که
در
بيدست وپائي آنچه نتوان ميتوان کردن
بهار بي نشانم ليک تا
در
فکر خويش افتم
زموج يکجهان رنگم گريبان ميتوان کردن
صد عيش ابد
در
قفس آگهي تست
واکن مژه و خيمه بگلزار ارم زن
بي کنج قناعت نتوان داد غنا داد
در
دامن خود پا بسر عيش و الم زن
هر چه يابي اختياري نيست
در
تسليم کوش
مرگ را چون زندگي ناگاه خواهي يافتن
تسليم حکم عشق نشايد کم از سپند
گر خود
در
آتشت بنشاند شلنگ زن
هر غنچه زين بهار طلسم شگفتن است
اي غافل از طرب
در
دلهاي تنگ زن
همت زمين مشرب تغيير خجلت است
در
دامني که چين نزند دست چنگ زن
(بيدل) شکست شيشه دل نيز عالميست
ساز جنون کن و قدحي
در
ترنگ زن
خفته چندين ملک جم
در
حلقه تسليم فقر
خاتمي دارد جهان بي نگيني داشتن
سر گرد سري دارم که
در
جولانگه نازش
چو رنگم ميشود بال و پر پرواز گرديدن
بسکه پستي
در
کمين دارد بناي اعتبار
بعد ازين ديوارهايي سايه خواهد شد عيان
عاشق از اهل هوس
در
صبر دارد امتياز
کرده اند آينه و شبنم بحيرت امتحان
در
فضاي دل مقام عزت و خواري يکيست
نيست صدر خانه آينه غير از آستان
بسعي بي نشاني آنسوي امکان رهي واکن
پرافشانست همت آشيان
در
چشم عنقا کن
غرور سرکشي
در
آفتابت چند بنشاند
فروتن باش يعني سايه ديواري انشا کن
بيخودي
در
بال حيرت ميرسد آينه ام
ميتوان کردن برنگ رفته استقبال من
در
دل هر ذره گرد وحشتم پر ميزند
گر همه آينه گردي نيست بي تمثال من
گرمي ئي
در
مجمر هنگامه آفاق نيست
آتش اين کاروانها رفت پيش از کاروان
زينهمه نقشي که طوفان دارد از آينه ات
گر بجوئي غير حيرت نيست چيزي
در
ميان
همچو هستي
در
عدم هم مشکلست آزادگي
مدعا پرواز اگر باشد قفس گير آشيان
بعد مردن گر همين داغست وحشت زاي من
خاک هم خالي
در
آتش مينمايد جاي من
گر بصد چاه جهنم سرنگون غلطم خوش است
در
دل مايوس خو يارب نلغزد پاي من
صد جنون شور قيامت ميطپد
در
گرد ياس
از ادب گاه خموشي تا لب گوياي من
ايهوس چون گل فريب عشرت از رنگم مده
خون پروازيست
در
بال قفس فرساي من
روزگاري چشم مجنون داشت مشق گردشي
گردباد است اين زمان
در
گردش صحراي من
عمريست تماشائي سير دل تنگم
در
غنچه شکسته است دماغ چمن من
چو کوه غير زمينگيريم علاجي نيست
شکست
در
ره من شيشها دل سنگين
چنانم ناتوان
در
حسرت شوق گرفتاري
که نتوانم بگرد خاطر صياد گرديدن
بکيش مشرب انصاف از التفات نشايد
رسيدن از دل و
در
چشم آشنا ننشستن
درين بساط غرض چيست قدرداني غربت
چو حلقه بر
در
کس با قد و دوتا ننشستن
تحير
در
جنون ميغلطد از نيرنگ تصويرم
زپرواز نگاه کيست يارب رنگ بست من
رفيقان چون نگه رفتند و من چون اشک
در
خاکم
زمينگير ندامت ماند کوششهاي پست من
بهر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
سياهي افگند
در
خانه خورشيد داغ من
برنگ نشه مي رفته ام زين انجمن اما
همان خميازه نقش پاست
در
ياران سراغ من
چو خط پروانه حيرت مآليم
پر ما ريخت
در
پيراهن حسن
غبارم پيش از آن کز جا برد باد
عبيري بود
در
پيراهن حسن
رگ گل مرکز رنگست (بيدل)
نظر کن خون من
در
گردن حسن
در
خراب آباد هستي از کدورت چاره نيست
دوش زدوريم بايد خاک و گل برداشتن
با ضعيفي ساز و ايمن زي که آفتهاي دهر
هست
در
خورد مزاج مستقل برداشتن
بي سراغي نيست گرد هستي وحشت کمين
نقش پاي جلوه ئي داريم
در
خط جبين
بندگي ننگ کجي از طينت ما مي برد
ميتراود راستي
در
سجده از نقش نگين
اهل دنيا
در
تلاش غارت يکديگرند
خانه شطرنج را همسايه نگذارد کمين
(بيدل) امشب
در
هواي دامنش گل ميکند
همچو شاخ گل مرا صد پنجه از يک آستين
هنگامه رعونت منديش خاصه شمع
در
هر سر آتشي هست تا نقش پا نکردن
در
بارگاه اکرام مصنوع بي يقيني است
با يک جهان اجابت غير از دعا نکردن
در
مقامي کامتحان گيرد عيار اعتبار
مايه تمثاليست گر آينه بستاند زمن
بيدلم (بيدل) زشرم سخت جانيها مپرس
دور از آن
در
خاک هم آبست اگر ماند زمن
ببزم کبريا ما را چه امکانست پيدائي
مثال خاک نتوان ديد
در
آينه گردون
کاش رسوائي همين جا
در
خور زحمت دهند
رشته واري ميکشد نام از گريبان نگين
سنگ را هم شيشه ميسازد تهي از خود شدن
سود نامي هست
در
اجزاي نقصان نگين
با همه شهرت فروشيها بضاعت هيچ نيست
خون همان نام است
در
زخم نمايان نگين
اعتبارات جهان رنگ پرواز است و بسن
در
پر طاوس کن سير چراغان نگين
تنزيه خواهي از
در
تشبيه نگذري
رنگست عالمي که زبو ميدهد نشان
خون خور بفقر و بار دل دوستان مباش
در
عرض احتياج نفس ميشود گران
تا تب عشق آتشم را داد سر
در
سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
در
دل افسرده خونها ميخورد ناموس عشق
آتش ياقوت دارد تا بمحشر سوختن
چند بيند آرزو
در
دير نيرنگ خيال
چون خيال بي تميزان مي بساغر سوختن
با وجود وصل
در
بزم حضورم بار نيست
بشنو از پروانه ديگر قصه پر سوختن
دل بدست آور تلاش ديگرت آوارگي است
موج را بايد نفس
در
سعي گوهر سوختن
شب بدل گفتم چه باشد آبروي زندگي
گفت چون پروانه
در
آغوش دلبر سوختن
جز عجز زپيدائي ما پرده گشا نيست
انداز خمي هست
در
ابروي نمودن
صفحه قبل
1
...
463
464
465
466
467
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن