167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بغير از سوختن تخمي ندارد مزرع امکان
    باين حاصل مگر در خاگ کارد آسمان انجم
  • شراري چند سامان کن اگر در خود زدي آتش
    نمي تابد بکام بينوايان رايگان انجم
  • چراغ اين شبستان قابل پرتو نميباشد
    نتابد کرم شب تابي مگر در آشيان انجم
  • در خاک ره افتاده ام اما چه خيالست
    کز ياد شب وعده فراموش خود افتم
  • بهر دگران چند کنم وعظ طرازي
    ايکاش شوم حرفي و در گوش خود افتم
  • عمريست که دريا بکنار است حبابم
    آن به که در انديشه آغوش خود افتم
  • اي بخت سيه روز چرا سايه نکردي
    تا در قدم سرو قباپوش خود افتم
  • چون سايه زسر تا قدمم ذوق سجوديست
    بگذار که در پاي سراپاي تو افتم
  • مپسند که امرزو من گمشده فرصت
    در کشمکش وعده فرداي تو افتم
  • خورشيد گريبان خيالات ندارد
    کو لفظ که در فکر معماي تو افتم
  • (بيدل) بره عشق تلاشت خجلم کرد
    پيش آ قدمي چند که در پاي تو افتم
  • بخود نميرسم از فکر ناقصي که مراست
    زهي هوس که در انديشه کمال توام
  • گهي در شعله مي غلطم گهي با آب ميجوشم
    وطن آواره شوقم نگاه خانه بر دوشم
  • برنگي ناتوانم در خيال سرمه گون چشمي
    که چون تار نظر آواز نتوان بست بر دوشم
  • ندارد ساز هستي غيرآهنگ گرفتاري
    زتحريک نفسها شور زنجير است در گوشم
  • از بي نفسي کم نشود ربط خروشم
    در قافله حيرت اگر چون جرس افتم
  • بيقدرنيم گر بچمن سازي تسليم
    در خاک برنگ ثمر پيش رس افتم
  • چون شانه باين سعي نگون در خم زلفت
    چندانکه قدم پيش نهم باز پس افتم
  • طاوس زنقش پر خود دام بدوش است
    (بيدل) چه عجب گر زهنر در قفس افتم
  • چون حبابم يکنفس پرواز و آنهم در قفس
    اي زمن غافل چه ميپرسي زساز هستيم
  • الفت دل سدره کس مباد
    کرد همين آبله پا در گلم
  • بقدر وحشتم قطع تعلق داشت آساني
    زهر جيبي که در دامن زدم تيغ دودم کردم
  • خرابات محبت از اسيران ظرف ميخواهد
    خط پيمانه ئي دارد قدح در دست زنارم
  • مپرس از ريشه باغ تعلقهاي امکاني
    گستن در بغل مي پرورم تا هست زنارم
  • حريف وحشت من نيست افسون زمينگيري
    که در افسردگي چون رنگ صد دامن شکن دارم
  • خم تسليم زدوشم چو فلک نتوان برد
    عمرها شد که در اين بزم سبو مي آرم
  • جهتي نيست که در عالم دل نتوان يافت
    سوي خودروي نياز از همه سو مي آرم
  • زکجا نواي هستي در انفعال واکرد
    که هزار دست حاجت چو گدا بلند کردم
  • بيش از آنست در آينه من مايه نور
    که بهر ذره دو خورشيد نمائيم تقسيم
  • در بهاري که منش غنچه تمکين بندم
    وضع شبنم نکشد تهمت اجزاي نسيم
  • شوقم آندم که پرافشاند بصحراي عقول
    گشت يک عالم ارواح در انديشه جسيم
  • فطرتم ريخت برون شور وجوب و امکان
    ايندو تمثال در آينه من بود مقيم
  • پيش از ايجاد باميد ظهور احمد
    داشت نور احدم در کنف حلقه ميم
  • حلقه ام کرد سجود در يکتائي خويش
    حيرت آورد بهم دايره علم و عليم
  • هم کنار گوهر آسود است موج
    در بر آرام خوابيده است رم
  • امتحان گر سنگ و گل بر هم زند
    فرق معدوم است در دير و حرم
  • مي پرست ايجادم نشه ازل دام
    همچو دانه انگور شيشه در بغل دارم
  • از گداز رنگ طاقت برنمي آيم چو شمع
    گردش چشم که در خون ميزند پيمانه ام
  • عشق در انجام الفت حسن پيدا ميکند
    شمع مي آيد برون از سوختن پروانه ام
  • تخم اشکي چند در چاک جگر افشانده ايم
    نيست جنس شبنم ما غير باب صبحدم
  • دل بوحشت دادم اما گريه دام حيرتست
    شبنم آبي ميکند در شير ناب صبحدم
  • زندگي کمفرصتست از مدعاي دل مپرس
    در نفس خون شد سوال بي جواب صبحدم
  • پير گشتي اعتماد عمرت از بيدانشيست
    دل منه بر دولت پا در رکاب صبحدم
  • هوس چه ريشه کند در زمين شرم دميدن
    چو تخم اشک عرق واري آبيار ندارم
  • دگر ميفگنم اي وهم در گمان تعين
    که من اگر همه غيرم بغير يار ندارم
  • ناله عجز نواي لب خاموش خودم
    نشاء شوقم و در دمي بيجوش خودم
  • بحر جولانگه بيباکي و من همچو حباب
    در شکنج قفس از وضع ادب گوش خودم
  • گريه طوفانکده عالم آبي دگراست
    بي رخت در خور هر اشک قدح نوش دم
  • در خور حفظ ادب خلوت وصلست اينجا
    من جنون حوصله از وسعت آغوش خودم
  • نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار ميگردم
    بهار فرصت رنگم بگرد يار ميگردم
  • بعجز خامه ميفرسايدم مشق سيه کاري
    که در هر لغزش پا اندکي هموار ميگردم
  • خزان پيش از دميدن بود منظور بهار من
    کتان در پنبگي ميداد عرض سير مهتابم
  • خدا از انفعال ميکشيهايم نگهدارد
    مزاج شرم مينايم در آتش خفته است آبم
  • زمضمون دگر (بيدل) دماغم تر نميگردد
    مگر در وصف مينا حرف تبخالي بلب بندم
  • بهر افسردگي از تهمت بيدردي آزادم
    چو تار ساز در هر جا که باشم ناله بردوشم
  • حديث حيرتم بايد زلغل يار پرسيدن
    چه ميگويد که آتش ميزند در کلبه هوشم
  • چه سازم کز بلاي اضطراب دل شوم ايمن
    خموشي هم نفس دزديده فريادست در گوشم
  • زکس اميد دلگرمي ندارد شعله شمعم
    بهر محفل که باشم با شکست رنگ در جوشم
  • ندانم مژده آواز پاي کيست در گوشم
    که از شور طپيدنهاي دل گرديد کر گوشم
  • بگلشن بيتو ميلرزم بخويش از نوحه بلبل
    مباد از شعله آواز گيرد در شرر گوشم
  • زانداز پيامت لذت ديدار ميجوشد
    نهان ميگشت چشم انتظار ايکاش در گوشم
  • نميدانم چه آهنگست قانون خرامت را
    که جاي نقش پا فرشست در هر رهگذر گوشم
  • چه امکانست وهم غير گنجد در خيال من
    توئي منظور اگر چشمم توئي مسموع اگر گوشم
  • خموشم ديده ئي اما بساز بينوائيها
    خروشي هست کانرا در نمي يابد مگر گوشم
  • مقيم خلوت رازت نيم ليک اينقدر دانم
    که حرفي ميکشد چون حلقه از بيرون در گوشم
  • صبح ما روشن سواد نسخه آرام نيست
    سطر گردي در خيال از مشق رم آورده ايم
  • اينقدر رقص سپند ما باميد فناست
    ناله در باريم اما سرمه هم آورده ايم
  • حصاري دارم از گمگشتگي در عالم وحشت
    نگردد سنگسار شهرت از نقش نگين نامم
  • زقيد من علايق آب در غربال ميباشد
    رهائي محضري دارد بمهر حلقه دامم
  • بهر واماندگي ناچار مي بايد زخود رفتن
    تحير ميشمارد در دل موج گهر گامم
  • زبس بار خجالت ميکشم از زندگي (بيدل)
    نگهي در خود فرو رفته است از سنگيني نامم
  • نفس را بعد ازين در سوختن افسانه ميسازم
    چراغي روشن از خاکستر پروانه ميسازم
  • نيم آينه اما در خيالش صنعتي دارم
    که تا نقش تحير ميکشم بتخانه ميسازم
  • محبت در عدم بي نشه نپسندد غبارم را
    همان گرد سرت ميگردم و پيمانه ميسازم
  • دم ليلي نگاهان گرد تعمير جنون دارد
    چو وحشت در سواد چشم آهو خانه ميسازم
  • نفس خون شده در خلوت دل بار نيافت
    محرم رازم و بيرون درت ميگردم
  • در ميان هيچ نمي يابم ازين مجمع وهم
    ليک بر هر چه بپيچم کمرت ميگردم
  • وصل بيتاب پيام است چه سازم يارب
    پيش خود در همه جا نامه برت ميگردم
  • چه سودا در سر مجنون دماغم آشيان دارد
    که چون ابر آب گرديدن ببرد آشفتن گردم
  • غبار توام آشفتن آنطره مي بالد
    همه گر در عدم باشم نخواهي يافتن فردم
  • چو شمعم غيرت نامحرميها کاش بگدازد
    که من هر چند سر در جيب ميتازم برون گردم
  • غباري هم زمن پيدانشد در عرصه امکان
    جهان آينه و من مرده يک آه تأثيرم
  • دم عيسي سحر در آستين کلک نقاشي
    که پرواز نفس دارد ببادش رنگ تصويرم
  • فناي جسم ميگويند حشري در کمين دارد
    خجالت مزد ناکامي بمردن هم نمي ميرم
  • مگر بر هم توانم زد صف جمعيت رنگي
    برنگ شمع يکسر تيغم و باخويش در جنگم
  • زخلق بيمروت بسکه ديدم سخت روئيها
    نگه در ديده نتوان يافت ممتاز از رگ سنگم
  • وحدت از ياد دوئي اندوه کثرت ميکند
    در وطن زانديشه غربت وطن گم کرده ام
  • گر عدم حايل نباشد زندگي موهوم نيست
    عالمي را در خيال آندهن گم کرده ام
  • شوخي پرواز من رنگ بهار نازکيست
    چون پر طاوس خود را در چمن گم کرده ام
  • چه لازم تهمت آلود حناي بيغمي بودن
    اگر مطلوب آرامست دارد پاي در گل هم
  • مباد افسردني دامان جولان طلب گيرد
    درين وادي بپا منشين که در راه است منزل هم
  • در آن بساط که کهسار ناله پرداز است
    غبار ماست هوس مرده اميد نسيم
  • خلق در دير و حرم تگ زد و من
    دل آسوده زيارت کردم
  • حيا هم در بهارستان شوخي عالمي دارد
    عرق را مايه عرض تجمل ميکند شبنم
  • زسامان عرق (بيدل) خطش حسن دگر دارد
    گهر در رشته موج رگ گل ميکند شبنم
  • بچندين ناز خونم ميچکد در پرده حسرت
    تغافل بسملم يعني شهيد تيغ ابرويم
  • ندارم از هجوم ناتواني رنگ گرداندن
    برنگ سايه گر آتش نهي در زير پهلويم
  • بياض نسخه ديگر نيامد در کفم (بيدل)
    درين مکتب تحير خوان خط دستي خويشم
  • نواهاي بساط دهر نذر ناشنيدنها
    بشور اضطراب دل که سيما بيست در گوشم
  • چه حسرتها که در خاکسترم خون ميخورد (بيدل)
    سپند شوقم و از ناله خالي گشته آغوشم